ادامه قسمت اول داستان پادشاه جهود:
اصل این داستان بسیار ساده و خشک است ولى مولانا بنا بر اسلوب خود نکات اخلاقى و مسائل فلسفى و کلامى و عرفانى را در قالب این حکایت فرو ریخته و آن را جانى و حیاتى از حکمت و عرفان بخشیده است، نکتهاى که بر آن سخت تکیه مىکند یگانگى انبیا و اولیا و وحدت آنها با حق تعالى است و اینک مىپردازیم بنقل این داستان از زبان وى:
در میان جهودان پادشاهى بىدادگر و دشمن عیسى و عیسوى کُش بود، این پادشاه موسى و عیسى را که بمعنى متّحد و یک تن بودند بسبب تعصّب و کینه مذهبى جدا و مخالف یکدیگر مىپنداشت و این خاصیّت غرض و تعصّب است که بصیرت آدمى را بعلّت دو بینى مبتلا مىکند چنان که هر گاه این علّت در چشم پدید آید انسان احول و دو بین مىگردد و یکى را دوتا مىبیند، در اینجا بمناسبت، داستان شاگرد احول و استاد را بحسب مثال و توضیح مطلب نقل مىکند و نتیجه مىگیرد که پادشاه نیز بعلّت احولى، در راه حقیقت مرتکب خطاهاى بزرگ شد و بنام حمایت از دین یهود، خون بسیار مردم ستمدیده و بىگناه را بر خاک ریخت، این پادشاه وزیرى زیرک داشت، او مىدانست که عقیده و ایمان بزور و فشار از میان نمىرود بلکه قوىتر و ریشه دارتر مىشود و خود مظلومیّت عامل نیرومندى عقاید و سبب توجّه و دل بستگى بدان می شود، از این رو پادشاه را متقاعد ساخت که گوش و دست و بینى او را ببرد و از خودش براند و بپیروى عیسویّت او را شهره سازد تا او مسیحیان را بدین حیله بفریبد و محبّت خویش را در دلهاى آنها مستقرّ و جایگزین کند، شاه چنین کرد و او مقبول ترسایان شد و دعوت آغاز کرد، عامه بدو اقبال کردند و او اسرار انجیل و رسوم مسیحیّت را بدیشان باز مىگفت ولى سخن او بظاهر وعظ و نصیحت و در باطن دام ضلالت بود، چنان که نفس بسیار اوقات از راه مکر، راه ریاضت و عبادت را بسالک مىنماید و مقصود او ایجاد غرور و غفلت و یا صرف عمر در پوست و ظاهر طاعت است، فریبکارى وزیر و گول خوردن مردم بناگاه قلب مولانا را تکان مىدهد و ضمیرش را در لرزه مىافکند زیرا او مىداند که انسان تا چه حدّى ضعیف و افسون پذیر است و چه بسیار نیرومندان و زاهدان که به اسباب پیدا یا پنهان دانسته یا ندانسته لغزیده و از راه صواب منحرف شدهاند، این انسان با همه تقوى و زیرکى از تأثیر عوامل درونى مصونیّت ندارد مگر خدا دستگیر شود و او را رهایى بخشد، بر اثر همین اندیشه مولانا دست بدعا بر مىدارد و در ضمن دعا رمزى از مکاید نفس و تأثیر آن در عبادات و احوال قلبى باز مىگوید، نفس را بموشى که غلّه از انبار مىدزدد و یا دزدى که جرقّههاى آتش را خاموش مىکند تشبیه مىنماید از آن رو دیگر بار بخدا و عنایات او متوجّه مىشود و مسئله خواب و آسایش انسان را در آن حالت که از هر تکلیفى آزاد است بیاد مىآورد و عارف را از جهت فناى در حق بخفته تشبیه مىکند از آن جهت که خدا در وى تصرّف مىکند و او خود از تصرّف آزاد و محمول حق است و اصحاب کهف را مثال مىآرد امّا اصحاب کهف نزد وى اشخاص معیّنى نیستند که در قرآن و روایات اسلامى خواندهایم بلکه آنها در هر عهدى وجود دارند و نوعشان محفوظ است هر چند که چشم ناقص ظاهر بین ایشان را ادراک نمىکند، در اینجا تفاوت نظرها را به اجمال بیان مىفرماید و مىخواهد بگوید که مرد خدا همیشه موجود است لیکن براى همه مشهود نیست زیرا همه چشم باطن بین ندارند و قصّه لیلى و خلیفه را بحسب مثال مىآورد که او لیلى را بصفت زیبایى نمىدید چه از داشتن چشمى چون چشم مجنون که جمال لیلى را در مىیافت محروم بود، آن گاه بیدارى و خواب را بسلیقه خود تفسیر مىکند و مردم ناقص را از جهت آن که در پى آرزوهاى باطل مىروند و از اصل خوشى و لذّت بىخبرند خفته مىانگارد و درین مورد تمثیلى روشن و بسیار مؤثّر مىآورد .پس از بیان این مطلب که دل هر هوشیارى را از احساس ضعف خود مىلرزاند، راه نجات و رستگارى را نشان مىدهد، این راه بعقیده او توسّل بمرد خداست، اوست که مىتواند ما را از تصرّف خیال و اندیشه خطا برهاند، این مرد نجات دهنده شمس تبریزى و یا حسام الدّین چلبى است، لیکن حسد ما را نمىگذارد که آنها را بشناسیم و دست در دامن آنان بزنیم، بدین مناسبت نکتهاى چند در مذمّت حسد و عواقب نامطلوب آن مىسراید ولى باز درى از امید مىگشاید از آن جهت که دل جلوهگاه حق است و جلوه او آلودگى را قهراً مىزداید، وزیر مزوّر نیز حسود و بد سگال بود و زیان حسد را چشید و گوش و بینى خود را بشومى بد سگالى از دست داد، باز متوجّه مىسازد که بینى وزیر خاصیّت خود را فرو گذاشته بود براى آن که بینى مرکز قوّه شامّه است و او بویى از حقیقت نیافته بود پس مىتوانیم بگوییم که او از بُن و بیخ، بینى نداشت و آن چه داشت و به باد داد صورت و شکل بینى بود، وزیر وعظ مىگفت و نصیحت مىکرد، مردم کم خرد فریفته مىشدند ولى آنها که ذوق معنوى داشتند در آن فصاحت گفتار و الفاظ آراسته، سوز معنى و اثر حقیقت نمىیافتند بلکه سخن رنگ آمیز را سبب تیرگى و سیاهى درون مىشناختند، او مدّت شش سال بدین حالت مىزیست، مردم دل داده وى و بامید نجات، و او با شاه در مشورت و گفت و گوى پنهانى و طرّاحى فتنه و فساد، عاقبت وزیر براى هر یک از سران مسیحیّت که دوازده تن بودند طومارى جداگانه ترتیب داد که مضمون هر یکى خلاف دیگرى بود، این مضامین مختلف را مولانا خود بر شمرده است. بىگمان دوازده امیر درین حکایت نمودارى از حواریّین است که بنا بر مشهور دوازده تن بودهاند، طومارها یاد آور اجازه نامه و یا کرسى نامه است که مشایخ و صوفیّه براى خلفا و جانشینان خود مىنوشتهاند و اکنون هم در میان آنها معمول است، این طومارها مطابق بسط و تفصیلى که در مثنوى مىخوانیم به شانزده تا بالغ مىشود ولى مولانا بصراحت مىفرماید که وزیر دوازده طومار ترتیب داد و ظاهراً نظر او به احصاء دقیق نبوده و مىخواسته است وجوه اختلاف را شرح دهد، این اختلافات ربطى بمذاهب عیسویان ندارد ولى با طرق مختلف سلوک و روش مشایخ و صوفیّه ارتباط نزدیک دارد.
سپس مولانا بصراحت مىگوید که آیین مسیح و روش عیسى یک رنگى و وحدت است و این خلاف انگیزى از آثار فکر کوتاهِ سران دین و رؤساى مذهب است که از یک رنگى عیسى و دیگر پیغمبران بویى نبردهاند، یک رنگى نزد وى مایه عشق و گرمى است نه سردى و خلاف جویى. چنان که ماهیان از بىرنگى آب سیر نمىشوند و بىآب زیستن نمىتوانند، این مثال هم بنظر وى کوتاه مىنماید و بدین جهت سخن را بقدرت و سعه رحمت مىکشاند و با ذکر مثالهاى گوناگون از ظهور فیض رحمت در آب و آفتاب و زمین، مطلب را روشن مىسازد پس قدرت حق را در ایجاد عالم محسوس و جهان غیب و ظهور آن در معجزات موسى و عیسى و حضرت رسول اکرم (ص) بیان مىفرماید و بتصرّف حق در باطن آدمیان و زیر و زبر کردن افکار اشارت مىکند و نتیجه مىگیرد که با خدا جز تسلیم راهى نیست، آن گاه همّتهاى دون و فرومایه را که بغیر خدا آرامش مىگیرند بیاد مىآرد و سخنى چند مؤثّر و کارگر در تعلّق همّت بامور خسیس و فرودین مىگوید و به مسخ باطن که حاصل دون همّتى و تخلّق به خلقهاى ناپسندیده است اشارت مىکند و باز توانایى حق را در تبدیل وسایل گمراهى به اسباب هدایت شرح مىدهد تا در نتیجه معلوم گردد که تزویر مزوّران در اضلال خلق با توانایى حق پهلو نمىزند و حقیقت پنهان نمىماند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |