درکوی عشق
" الهی من ذا الذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا ومن ذا الذی انس بقربک فابتغی عنک حولا. الهی فاجعلنا ممّن اصطفیته لقربک وولایتک واخلصته لودّک ومحبتک وشوّقته الی لقائک یا مُنی قلوب المشتاقین ویا غایة آمال المحبین اسئلک حبّک وحبّ من یحبّک وحبّ کلّ عمل یوصلنی الی قربک وان تجعلک احبّ الیّ ممّا سواک وان تجعل حبّی ایّاک قائدا الی رضوانک "
محبوبا !
کیست که ساغر عشق ازدست تو نوش کرد وحلق? بندگی دیگری درگوش کرد؟ کدامین نرگس ،پای نیاز درچشم? توشست وچشم شیفتگی به تو ندوخت؟
عزیزا!
کدامین کهکشان برگرد تو گشت وواله وحیران تو نگشت؟ وکدامین انسان آگاه به عشق تو سرفرود آورد وجاذب? مهرتو دید واز دریای عشق تو به برکه گریخت؟
معشوقا!
کدامین انسان پیشانی عشق برخاک ربوبیت تو سائید وشیرینی تو چشید ودل به دیگری سپرد؟وکدامین پروان? عاشق ،شعله های ملتهب جمال تو دید وبه ظلمت پناه برد؟
دلبرا!
مارا ازآن بندگانت قرار ده که در دود آتش عشقی که تو درخرمنشان افکندی تصویر روشن تورا دیدند وخان? دل برای ورود تو ازاغیار تهی کردند.آنانکه سینه هایشان مملو از هوای طاعت توست،وتو طالب مناجاتشان وخریدار راز ونیازشان هستی.
شورآفرینا!
مارا ازآن دسته ازبندگانت قرار ده که پرند? اشتیاقشان را درآسمان آبی لقاء خودت رخصت پرواز دادی و زنگار غیر ازآیین? دلشان زدودی تا آنجا که رخسار تورا به تمامه درقلبهای خویش به تماشا نشسته اند.
"یا من انوار قدسه لابصار مُحبیه رائقه وسبحات وجهه لقلوب عارفیه سائقه یا مُنی قلوب المشتاقین ویا غایة آمال المحبین، "
ای آنکه ماهتاب رخسارت روشنایی راه وزیبایی نگاه عاشقان توست .ای آنکه تنزه جمالت دلهای عارفان راجلای اشتیاق می بخشد. ای آرزوی دلهای آرزومندان وای اشتیاق مشتاقان وای امید امیدواران وای عشق عاشقان وای غایت شیفتگان وای نهایت واله هان وای درد درد مندان. آتش عشقت رادرخرمن وجودم بیفکن، وسبزین? محبتت را دربرگهای به زردی گرائید? وجودم بدوان.
دلم را داغ عشقی برجبین نه زبانم رابیانی آتشین ده.
معشوقا!
من عشق به توراهم ازتو می خواهم وعشق به عاشقانت را وعشق به هرکاری که مرا به تو نزدیک کند. پس عشقت رادردلم انداز وعشق به اولیائت را وعشق به جاد? منتهی به سویت را وعشق به علامات راهنمای به سوی تو وعشق به زائران کوی تو وعشق به رائدان راهت را.همزمان با رشد گیاه محبتت در باغچ? دلم، هرچه هرزه گیاه مُحبت دیگران رابسوزان.مباد که چشم? محبت من به برکه های گل آلود دیگران بریزد مباد که دل من اسیر جز تو شود وپیشانی قلبم برخاک محبت دیگری بساید.
خدایا!
مباد که عندلیب دلم غزلخوان بستانی دیگر گردد، ومرغ دلم که دردام محبت توست، مباد که یاد آشیان کند. نکند که روی ازمن بتابی ونگاه حیرانم رامنتظر بگذاری.
معبودا!
شکاف جدایی مرا جز چشمه سار جاودان مهر وعطوفت تو پرنمی کند وغنچ? حوائجم بی باغبانی تو شکوفا نمی شود وغبار اندوه ازچهر? غمزده ام جز باران رحمت تو نمی شوید وسموم نفسم راجز تریاق رافت تو درمان نمی کند.
دلبرا!
دلی که مسیر عمررادر کویر هجران توطی کرده چسان به غیر سبزه زار لقاء توراضی شود؟ وچشمی که جز به افق انتظار تو دوخته نشده ودور دستها را درپی سای? محو دیدار تو کاویده چگونه جزوصل تورا بپذیرد؟ تب سوزند? عشق به تورا چه درمان خواهد کرد جز دیدارتو؟.
خدای من
تنها دست توانمند توست که می تواند قلب تاثیر پذیر مرا ازشرّ خواسته های نفس خلاص گرداند وتنها دم خداوندی توست که می تواند این دل راکه درزیر پنجه های هوای نفس به حالت اغماء افتاده است نجات دهد.
چراکه این نفس دست به دست هوا وهوسم می دهد ودنیا رابه همیاری او برایم آرایشی دلفریبانه می کند وبین من وعبادت تو، من وطاعت تو، من وعشق تو،من وتودیوارمی کشد.
تویی آن خدایی که بندگان رابه بارگاه عفوت دری گشودی وتوبه اش نامیدی وفریاد زدی که : "هلا ای گریزپایان به سوی من آئید آمدنی نادمانه وعاشقانه".پس اجابت کن دعای مرا ومسوزان ریش? آرزوی مرا وبپذیر رجعت مرا وبپوشان فضیحت مرا، ای پذیرنده ترین پذیرندگان وای مهرگستر ترین مهربانان!.
ای خدای عزیز!
درخت وصف، بی شک به آسمان ثنای تو نتواند رسید وپرند? عقل بر اوج کمال تو بال نتواند سائید. درچین? کوچک فهم ما کی ابزار درک تو می گنجد ودرکوله بار خرد ما کجا توش? راه قل? جلال تو جای می گیرد؟
" الهی فاجعلنا من الذین ترسّخت اشجارالشوق الیک فی حدائق صدورهم واخذت لوعة محبّتک بمجامع قلوبهم فهم الی اوکار الافکار یاوون وفی ریاض القرب والمکاشفة یرتعون ومن حیاض المحبّة بکاس الملاطفة یکرعون وشرایع المصافات یردون ..."
نازنینا!
ما را ازآنانی قرارده: که درختهای اشتیاق درباغهای سینه هایشان ریشه دوانده وشعله های عشق توآتش به دلهایشان زده ورایح? جمال تو پرند? افکارشان رااوج تازه بخشیده. آنان که درمزارع قرب تو، به چراگاه مکاشفه آمده اند واز صهبای عشق توبا جامهای لطف تو می نوشند.آنانکه درجوار خان? تومسکن گزیده اند وآب حیات ازباران محبت تو می نوشند ولباس ازنسیم لطف تو می پوشند. آن پروانه ها که هماره گرد تو می گردند ووام زندگی ازآتش عشق تو می گیرند.آنان که دربلندای قله ملاطفت توتنفس می کنند.
آنان که اُطراق درکنار جوی صفای توکرده اند واز سبزین? وفای تو می زیند. آنان که ازخیم? خویشتن رهایی یافته اند وحصار هوی را درهم شکسته اند.وسینه هایشان باتنفس درفضای عرفان تو گشاده گشت. وازدیدار معشوقشان نگاه منتظرشان روشنی یافت.چه لذّت بخش است گذرنسیم یاد تو بردلهای عاشق وچه زیباست پرواز پرند? خاطر تو برقلبها وچه روح بخش است گام زدن درمسیرعرفان تو .
محبوب من!
چه خوش است طعم عشق تو،وچه شوق آفرین است نگاه عاشقان? تو ،چه تکان دهنده است توجه مهرآمیز تووچه شیرین است زندگی درکنار تو ودرزیر سای? لطف تو، چه لذّت بخش است گرمای دست نوازش تو محبوبم !مرا ازنزدیکترین عارفان وعاشقان وشایسته ترین بندگان ومطیعان وراستگوترین عبادت کنندگان ومخلص ترین روی آورندگانت قرارده.
الهی ومولای!
مرا ازخاصان ابرار ونیکان اخیار وبرگزیدگان ابدالت قرارده که جز جنت عدن برایشان نپسندی وجز دربلندای "عندملیک مقتدر"شان ننشاندی وصاعق? نگاهت رابر جانشان زدی ودر زیرنم نم باران "الی ربّها ناظره" طراوتشان بخشیدی واز میوه های "رضی الله "شان چشاندی ودر زیر پایشان جویهای "رضوا عنه" روان کردی وبرپشتی منزل صدق درنهانخانه کنارت اتکایشان دادی. خودت را معشوق ترین من قرارده ومرا عاشق ترین خویش.ای زیبای عاشق زیبایی! ای دلربای زیباآفرین وای دریای بی منتهای بخشش!.
" دریافتی عاشقانه ازمناجات خمس عشره"
"عشق آری تنها عشق قادرست آن اژدهای افسرد? شهوت راکه مرده بنظرمی رسید،نابود کند. تنهاعشق است که با دعا وزاری واشتیاق آتشین توأم می گردد وازروی معارفی که تا بحال درهیچ مکتب خانه ای بحث نشده است،پرده برداشته، آنها راعیان می سازد.
عاشقان خدا ،طرق مرموز مشیّت وطرح آفرینش رااز او می آموزند. آنها پیوسته باخدایند وهمواره اوراکه هزاران عالم زمان برای انسان به وجود آورده سپاس وتسبیح می گویند وتکبیر می کنند.
ایشان چیزی ازشرارت نمی دانند،زیرا درخداوند شرارت وجود ندارد، ولی بدون شرارت چگونه نیکی دیده می شود؟ عشق پاسخ می دهد :" مرا دریابید وبامن یگانه شوید،آنجا که من هستم، چیزی دیگری تاب ندارد که درمیان حائل گردد".عشق ،نخواهد گذاشت که خادمان وفادارش خسته شوند، جمال جاوید،آنها راپیوسته ازجلال وافتخاری به شکوه وعزّت دیگری می کشاند، ودرهرحرکتی آنهارا به یکدیگر نزدیکتر می شوند، ودوست دارند که غرقه درحق شوند.
زمانی که حقیقت رُخ نماید،کلمات دم فرو می بندد وهیچ نمی گوید. اینک آواز درون قلب خود رابشنوید. بدرود.
قطعه ایی ازاشعار رنالد آلن نیکلسن
آمده ام که سر نهم، عشق ترا به سر برم
ورتو بگوییم که نی ، نی شکنم، شکر برم
آمده ام چو عقل وجان ،از همه دیده ها نهان
تا سوی جان ودیدگان مشعل? نظر برم
آمده ام که ره زنم ، برسر گنج شه زنم
آمده ام که زر برم ، زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا ، جان بدهم به دلشکن
گر زسرم کُله برد ، من زمیان کمر برم
اوست نشسته درنظر ،من به کجا نظر کنم ؟
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم ؟
آنکه ززخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او، وای ، اگر سپر برم
درهوس خیال او همچو خیال گشته ام
وزسر رشک نام او ، نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور ،نمی خوری؟ پیش کسی دگر برم
مقاله ومتن سخنرانی تحت عنوان « صهبای عشق»
در یکی از دانشگاهای معتبر کیف، اُکراین- زمستان 87
سالروز فرخنده میلاد سرور کائنات حضرت محمد(ص)
والسلام علی من یخدم الحق لذات الحق
محمد رضا افضلی
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |