( 494) در یکى گفته که: استادى طلب |
|
عاقبت بینى نیابى در حسب |
( 495) عاقبت دیدند هر گون ملتى |
|
لا جرم گشتند اسیر زلتى |
( 496) عاقبت دیدن نباشد دست باف |
|
ور نه کى بودى ز دین ها اختلاف؟ |
استادى طلب: یعنی هرکس باید استاد وپیر طریقتی داشته باشد.
حسب: بزرگى مرد از روى نسب، بزرگى در دین و مال، سر بلندى که بکسب مرد حاصل شود نه از جهت وراثت. در اینجا معنى اخیر مراد است.
عاقبت بینى نیابى در حسب: یعنی حَسَب ونسَب برای دیدن عاقبت کارها دلیل نیست.
اسیر زلتی: یعنی دچار لغزش شدن.
دست باف: بافتهى دست، سهل و آسان، منظور این است که آن عاقبت ِخیری که همه انتظار دارند چیزی نیست که به دست خود ببافند.
ور نه کى بودى ز دین ها اختلاف؟: یعنی اگر ممکن بود که هرکسی آن جهان وعاقبت خود را به دست خود بسازد، برسر مذهب این همه اختلاف نبود.
( 494) در کتابى مىگوید باید استادى پیدا کرده تابع او باشى و اگر پا بند خود باشى آتیه خود را نفهمیده عاقبت بین نخواهى بود. ( 495) تمام ملتها بخیال خود عاقبت بینى کردند ولى همگى پایشان لغزیده بمقصد نرسیدند.( 496) عاقبت بینى در دست خود اشخاص نیست و اگر این طور بود در ادیان و مذاهب اختلاف پیدا نمىشد.
این ابیات تاکید دارد بر ضرورى بودن پیر و مرشد بدلیل آن که دیدن عاقبت و منفعت و مضرت اعمال، امرى است که عقل عادى در ادراک آن مستقل نیست و هر کسى نمىتواند وجوه مصلحت و مفسده را تشخیص دهد و اگر ادراک مصلحت و مفسده امرى بود، میسَّر، براى همهى مردم، اختلاف در میان امت بوجود نمىآمد زیرا مصلحت و مفسده، ثابت و لازمهى عمل است و از آن انفکاک نمىپذیرد و بنا بر این، اختلاف زادهى سوء تشخیص است پس باید احکام و تکالیف بوسیلهى کسى تعیین شود که از هواى نفس رسته و بدقایق صلاح و فساد اطلاع کامل داشته و بنظر باطنى بر عالم غیب و حقایق امور مشرف باشد، این استدلال شبیه است بدان چه حکما و متکلمین در حکمت بعثت انبیا گفتهاند.[1]
( 497) در یکى گفته که: استا هم تویى |
|
ز انکه استا را شناسا هم تویى |
( 498) مرد باش و سُخرهى مردان مشو |
|
رو، سر خود گیر و سر گردان مشو |
استا هم تویى: انکار سخن قبل است، یعنی نیازی به استاد راهنما نیست، پس به خود باید اعتماد و تکیه کنی
سُخرهى مردان مشو: یعنی مسخرهْ دیگران مشو، راه خود را در پیش بگیر ومگذار دیگران تورا سرگردان کنند.
( 497) در کتاب دیگر مىنویسد استاد هم تو هستى براى اینکه شناسنده استاد تویى.( 498) بنا بر این استادى لازم نیست مرد باش و بخود تکیه کن و سخره دیگران نشده سر گردان مباش.
محتوای این دو بیت آنست که به استاد احتیاجى نیست و عقل و معرفت خود آدمى براى معرفت و تشخیص مفسده و مصلحت کافى است بدلیل آن که استاد و شیخ را هم انسان بوسیلهى خرد و هوش خود مىشناسد و براى ایمان به پیر و مرشد، شیخ و استادى ضرورت ندارد. این استدلال شبیه است بدان چه متکلمین از گفتهى براهمه و صابئه و قائلین به تناسخ نقل مىکنند، آنها مىگفتهاند عقل براى تشخیص تکلیف کافى است و پیغمبر اگر آن چه مىگوید موافق عقل باشد ما بدو محتاج نیستیم و اگر بر خلاف عقل حکم کند پیروى او لازم نیست و احکام او در خور انکار است.
( 499)در یکى گفته که: این جمله یکى است |
|
هر که او دو بیند احول مردَ کى است |
( 500) در یکى گفته که صد یک چون بود |
|
این کى اندیشد؟ مگر مجنون بود |
( 501) هر یکى قولى است ضد همدگر |
|
چون یکى باشد یکى زهر و شکر؟ |
این جمله یکى است : یعنی حقیقت هم? ادیان یکی است.
احول: یعنی نقص بینایی، دوبین.
صد یک چون بود : یعنی صدها مذهب گوناگون چه طور یکی هستند؟، این سخن انکار سخن وفرمان قبلی است، مبنی بر وحدت ادیان.
چون یکى باشد یکى زهر و شکر؟: یعنی این ادیان گفته های مخالف یکدیگرند، زهر وشکر چه طور یکی می شود.
( 499) در یکى از کتابها مىگوید همه اینها تویى فقط تویى و بس و دوئیت در اینجا موضوع ندارد. این همه اختلافات که شروع شده و مىبینیم عاقبت اینها یکى است و کسى که دو مىبیند احول است.
( 500) در جاى دیگر مىگوید یکى بودن معنى ندارد صد چگونه یکى است مگر کسى دیوانه باشد که این طور فکر کند. ( 501) اینها همه اقوالى است ضد یکدیگر چگونه خواهند بود مگر زهر و شکر ممکن است یکى باشند.
دربیت نخست می گوید: حقیقت همهْ ادیان یکی است واگر کسی کیان آنها اختلاف ببیند احول است ونقص بینایی دارد وبه عبارت دیگر اگرچه دین ها و آیین ها بظاهر متغایراند اما بحسب مقصد که خدا و وصول بکمال است میان آنها هیچ تغایرى وجود ندارد. ودربیت دوم این نظریه را نقد می کند ومی گوید» صدها مذهب گوناگون چه طوریکی هستند؟ آدم باید دیوانه باشد که این طور فکر کند.
استاد فروزانفربیت دوم را این گونه تفسیر می کند : اما فرض اختلاف که از بیت دوم مستفاد مىشود مبنى بر ملاحظهى کثرت است و اینکه این امور با تصور اعتبارى بودن باز هم منشا اثر است و آثار آنها با یکدیگر تغایر دارند و از این رو نباید آنها را متحد شمرد.
خلاصه وچکیده مطالب اینکه ،مولانا می گوید: مفاد این طومارها مانند زهر و شکر با هم مختلف بود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |