( 603)ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی |
|
زاری از ما نه تو زاری میکنی |
( 604)ما چو ناییم و نوا در ما ز توست |
|
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست |
( 605)ما چو شطرنجیم اندر برد و مات |
|
برد و مات ما ز توست ای خوش صفات |
زخمه:یعنی زدن مضراب بر سیم های ساز.
صَدا: پژواک وبازگشت صدایی است که در کوه می پیچد.
ای خوش صفات: یعنی پروردگار که دارای صفات نیکو واسماء حسناست.
( 598) ما چون سیمهاى چنگى هستیم که تو مضراب به آن مىزنى این آه و زارى اگر چه بصورت از ما است ولى در واقع زارى تو است که بگوش مىرسد. ( 599) ما چون نى هستیم که تو بر آن مىدمى و نواهاى آن از تو است یا چون کوهى هستیم که آواز تو در آن منعکس مىگردد.( 600) ما چون صفحه شطرنجیم که بازیکن آن تویى و برد و باختها متعلق بتو است.
مولانا در این ابیات می گوید: ما هر چه میکنیم بازتاب تأثیر الهی است. انسانِ کامل هیچ نگاه استقلالی به افعال خود ندارد و این همان وصف فنای افعالی است؛ یعنی سقوط رؤیتِ فعلِ خود و شهود فعلِ حقتعالی. در این حالت هر چه از انسان سر میزند به فاعلیت حق نسبت میدهد و هستی خود یا وجههْ نفسانی برای او متصور نیست تا فاعلیت را به خود منسوب نماید.استاد فروزانفر می گوید: این ابیات وصف فناء افعالى است که یکى از مراتب فناست و آن، سقوط رویت فعل خود و شهود فعل حق تعالى است از آن جهت که انسان را وجههاى است الهى که فاعلیت او قائم بدان است و وجههاى است نفسى که به اعتبار آن افعال را بخود نسبت مىدهد و هر گاه بسبب دوام مجاهدت و ریاضت، حق تعالى دیدهى سالک را روشنى بخشد و سرمهى ( ما زاغَ اَلْبَصَرُ وَ ما طَغى)[1] ، در چشم وى کشد آن وجههى نفسى از پیش برداشته مىشود و آن وجههى الهى که اصل است باقى مىماند و در آن حالت سالک هیچ فعلى را بخود منتسب نمىبیند و سلب فعل از وى درست و صواب مىآید و کسى که بدین مرتبه رسد نزد صوفیان بمقام فناء افعالى رسیده است، این حالت یعنى عدم استشعار بوجههى نفسى گاه براى مردم عادى نیز دست مىدهد چنان که از غلبهى ترس و غضب و یا سرور مفرط، آدمى ممکن است آوازى را نشنود یا کسى را که در برابر اوست مشاهده نکند پس عجب نیست اگر سالک در شهود قدرت حق بدان مایه از ذهول رسد که خود را در بازد و نسبت فعل را بخود نبیند. مولانا براى تقریر این مطلب چنگ و ناى و کوه و سواره و پیادهى شطرنج را مثال مىآورد که بحسب ظاهر هر یک به آوازى و عملى منسوب است و در حقیقت آن، فعل چنگى و ناى زن و آواز دهنده و شطرنج باز است و آنها جز اسباب و ادواتى بىجان نیستند، این ابیات چنان که عموم شارحان مثنوى گفتهاند مقولهى مولانا و بر سبیل مناجات است ولى مىتوان گفت که وصف حالت مرید و سالک رسیده و ریاضت دیده است بدین تقریر: سالک وقتى که قدم در راه سلوک مىگذارد داراى شخصیت و انیتى است ساختهى وهم و تقلید و صفاتى ناپسند و زشت و یا پسندیده ولى دستخوش تغییر و تبدیل که به تاثیر عوامل درونى و بیرونى در نوسان است آن گاه بر اثر همت پیر و بمدد هدایت و رعایت وى آن شخصیت در هم مىشکند و آن صفات در مدتى بنسبت استعداد سالک و عنایت پیر باوصاف نیک و ثابت بدل مىشود و حالت سالک از تزلزل به استقامت مىگراید و بمقام اطمینان و سکینه، نائل مىآید، این در هم شکستن شخصیت در حکم میرانیدن و آن تغییر حالت بمنزلهى ایجاد شخصیت جدید و آفرینش نو و زندگى بخشیدن است و بنا بر این، سالک در حال وصول بکمال ساختهى همت پیر و آفریدهى عنایت اوست و هر چه از وى بظهور آید خواه از احوال درون و یا اعمال برون از ایجاد پیر است و بدو باز مىگردد چنان که از وى آغاز شده است و شاید نظر بدین مطلب است که سالک پیر خود را از خدا جدا نمىبیند و بنظر فرق نمىنگرد. این نکته را مىتوان تایید کرد به آیهى: مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اَللَّهَ[2] و آیهى: إِنَّ اَلَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اَللَّهَ یَدُ اَللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[3] .
( 606)ما که باشیم، ای تو ما را جان و جان |
|
تا که ما باشیم با تو در میا ن |
( 607)ما، عدمهاییم و هستیهای ما |
|
تو، وجود مطلقی فانی نما |
تو ما را جان و جان: خطاب به پروردگار است،یعنی هستی ما توهستی.
هستیهای ما : یعنی همین جلوه های مقید ومشروط.
تو وجود مطلقی فانی نما: وجود مطلق، وجود بی هیچ قید وشرطی، فانی نما، یعنی درعالم ظاهر تو را به چشم ظاهر نمی توان دید.
وجود مطلق: وجود بنحو شمول و احاطه و بدون اعتبار هر گونه قید و شرطى از ایجاب و سلب و بىملاحظه تعینات و عدم آنها.
( 601) اى جان جانهاى ما ما کیستیم که با وجود تو اظهار هستى کنیم. ( 602) ما همگى نیست هست نما بوده و تو هستى مطلقى که فانى نما هستى.
تو جانِ جان ما هستی، ما چه کسی باشیم که با وجود تو ادعای بودن کنیم ما هستینداریم. وجود مطلق و وجود بیهیچ قید و شرط، تو هستی اگرچه در عالم ظاهر نمیتوان تو را به چشم ظاهربین دید.
پروردگار، وجود مطلق و واجبالوجود است و این وجود، یکی بیش نیست اما وقتی که تجلّی این وجود مطلق در شرایط و مقیدات گوناگون صورت میپذیرد، عالم کثرت را میسازد که موجوداتِ جهانِ خاکی اجزای این عالماند. هستیهای ما، همین جلوههای مقید و مشروط است.
بعقیدهى محققین صوفیه[4] وجود حقیقتى است واحد و یگانه که اقتضاى او طرد عدم و نیز وجوب و منشایت اثر است، این حقیقت داراى دو وجه است: وجهى به اطلاق و عدم شرط و آن وجود حق است و وجهى به تقیید و تعین و آن خلق است پس حق و خلق یک حقیقت است و کثرت، ظهور مرتبهى اطلاق در مراتب تقیید و تعین است و آن امرى اضافى و نسبى است و بنا بر این حق در حد ذات خود موصوف باسم (الباطن) و در مرتبه خلق موصوف است باسم (الظاهر) و این اختلاف در عنوان است نه در اصل حقیقت و سالک وقتى که از خود و صفات خود فانى گردد بدان معنى که موثرى جز خدا نبیند آن گاه ممکن است شهود وى بیشتر قوت گیرد و حجاب تعین و کثرت از پیش چشمش برداشته شود و در آن حال خلق را بنظر فنا نگرد و بدان حقیقت رسد که گفتیم یعنى وجه خلقى را اعتبارى و فانى در وجه حق مشاهده کند، این حالت را صوفیه فناى ذات و فناى ذاتى مىگویند، مولانا پس از آن که فناى فعل را بمثالى از چنگ و کوه و ناى و شطرنج بیان فرمود اکنون بفناى ذاتى اشارت مىکند و ممکن است بگوییم که این ابیات نیز اشارت به فناى فعلى است از آن جهت که هر گاه چیزى بحقیقت وجود نداشته باشد بطریق اولى فعل و عملى را بدو اسناد نتوان داد. و چون ادارک مطلق جز بنحو اجمال میسر نیست از آن جهت که ذهن تا چیزى را محدود و مشخص نکند ادراک نتواند نمود و مطلق آنست که تعین را بدو راه نباشد بدین مناسبت وجود مطلق را (فانى نما) خوانده است و شاید مقصود آن باشد که وجود از فرط قرب و ظهور دور و مختفى است چنان که هم مولانا گفته است:
مىرود بىروى پوش این آفتاب فرط نور اوست رویش را نقاب
مثنوى، ج 3، ب 691
این معنى را مولانا بمثالى از خاک و باد که محرک خاک و خود ناپیداست نیز وصف کرده است. مثنوى، د 2، ب 1280 ببعد.
[1] - النجم آیهى 17
[2] - النساء، آیهى 80
[3] - الفتح، آیهى 10
[4] - براى اطلاع از عقیدهى صوفیه دربارهى وجود مطلق، رجوع شود: فصوص الحکم ص 68 تعلیقات دکتر عفیفى، ص 32.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |