( 544)اسپ همّت سوی اختر تاختی |
|
آدم مسجود را نشناختی |
( 545)آخر آدم زادهای ای ناخلف |
|
چند پنداری تو پستی را شرف |
( 546)چند گویی: من بگیرم عالمی |
|
این جهان را پر کنم از خود همی |
( 547)گر جهان پر برف گردد سر به سر |
|
تاب خور بگدازدش با یک نظر |
( 548)وزر شاه وصد وزیر وصد هزار |
|
نیست گرداند خدا از یک شرار |
همت: یعنی توجه مرد راه خدا.
سوی اختر تاختی: یعنی به ستارگان روی آوردی، منظور این است که همت و توجه مردان راه خدا نباید به علم نجوم معطوف شود، زیرا اخترشناس و طالعبین که مسائل هستی را به تأثیر سعد و نحس مربوط میکند از حقیقت انسانیت آگاهی ندارد.
آدم مسجود: حقیقت انسانیت است که جامع و مظهر ذات و جمیع اسما و صفات الهى است که عالم خلق و آفرینش ظهور آنها محسوب مىشود و باین اعتبار آینهى حق و خلق است و چون غرض از ایجاد، معرفت حق بود و هیچ یک از مراتب وجود، استعداد آن نداشته که حق را بنحو کمال و تمام بشناسند مگر انسان بدین دلیل حقیقت انسانى غایت ایجاد نیز هست و آفرینش محفوظ ببقا و دوام اوست و سر آن که آدم یعنى حقیقت انسانیت، مسجود ملایک واقع شد همین جامعیت بود زیرا فرشتگان در عالم خود محدوداند و از مرتبهى خود عبور نتوانند کرد و از نعمت عشق که محرک اصلى آفرینش است ذاتا نصیبى ندارند و بسبب همین محدودیت و بىنصیبى آدم را نشناختند و زبان اعتراض بر خلقت وى گشودند تا آن گاه که بجامعیت او پى بردند.[1]
مضمون سخن مولانا اشاره دارد به آیه:«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»:و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد .[2] وآیه:«وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ»:ما شما را آفریدیم؛ سپس صورت بندى کردیم؛ بعد به فرشتگان گفتیم: «براى آدم خضوع کنید!» آنها همه سجده کردند؛ جز ابلیس که از سجدهکنندگان نبود.[3] وآیه:«إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِینٍ.فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ. فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ »: و به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل مىآفرینم!هنگامى که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم، براى او به سجده افتید!»در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند،جز ابلیس که تکبّر ورزید و از کافران بود!.[4] ودر سوره های حجر،آیه ، اسراء،آیه61، کهف،آیه 50، طه،آیه 116، همین مضمون تکرار شده است.
مسجود، جسم خاکیِ آدم نیست، بلکه روح والای اوست که ظرفیت معرفت الهی را دارد. این روح والاست که خداوند امانت عشق و معرفت خود را به او میسپارد :«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»: ما امانت (تعهّد، تکلیف، و ولایت الهیّه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد)![5]؛ و یا به قول حافظ:
آسمان بار اما نت نتوانست کشید |
|
قرعه کار به نام من دیوانه زدند |
برف: کنایه از حیات مادی وآثار وتعینات این جهانی است.
تاب خور: یعنی تابش آفتاب، ومنظور این است که خورشید معرفت حق چون بر دل بتابد تمام علائق این جهانی را چون برف آب می کند وخود پرستی را ازمیان برمی دارد.
وزر: بار و سنگینى، گناه.
( 544) بلند پروازى کرده سراغ ستارگان رفتى و آنان را براى پرستش انتخاب کردى ولى آدم را که مسجود حقیقى بود نشناختى. ( 545) اى ناخلف آخر تو فرزند آدمى تا کى پستى را شرف و اوج را حضیض مىپندارى؟( 546) تا چند بخود مغرور شده و مىگویى من عالم را مىگیرم و چنان بزرگ مىشوم که عالم را پر کنم.( 547) اگر سرتاسر عالم پر از برف شود یک تابش خورشید در یک چشم بهم زدن همه را آب مىکند. ( 548) زور شاه و زور صدوزیر وصد هزار چون ترا خداوند از یک شراره نابود مىکند.
مولانا می گوید: اگرچه اختران یا کواکب نیز از آثار حیات مادی و این جهان هستند، اما همت و توجه مردان راه خدا نباید به آنها معطوف شود. چرا که اخترشناس و طالعبین که مسائل هستی را به تأثیر سعد و نحس مربوط میکند از حقیقت انسانیت آگاهی ندارد و نمیداند که حقیقت انسان چنان عظمتی دارد که فرشتگان میبایست به فرمان پروردگار به آن سجده کنند. مولانا می گوید: بهراستی هنگامیکه آفتاب معرفت الهی بر دل بتابد تمام علایق و تعیّنات حیات مادی و این جهانی را چون برف آب میکند و خود پرستی را از میان بر میدارد و یک شرار عنایت و توجه خداوند میتواند تباهی و بدکاری شاهان و وزیران و صدها و هزاران مثل ایشان را از میان بردارد و همان اسباب گمراهی را به صورت وسیله هدایت درآورد.
[1] فصوص الحکم، تعلیقات دکتر عفیفى، ص 56 48، 19- 6، مرصاد العباد، ص 57- 38.
[2] - سوره بقره،آیه34
[3] - سوره اعراف،آیه 11
[4] - سوره ص،آیه 71تا74
[5] - سوره احزاب،آیه 72
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |