( 412)هر که بیدار است، او در خواب تر |
|
هست بیداریش از خوابش بتر |
( 413)چون به حق بیدار نبود جان ما |
|
هست بیداری چو در بندان ما |
هر که بیدار است، او در خواب تر: مولانا از هوشیاری و بیداری، دوگونه تعبیر بهدست میدهد: یکی بیداری که توجه به دنیا و زندگی جسمی و مادی است و از خواب بدتر است؛ زیرا شعور و آگاهی نسبت به حق، در آن نیست. دیگر بیداریای که به اشارهْ حق و همراه با معرفت و آگاهی نسبت به اوست. بیداریای که اشتغال به امور دنیا و بازماندن از حق باشد، درهای آگاهی و شناخت حقایق را برما میبندد و حجاب راه رسیدن به حق میشود.
در بندان: عمل بستن در، در محاصره ماندن، مجازا بسته شدن راه وصول بحق.
( 412) اگر چشمى که مجنون دارد تو نیز دارا بودى در دنیا و آخرت براى تو خطرى نبود.() تو با خودى ولى مجنون از خود بىخود شده و در راه عشق بیدارى بدترین حال است.( 413) هر کس بیدار است بیشتر در خواب غفلت است و بیداریش از خوابش بدتر است() ولى آن که در خواب بوده و از خود بىخود و متوجه معشوق است بیداریش بهتر از خواب است آن که مست غفلت از خود باشد هشیاریش خوب است که معشوق ببیند.() چون جان بیدار حق نیست بیدارى ما مثل حبس است.
( 414)جان همه روز از لگد کوب خیال |
|
وز زیان و سود وز خوف زوال |
( 415)نی صفا میماندش، نی لطف وفر |
|
نی به سوی آسمان راه سفر |
( 416)خفته آن باشد، که او از هر خیال |
|
دارد اومید و کند با او مقال |
( 417)دیو را چون حور بیند او به خواب |
|
پس ز شهوت ریزد او با دیو آب |
( 418)چونکه تخم نسل را در شوره ریخت |
|
او به خویش آمد، خیال از وی گریخت |
( 419) ضعف سر بیند از آن و تنً پلید |
|
آه از آن نقشٍِ پدیدِ ناپدید |
لگد کوب: دراین جا یعنی رنج و آفت.
لگد کوب خیال: یعنی کسی که گرفتار مسائل این جهانی باشد گرفتار اوهام قرار می گیرد.
خیال: همین گرفتاری این جهانی واشتغال ذهنی است.
نی صفا میماندش: یعنی روح دراثر این لگد مال شدن ها خسته و راه او به سوی خداوند بسته می شود.
خفته آن باشد که...: یعنی کسی که با این توهمات امیدی دارد وبا این خیال ها به جهان ظاهر می اندیشد، مانند کسی است که خواب می بیند وبا آنچه در خواب می بیند حرف می زند.
آب ریختن: یعنی شهوت راندن وعشق بازی کردن .
بخویش آمدن: هشیار و بیدار شدن.
آه از آن نقشٍِ پدید ناپدید: مولانا از این جهان وامور این جهانی ناله می کند که ظاهراً وجود محسوس دارند اما در واقع نیستند وخیال اند وفقط جان را ازتوجه به حق باز می دارند
( 414) که جان در تمام روز از سود و زیان و زوال لگدکوب خیال است.
( 415) با این حال خراب نه صفا براى او باقى مىماند نه لطف و نه شادى و نه راهى دارد که به آسمانها پرواز کند. ( 416) خفته و بىخود کسى است که هر خیالى که مىکند با امیدى همراه است که با او هم زبان و هم صحبت است. ( 417) و طورى نیست که پس از آن خیال متوجه خود شده و خیالش وبال او گردد. ( 418) پس از آن که تخم نسل خود را در شورهزار ریخت بخود آید و خیال از وى بگریزد.( 419) و تن پلید و ضعیف و سستى از آن بجا ماند و از نقش پلیدى که ناپدید شده آه و افسوس باقى بماند.
مولانا می گوید: زندگی محسوس و عالم ظاهر، در نظر یک فرد عادی واقعیت دارد، اما شخص عارف، کسی را که گرفتار مسائل این جهانی باشد، گرفتار خیال میداند. خیال، یعنی همین گرفتاری این جهانی و اشتغال ذهن به اینگونه مسائل. جان از آمد و شد این خیالها لگد کوب میشود و اندیشهْ سود و زیان و بیم نبودن مادیات، آن را خسته میکند و راه او را به سوی خداوند، میبندد.
کسی که به این خیالها امیدی دارد و با آنچه در جهان ظاهر میبیند، سخن میگوید، مانند کسی است که خواب میبیند و با آنچه در خواب میبیند، حرف میزند. زشتیهای این دنیا به نظر او خوبی میآید و با این زشتیها عشق میورزد. وقتی که این هوس بازی بیحاصل تمام شد و این انسان ناآگاه، از خواب غفلت بیدار شد و به خود آمد، میبیند که سرش خستگی و گیجی دارد و تنش ناپاک است. مولانا از این جهان و امور این جهانی ناله میکند که بهظاهر، وجود محسوس دارند، اما در واقع نیستند و خیالند و فقط جان را از توجه به حق باز میدارند. سخن مولانا در این ابیات برگرفته از این حدیث شریف است که: «الدنیا کَحُلمُ النائِمِ»[1].
یحیی بن معاذ گفته است: «دنیا خمر شیطان است، هرکه از آن مست شد، هرگز به هوش نیاید، مگر در میان لشکر خدا روز قیامت در حسرت و ندامت».
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |