( 865) باد اجل هم با عارفان همین رفتار را دارد به آنها که مىرسد چون نسیم لطیف بوستان نرم و روح پرور مىگردد. ( 866) آتش ابراهیم را نگزید چگونه بگزد که او بر گزیده حق است.( 867) آتش شهوت اهل دین را نمىسوزاند ولى کفار را تا قعر زمین فرو مىبرد. ( 868) موج دریا چون بامر حق برخاست قوم موسى را از قبطیان و فرعونیان تمیز داد. ( 869)خاک که در نظر ما جماد و بىشعور است چون فرمان خدایى رسید قارون را با گنج زر بقعر زمین کشید.( 870) آب و گل چون از نفس عیسوى بهره برد بال و پر گشوده بصورت مرغى پرواز کرد. ( 871) چون ستایش خداوند از دهان تو بیرون آید خداوند او را بمرغ بهشتى تبدیل مىکند. تسبیح تو بمنزله آب و گل است که با نفخه صدق دل تبدیل بمرغ بهشتى مىگردد. ( 872) کوه طور از نور جمال موسى برقص در آمده صوفى کامل گردیده از نقص رهایى یافت.( 873) عجب مدار که کوه صوفى کامل گردد زیرا جسم موسى هم جز آب و گل نبود.
همچنین باد اجل و مرگ نیز برای عارفان چنان نرم و خوش است که گویی نسیمی از جانب خوبرویان است. استاد فروزانفر روایتی را از احیاءالعلوم نقل میکند[1] که «ملکالموت به صورت جوانی زیبا با لباس خوب و بوی خوش بر مؤمنان ظاهر میشود». ویا احادیثى که در شیرینى و خوشى مرگ بر مومنان وارد است از قبیل: «الموت ریحانه المؤمن، المؤمن یموت بعرق الجبین». [2]
در این ابیات آتش، آب، خاک و باد هر یک با مثالی از قرآن کریم مطرح شدهاند. مولانا میگوید: هر یک از عناصر چهارگانهْ طبیعت، چگونه به فعل حق عمل میکنند و از آنها کاری غیر از آنچه اقتضای طبیعت آنهاست سر میزند. همچنین وقتی تو پروردگارت را تسبیح میگویی، نفس تو بخاری است که از وجود مادی تو بر میخیزد اما اگر صدق دل نیز در این نفس دمیده شود، تسبیحگویی مرغ بهشت خواهد شد و خدا آن را خواهد پذیرفت. همچنین نور نبوت موسی، کوه طور را مانند صوفی درحال سماع، به رقص آورد و کوه که جسم خاکی بود صوفی کامل شد و به پروردگار پیوست. این تعجب ندارد، زیرا خود موسی هم روزگاری خاک بود، اما کلیمالله شد.
این ابیات نیز شاهدى است بر تاثیر قدرت الهى و اینکه فعل او محتاج به اسباب نیست و نسبت او بموجودات تفاوتى ندارد و به وسایط نیازمند نیست.
( 874)این عجایب دید آن شاه جهود |
|
جز که طنز و جز که انکارش نبود |
( 875)ناصحان گفتند از حد مگذران |
|
مرکب استیزه را چندین مران |
( 876)ناصحان را دست بست و بند کرد |
|
ظلم را پیوند در پیوند کرد |
( 877)بانگ آمد کار چون اینجا رسید |
|
پاى دار اى سگ که قهر ما رسید |
( 878)بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت |
|
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت |
طنز : تمسخر
استیزه : لج بازی.
مرکب استیزه را چندین مران: یعنی لج بازی را این قدر ادامه نده، ازخر شیطان پایین بیا.
پاى دار : پا فشارى، صبر کن، باش تا...
چهل گز : کنایه از بالاگرفتن شعله های آتش است
( 874) شاه جهود این همه عجایب را دید ولى از دیدن آنها جز تمسخر و انکار از وى ظاهر نگردید. ( 875) ناصحین بشاه جهود گفتند در ظلم و جور و ضدیت بیش از این پا فشارى مکن و تا این اندازه ستیزه را جایز ندان.() از کشتن و سوزاندن مردم صرف نظر کن و آتش براى جان خود تهیه نکن.( 876) جهود در مقابل این پند خیر خواهانه ناصحین را گرفته در بند نهاد و ظلم اولى را با ظلم دومى پیوند کرد.( 877) در این موقع بود که ندا رسید اى شاه ستمگر چون کار باین جا رسید بایست که قهر و غضب ما در کار رسیدن است.( 878) و بلا فاصله آتش زبانه کشیده شعلههاى آن بالا رفت تا بچهل گز رسید و باطراف جهودان حلقه گشته تمام آنها را سوزانیده خاکستر نمود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |