( 1993)باز میدیدم که میشد هفت یک |
|
نور او بشکافتی جیب فلک |
( 1994)باز آن یک بار دیگر هفت شد |
|
مستی و حیرانی من زفت شد |
( 1995)اتصالاتی میان شمعها |
|
که نیاید بر زبان و گفت ما |
( 1996)آنکه یک دیدن کند ادارک آن |
|
سالها نتوان نمودن از زبان |
( 1997)آنکه یکدم بیندش ادراک هوش |
|
سالها نتوان شنودن آن به گوش |
( 1998)چونکه پایانی ندارد رو الیک |
|
زآنکه لا احصی ثناءً ما علیک |
( 1999)پیشتر رفتم دوان کآن شمعها |
|
تا چه چیز است از نشان کبریا |
( 2000)میشدم بیخویش و مدهوش و خراب |
|
تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب |
( 2001)ساعتی بیهوش و بیعقل اندرین |
|
اوفتادم بر سر خاک زمین |
( 2002)باز با هوش آمدم برخاستم |
|
در روش گویی نه سر نه پاستم |
یک دیدن: یعنی یک مشاهدهْ به چشم باطنی، یک بار دیدن. درک کردن. آن چه یک بار با دیدن درک شود سالها از راه زبان به ادراک در نیاید. یک دیدن برابر بارها شنیدن است.
جیب فلک را می شکافت: یعنی به اسرار بیرون از این جهان خاکی می رسد.
ادراک هوش: یعنی ادراک جان و باطن.
رَو الیک: بعض شارحان معنى این جمله را «به خود باز گرد. در خود بیندیش» نوشتهاند، لیکن با توجه به جمله «ما علیک بر تو بأسى نیست»، «به کار خود باش» مناسبتر مىنماید، مقوله افتراق و اتحاد را پایان نیست و اگر تو حقیقت آن را در نیابى بر تو بأسى نیست، به داستان باز گرد و به کار خود باش بأسى بر تو نیست.
هفت شمع یکى شدن و یکى هفت گردیدن : تعبیرى است از تَعیّن در صفات، و وحدت در ذات. چنان که در مطاوى مثنوى آمده است، اولیاى حق اگر چند در صورت مختلف باشند در معنى یکى هستند. آن که بر جسم آنان نظر دارد تعدد مىبیند، و آن که به حقیقت آنان مىنگرد وحدت. آنان در عین کثرت به هم متصلاند و یکى هستند.
یکی شدن هفت شمع، تعبیری از یگانگی اولیای حق است که در آن مرتبهْ وحدت، نور علم الهی آنها جیب فلک را میشکافد و به اسرار بیرون از این جهان خاکی میرسد. دوباره تغییر شمعها، بازگشت آنان از عالم وحدت به عالم کثرت است و دقوقی متحیّرتر میشود. همین است که آنها را گاهی یکی و زمانی متعدد نشان میدهد. «یک دیدن»، یعنی یک مشاهده به چشم باطن. اگر سالها در مورد محتوای معنوی چنین دیدنی سخن بگوییم، نمیتوان بیان کرد. مولانا میگوید: حقایق الهی مثل ثنای حق است که در لفظ نمیگنجد، چنان که در حدیث نبوی آمده است: «لااحصی ثناء علیک، انت کما اثنیت علی نفسک؛ ثنای تو نتوانم آنگونه که خود را ثنا گفتهای.» دقوقی در برابر این تجلیها و عجایبی که از آنها در عالم صورت میبیند، بیخود میشود و از شدت حیرت نمیتواند روی پا بماند و سر از پا نمیشناسد و همراه با مستی به سوی آن شمعها حرکت میکند. دیدن این وحدت و کثرت ظاهراً در دو حالت صحو و سکر براى دقوقى پیش آمده است. چنین وحدت و کثرت را با درک عقلانى به آسانى توان دید اما به وصف در نتوان آورد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |