( 399)وز صفیری باز دام اندر کشی |
|
جمله را در دام و در داور کشی |
( 400)چون که نور صبحدم سر بر زند |
|
کرکس ِزرّین گردون پر زند |
( 401)فالق الاصباح ، اسرافیل وار |
|
جمله را در صورت آرد زآن دیار |
( 402)روحهای منبسط را تن کند |
|
هر تنی را باز آبستن کند |
( 403)اسب جان را میکند عاری ز زین |
|
سرّ «النوم اخ الموت» است این |
( 404)لیک بهر آن که روز آیند باز |
|
بر نهد بر پایشان بند دراز |
( 405)تا که روزش واکشد زآن مرغزار |
|
وز چراگاه آردش در زیر بار |
در داد و داور کشیدن: بزیر بار تکلیف کشیدن.
کرکس زرین: مجازا، آفتاب.
فالق الاصباح: شکافندهى سپیده و روز از ظلمت شب، خدا که روز را از پس شب مىآورد. برگرفته است از آیهى کریمه:« فالِقُ اَلْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اَللَّیْلَ سَکَناً » [1]فالق الاصباح: یعنی شکافندهْ صبحگاهان. توصیفی برای پروردگار است. مولانا میگوید: فالق الاصباح، جانهای همهْ خفتگانی که در صحرای بیچون آرمیده بودند، به عالم صورت باز میگرداند. درست مانند آنکه اسرافیل در روز قیامت، مردگان را بیدار میکند و جسم و جان آنها بههم میپیوندد.
منبسط: پهن و گسترده، مجازا، غیر محدود بتعلق جسمانى، آزاد از حدود و قیود، مجرد.
کرکس زرین گردون: یعنی خورشید که پر میزند و طلوع میکند.
روح منبسط : یعنی روح آزاد از قید و بند، پروردگار، این روح آزاد شده را باز در لباس تن میآورد و تن را به وجود روح و آثار و جلوههای آن آبستن میکند.
اسب جان : به معنای تن است.
( 399) بار الها با صفیرى که عبارت از طلوع صبح است دام خود را بکار انداخته ارواح تمام جهانیان را بدام تن کشیده مشغول کار مىکنى. (400) آرى چون نور صبحدم از مشرق جهان سر بر آورد و مرغ گردون پرهاى زرین خود را بر بالاى سر مردمان مىگسترد. ( 401) فالق الاصباح همان که پرده افق شرقى را دریده و صبح را آشکار مىسازد إسرافیلوار همه ساکنین را از دیار معنى بجهان صورت مىکشاند.( 402) ارواح را از حال انبساط باز آورده در قفس تن محبوس مىسازد و هر تنى را بروح مخصوص خود آبستن مىسازد. (403) و اسب جانها را از زین و برگ عارى مىکند بلى راز النوم اخ الموت هم همین معنى است. ( 401) وقتى شب هنگام مردم بخواب مىروند براى اینکه باز صبح جانها بقالب خود باز آیند بند و ریسمان بلندى از آرزو و امید و علاقه دنیوى بر پاى آنها بسته.( 402) تا روز با همان بند آنان را از مرغزارى که چراگاه شب آنها است بزیر بار کشد.
مولانا می گوید: در هنگام خواب، جانهای خفتگان به صحرای خدا میروند و از هر قیدی آزاد میشوند. باز با صفیری همانند صدای مرغان، روح خفتگان که از هر قیدی آزاد بود، گرفتار تکالیف این جهانی و داوریهای آن میشود.
به نظر مولانا، روح در هنگام خواب، تن را رها میکند و خود به عالم غیب میپیوندد. حدیث «النوم اخ الموت[2]. خواب برادر مرگ است»، نیز اشاره به همین معنا دارد. فرق بین خواب و مرگ در این است که روح برای اینکه بر گردد همهْ ارتباط آن از تن گسسته نمیشود و بههر جا سیر کند باز با بدن ارتباط دارد تا خداوند به هنگام روز آن را باز گرداند و بار زندگی را با تن بر دوش بکشند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |