( 701)یک امیرى ز آن امیران پیش رفت |
|
پیش آن قوم وفا اندیش رفت |
( 702)گفت: اینک نایب آن مرد من |
|
نایب عیسى منم اندر زمن |
( 703)اینک این طومار برهان من است |
|
کاین نیابت بعد از او آن من است |
( 704)آن امیر دیگر آمد از کمین |
|
دعوى او در خلافت بد همین |
( 705)از بغل او نیز طومارى نمود |
|
تا بر آمد هر دو را خشم جهود |
( 706)آن امیران دگر یک یک قطار |
|
بر کشیده تیغهاى آب دار |
( 707)هر یکى را تیغ و طومارى به دست |
|
درهمافتادند چون پیلان مست |
( 708)صد هزاران مرد ترسا کشته شد |
|
تا ز سرهاى بریده پشته شد |
(709)خون روان شد همچو سیل از چپ و راست |
|
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست |
( 710)تخمهاى فتنهها کاو کِشته بود |
|
آفت سرهاى ایشان گشته بود |
وفا اندیش: یعنی وفادار، کسی که به وفاداری می اندیشد.
خشم جهود: یعنی خشم جهودانه، کین? جهودی.
قطار: یعنی صف کشیده.
تیغهاى آب دار: یعنی تیغهای تیز وعریان.
گرد خاست: یعنی گرد و غبار هوا را تیره و تار ساخت.
آفت سرهاى ایشان: آفت سر و جان عیسویان گردید.
( 701) یکى از امیران جلو آمده نزد صفوف جمعیت ایستاد.( 702) و گفت جانشین آن مرد من بوده و در این زمان من نایب عیسى هستم.( 703) پس طومارى که همراه داشت بیرون آورده گفت این طومار هم نشانه و دلیل من است که بعد از او جانشینى عیسى بمن محول شده است.( 704) امیر دیگر پیش آمده دعوى و برهان او هم در خلافت همین بود.( 705) و طومارى از بغل بیرون آورده بمردم نشان داد و این امر باعث خشم و نقار هر دو گردید.( 706) امیران دیگر هم با تیغهاى عریان جلو آمدند.( 707) همگى در یک دست شمشیر و در دست دیگر طومار چون پیلان مست بجان همدیگر افتادند.() هر امیرى از تابعین خود جمعیتى همراه داشت همگى شمشیر کشیده بجنگ پرداختند( 708) هزاران نفر عیسوى کشته گردیده از سر کشتهها پشتهها ساخته شد. ( 709) از چپ و راست چون سیل خون جارى شده گرد و غبار هوا را تیره و تار ساخت.( 710) تخم فتنهاى که وزیر کاشته بود آفت سر و جان عیسویان گردید.
( 711)جوزها بشکست و آن کان مغز داشت |
|
بعدِ کشتن روح پاک نغز داشت |
( 712) کشتن و مردن که بر نقش تن است |
|
چون انار و سیب را بشکستن است |
( 713) آن چه شیرین است او شد ناردانگ |
|
و آن که پوسیده ست نبود غیر بانگ |
( 714) آن چه با معنى است خود پیدا شود |
|
و آن چه پوسیده ست او رسوا شود |
جوز: یعنی گردو.
چون انار و سیب را بشکستن است: یعنی همانطور که بازکردن میوه ها مغز داشتن وشیرین بودن آنها را نشان می دهد، مرگ نیز به ما می گوید که چه کسی روح پاک دارد وبه پروردگار می پیوندد وجاودانگی می یابد.
ناردانگ: آب انار شربت ترش و شیرین خوش مزه . ظاهرا شربت انار، تصور مىرود که مقصود (ناردان) است در تعبیرات امروز و آن دانهى انار است که خشک مىکنند و در خورشها بمنزلهى چاشنى بکار مىبرند.
معنی: جنب? معنوی و روحانی هستی است.
( 711) بلى جوزها شکسته و پوستها با خاک یکسان شد ولى آن که مغز داشت بعد از کشته شدن و مردن روحش نغز باقى ماند. ( 712) کشته شدن و مردن که بر صورت و نقش تن آدمى عارض مىشود مثل شکستن انار و سیب است.( 713) آن که شیرین است سهم یار است و آن که پوسیده و بىمغز است فقط صداى شکستن او بگوش رسیده و از میان مىرود.() آن که مغز دار است مثل مشگ پاک و آن که پوسیده و بىمغز است نصیب خاک خواهد بود. ( 714) آن که با معنى است بصورت خوش جلوهگر گشته آن که بىمعنى است رسوا خواهد شد.
ازاینجا مولانا دنبال? داستان وزیر حیله گر را رها کرده وکشته شدن امیران عیسوی را پایان داستان گرفته وبه بحثی دربارهْ مرگ وحشر نفوس پرداخته ومُردن یاکشته شدن انسان را به شکستن گرده یاسیب وانار تشبیه کرده وگفته است: همان طور که باز کردن میوه ها مغز داشتن وشیرین بودن آنها رانشان می دهد، مرگ نیز به ما می گوید که چه کسی روح پاک دارد وبه پروردگار می پیودد وجاودانگی می یابد. از گفته مولانا ممکن است این مطلب نیزاستفاده شود که « روح کامل باقى مىماند و جانى که ناقص است بنعمت بقا متنعم نمىگردد هر چند ابیات بعد که بر رسوایى جان نارسیده دلالت دارد این فرض را تایید نمىکند. شکستن جوز و انار و سیب تمثیلى است از مرگ و بر هم خوردن صورت و در هم شکستن بدن. بعضى از فلاسفه معتقد بودهاند که تنها نفوسى که بکمال رسیده باشند جاویدان خواهند بود و سائر نفوس همچنان در بدنها مىمانند و از بدنى بدن دیگر نقل مىکنند تا بدرجهى کمال برسند و در غیر این صورت بقاء آنها ممکن نیست».[1]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |