( 608)ما همه شیران ولیشیر عَلَم |
|
حمله شان از باد باشد دم به دم |
( 609)حمله شان پیدا و ناپیداست باد |
|
آنکه ناپیداست هر گز گم مباد |
( 610)باد ما و بود ما از داد توست |
|
هستی ما جمله از ایجاد توست |
( 611)لذت هستی نمودی نیست را |
|
عاشق خود کرده بودی نیست را |
( 612)لذت انعام خود را وا مگیر |
|
نقل و باده وجام خود را وا مگیر |
شیر علم: صورت شیر که روی بیرق شاهان می کشیدند. اما مولانا شیر علم و باد را مثالى آورده است براى ظهور کثرت و خفاء وحدت و آثار آن در خلق، بدان مناسبت که حس باصره صورت شیر را بر پردهى علم مىبیند و حرکت و جنبش آن را مشاهده مىکند ولى باد را که محرک اوست نمىنگرد زیرا باد بچشم دیده نمىشود، این تمثیل را ممکن است براى توضیح فناى فعلى آورده باشد و یا آن که تقریر و نمودارى باشد براى تعبیر: (فانى نما).
باد: مجازا، غرور و نخوت، حیثیت و آن چه آدمى بدان نازد.
هفت اختر بىآب را کین خاکیان را مىخورند هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم
دیوان، ب 14535
و بدین معنى است در تعبیرات ذیل: باد بخود انداختن، باد بروت، باد سبلت، باد در بینى افکندن، باد در آستین انداختن، باد در سر داشتن، باد در کلاه افکندن.
بود: وجود و هستى،
باد و بود: مجازا، غرور و خود بینى، هستى و لوازم آن
داد: عطیت و موهبت، دهش.
لذّت هستی:آفرینش، از نیستی به هستی آوردن است. پروردگار لذّت هستی را به نیست نشان میدهد.
لذت ِانعام: یعنی همان لذت هستی را نشان دادن به بنده وکشانیدن او به راه عشق الهی.
نقل و باده وجام خود را وا مگیر: چشش عشق الهی است که مانند نقل وباده خوشگوار مستی آوراست.
( 608) ما همگى شیر هستیم ولى شیرى که در پرده پرچم نقش شده حملههاى ما از بادى است که بر آن پرده مىوزد و نقشها را در حال حمله نشان مىدهد.( 609) بلى ما حمله مىکنیم ولى حمله ما از بادى است که ناپیدا است اى جان فداى آن ناپیدا باد. ( 610) هستى ما و نسیمى که ما را حرکت مىدهد از تو است و تو بما عطا کردهاى و تمام وجود ما نتیجه ایجاد تو است. ( 611) تویى که به نیست لذت هستى چشاندهاى و تویى که هستى و تویى که نیست را عاشق و شیفته خود کردهاى.( 612) اى آن که منعم ما هستى لذت انعام خود را از ما باز نستان و جام و باده و نقل خود را از ما وامگیر.
مولانا در توضیح فناى فعلى سالک می گوید:آنچه به ما صفت بودن و جنبش و حرکت میدهد، مشیّت و فاعلیت حق است که فانینما و ناپیداست. باد و بود ما، غرور و احساس وجود ما، هستی ما و اینکه فکر میکنیم وجود داریم، همه دادهْ توست. آفرینش، از نیستی به هستی آوردن است. پروردگار لذّت هستی را به نیست نشان میدهد و او را به عشق خود مبتلا میکند تا برای وصال حق به عالم هستی بیاید (مضمون حدیث معروف خَلقُ الخَلقَ لِکَی اُعرَف). ای خدا! لذت هستی و جذبه عشقِ به خودت را وا مگیر؛ لذّت عشق و محبت الهی که مانند نقل و باده و شراب، مستی آور است.
( 613)ور بگیری کیت جست وجوکند |
|
نقش با نقاش چون نیرو کند |
( 614)منگر اندر ما، مکن در ما نظر |
|
اندر اکرام و سخای خود نگر |
( 615)ما نبودیم و تقاضامان نبود |
|
لطف تو ناگفته ما میشنود |
ور بگیری: یعنی اگر این لذّت مستی و انعام هستی را از ما بگیری دیگر ما نیستیم، آنکه باید در راه تو و در جستوجوی تو گام بر دارد کیست؟
نقش: یعنی موجودات وکائنات.
نقاش: یعنی پروردگار، آن که این نقش را آفرید وخالق هم? این صورتهای زیباست.
نیرو کند: یعنی مقابله کند.
اکرام وسخای خود: یعنی اگرما یک هستی ظاهری داریم از اکرام وسخای توست و الا ما هیچیم.
ما نبودیم: یعنی درعالم عدم بودیم وهنوز قادر به بیان واظهار عشق وطلب وتقاضای خود نبودیم.
( 613) اگر انعام خود را باز گیرى چه کسى مىتواند اعتراض کند نقش با چه نیرویى با نقاش مقابله خواهد کرد.( 614) بما منگر و بانعام بىپایان خود نظر کن و بکرم و سخاى خویش بنگر.( 615) از اول نه ما بودیم و نه تقاضاهاى ما در آن وقت تو خواهشهاى نگفته و تمناهاى نابوده ما را شنیدى.
اگر این لذّت و انعام هستی را از ما بگیری دیگر ما نیستیم. آنکه باید در راه تو و در جستوجوی تو گام بر دارد کیست؟ نقش در صورتی وجود دارد که نقاش او را پدید آورد وگرنه عدم است و چگونه میتوان با نقاش که وجود مطلق است برابری و مقابله کرد؟ ما نیستیم و اگر هستیِ ظاهری داریم از اکرام و سخای توست. ما در عالمِ عدم بودیم و نمیتوانستیم عشق و طلب خود را اظهار کنیم، اما لطف تو آن نیازی را که در ما ظاهر نشده بود میشنید و به آن پاسخ میداد و ما را به سوی هستی و به سوی تو میخواند. به اعتقاد مردانِ حق، کوششِ بنده تنها شرط وصال حق نیست بلکه باید نخست از جانب حق کششی در کار باشد و به قول حافظ: «کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن.»
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |