مأخذ این داستان، هم چنان که مولانا خود اشاره فرمود: حکایتى است که در کلیله و دمنه، باب الاسد و الثّور[1] ذکر شده است، نخستین منظور مولانا از نقل این قصه،هشدار دربارهْ ظواهر فریبندهْ کسانی است که گاه یک فرد آگاه ومسلط بر امور زندگی خویش را نیز از راه به در می کند.اما به موازات بیان این قصه ، ذهن پر تکاپوی او قصه را وسیلهْ طرح مسائل مهم دیگری از قبیل: توکل، کوشش وکسب وکار، قضا وقدر، جبر واختیارومسائل عالی معرفت الهی قرار می دهد ودر هرمورد با افزودن سخنان خود به اصل قصه آب ورنگ تازه یی می زند ومانند دیگر قصه های مثنوی بهانه می تراشد که بتواند حرف های خودش را بر زبان آورد. دراین قصه یکی دیگر از جلوه های روشن وحدّت ذهن مولانا را می بینیم که : درمباحث ومباحثات صوفیان گرفتار معنی ظاهری یک لفظ نمی شود ومثلاً آنجا که سخن از توکل می گوید، سستی وتنبلی را از توکل جدا می کند وکار وکوشش رابه شرط آن که با توجه به خدا همراه شود، منافی با پارسایی نمی شمارد.
به گفتهْ استاد فروزانفر : ارتباط و پیوستگى این داستان بقصّه پیش از آن، بواسطه بیت (898) است که در آن، از فریفته شدن بظواهر و قلبهاى زر اندود، خواننده را بر حذر مىدارد تا بفسون و تزویر منافقان و عالم نمایان و دنیا پرستان زاهد شکل فقیه دیدار، از راه بدر نرود و در چاه نیفتد، این مضمون مناسبت دارد با ماجراى شیر و خرگوش که شیرى با همه زور و توانایى بفسون و دمدمه خرگوشى خردک اندام در چاه افتاد و جان در سر خوش باورى و یکتا دلى خود کرد لیکن چنان که اشارت رفت، مولانا در ضمن این داستان نکات بسیار مهمّ دیگر را نیز مطرح ساخته و در باره بعضى از آنها که زمینه سخن فراهم بوده بتفصیل بحث نموده است، اینک بیان حکایت، مطابق تقریر مولانا:
جانوران بىآزار و نخجیران از همسایگى شیر در رنج بودند و از کمین سازى وى آسایش نداشتند و سرانجام چارهاى جستند و از شیر خواستند تا سازگارى کند و به راتبهاى روزانه که نخجیران خواهند فرستاد قناعت ورزد.
شیر مىگوید که اگر درین پیمان خلاف نیفتد و نخجیران وفادار مانند، او نیز بدین عهد راضى است، در اینجا شیر گله از بىوفایى دیگران مىکند و از فریب خوردن خود سخن مىگوید و آن را بیشتر بر مکر نفس و وسواس درون مترتّب مىداند که پایه و اساس فریفته شدن هر کس است، این مطلب که در آغاز بحث بمیان مىآید بمنزله تمهید و زمینه سازى براى نکتهاى است که حکایت بدان پایان مىپذیرد و آن وصف نفس و دشوارى مخالفت هوى و آرزو است.
نخجیران مىگویند که پرهیز و حذر، جریان قضا و قدر را متوقّف نمىسازد بلکه آسایش را دستخوش زوال مىکند و در دفع قضا نیز مؤثّر نمىشود و بنا بر این، چاره تسلیم و توکّل است، مطب نخستین در ضمن قصّه هدهد و زاغ روشن مىگردد، مطلب دوم بلا فاصله مورد بحث قرار مىگیرد.
توکّل، چنان که در شرح ابیات، ملاحظه خواهید فرمود، از اهمّ مسائل تصوّف و نتیجه فناى فعل و توحید افعالى است، صوفیان در باره توکّل دو عقیده مختلف داشتهاند، بنظر بعضى جهد و کسب منافى توکّل است و این اندیشه گاهى هم به «جبر مذموم» منتهى شده است، دیگران و از آن جمله مولانا معتقد بودهاند که توکّل حالیست قلبى و محلّ آن باطن و سرّ سالک است و جهد و کسب امرى است خارجى که صفت ارکان و اعضاء بدن است و از این رو میان آن دو، خلافى متصوّر نیست و جمع آنها امکان پذیر است، شیر مدافع عقیده دوم و نخجیران هوا خواه نظر اوّل هستند، سر انجام عقیده شیر پیش مىرود و نخجیران سر تسلیم فرو مىآورند. بدین نظر شیر مىگوید که توکّل، حالى خوش است ولى کسب هم سنّت پیمبر است و با ذکر حدیث «اعقلها و توکّل» سخن خود را تأیید مىکند.
نخجیران مىگویند که کار و کوشش از ضعف یقین مىزاید و علاوه بر آن، بیش فایده نمىبخشد بدلیل آن که حیله سازى و چاره جویى، گاه نتیجه عکس مىدهد و آن حیله ساز از بلا بسوى بلا مىتازد و خود مقدّمات گرفتارى و رنجوریش را فراهم مىکند، داستان فرعون که طفلان بنى اسرائیل را مىکشت و موسى در خانهاش پرورش مىیافت، بر این معنى دلیل است. بخصوص که تشخیص مصلحت واقعى براى هر کسى میسّر نمىگردد و دید و نظر ما از آفت علّت بر کنار نمىماند پس همان بهتر که تسلیم امر حق باشیم زیرا دیدن واقع بنحو تمام و کمال، صفت خداست که علمش بجزئیّات احاطه دارد.
دلیل دیگر آن که طفل تا خود را توانا فرض نمىکند بر گردن پدر مىنشیند و روزیش در عهده پدر است ولى وقتى براه افتاد راه پیمودن و بتدریج، کسب روزى بر عهده خود اوست و نیز انسان در عالم بالا، رنج کسب را متحمّل نبود و کسب و تکلیف، ثمره هبوط وى بجهان فرودین است، آن گاه بحدیث «الخلق عیال اللَّه» متمسّک مىشوند که نتیجه آن، مضمون بودن رزق است.
این حدیث برابر آن روایت است که شیر در پایان بحث خود، بدان استناد جسته بود و بدین طریق پایان هر دو بحث، مشابه یکدیگر است.
شیر گفته نخجیران را که خلق عیال خدا هستند مىپذیرد ولى مىگوید وصول بچنین حالتى در مبادى کار حاصل نمىشود و «جبر محمود» خاص کسانى است که بنهایت سلوک رسیدهاند و ما بین مبتدى و منتهى مدارجى وجود دارد مانند پایههاى نردبان که تا قدم بر یکى استوار نشود بدیگر پایه بالا نتوان رفت و تا شهود قدرت براى عبد باقى است جبر محمود چهره نمىگشاید آن گاه وجود قدرت را مثال مىزند باین که خواجه به بنده خود بیلى بدهد که معنى آن کاویدن زمین است پس دست و پا که از عوامل قدرت است دلالت دارد بر اینکه خدا، از ما کار و مجاهدت مىخواهد ولى هر گاه سالک این اشارت را بجاى آورد و دست از کوشش بر ندارد از این عمل، جبر محمود که شهود قدرت و غلبه ارادت حق و نادیدن قدرت خویش است بحصول مىپیوندد و بار تکلیف و مجاهدت از دوش سالک بر گرفته مىشود و یا دیگر نقل و گرانى آن محسوس نیست، این معنى را به تعبیرى از حامل و محمول بیان مىکند که شرح آن در تفسیر ابیات ذکر مىشود. پس سالک تا بدرجه محمولى نرسیده بریاضت و عمل، مکلّف است و دست باز داشتن از کسب و جهد بمنزله خفتن در راه و پیش از رسیدن بمنزل است و سالکِ واصل یا محمول مانند کسى است که بمقصد و منزل رسیده است که طىّ طریق، خود بخود از او ساقط است.
دلیل دیگر اینست که قدرت بر کار، موهبتى است الهى که شکر آن باید گزارد و شکر در این مورد صرف و بکار انداختن این موهبت است در امورى که از آن مطلوب است و جهد و عمل، شکر قدرت بر کار است که کفران آن، موجب سلب نعمت خواهد بود آن گاه نتیجه مىگیرد که توکّل براى کسانى که در بدایات سلوکاند بدین معنى باید باشد که ریاضت و کوشش کنند و از قدرت حق غافل نمانند.
نخجیران عدم فایده جهد و کوشش را در برابر قضا و قدر با چند مثال مجمل، دلیل مىآورند و مىگویند که بسیار کافران مکرهاى عظیم کردند و آخر آن چه خواست خدا بود پیش رفت و مکر و دستانسازى ایشان در پاى آنها پیچید و ازین جا مىخواهند ثابت کنند که چاره جویى بىحاصل است بلکه گاهى هم زیانمند است و آدمى در آن چاره جویى مُسَخَّرِ مشیّت است و به پاى خود بسوى سر نوشت مىرود و بدست خود وسایل اجراى حکم ازلى را فراهم مىسازد و از حکایت مردى که از سلیمان خواست تا باد او را بهندوستان برد و مرگ او در سرزمینى بود که بدان از مرگ پناه برده بود، شاهد مىانگیزند و باز بسر مطلب نخستین مىروند. این دلیل تکرار همان حجّتى است که در آغاز، بدان متمسّک شده بودند با این تفاوت که در نوبت دوم با تفصیل و ذکر مثال، آرایش یافته است.
شیر بر نفع جهد و کسب، اعمال انبیا را دلیل مىآورد که به نتیجه مادّى و معنوى رسیدند آن گاه مىگوید که جهد در طلب امور دنیوى ناپسند و در کسب درجات اخروى پسندیده است و براى آن که اشتباهى رخ ندهد دنیا را تفسیر مىکند.
پیشینیان در تعریف دنیا سخنان گوناگون گفتهاند ازین قبیل: دنیا تمام جهان و اجزاء آسمان و زمین است، تعاقب چهار فصل و دوام نموّ و تناسل است، روشنى روز و تاریکى شب است، آفرینش است، قدرت و مال و جاه و آسایش است، روزگار است. (البدء و التاریخ، چاپ پاریس، ج 2، ص 62) از میانه این اقوال، تعریف اوّل مشهور است یعنى ما سوى اللَّه از زمین و آسمان.
بنظر محقّقین صوفیّه و از جمله مولانا دنیا صورت عالم طبع نیست و حالتى است قلبى که مولانا آن را بغفلت از خدا تفسیر مىکند و بنا بر این، جهد و کسب و مباشرت امور دنیوى هر گاه با غفلت از حق همراه نباشد دنیاى مذموم شمرده نمىشود و اندوختن مال و ثروت سبب پیش رفت در امور اخروى نیز هست.
این نکته را مولانا بحدیث و حالت سلیمان پیمبر تأیید مىفرماید و نتیجه مىگیرد که جهد حقّست و حکم قضاست همچنان که مرض و مداواى آن نیز هر دو حکم قضاى الهى است. این مطلب بر ردّ و انکار آن دسته است که تداوى و معالجه و رجوع بطبیب را خلاف رضا و تسلیم مىپنداشتهاند.
ضمناً چون نخجیران مکر و چاره سازى را بصورت کلّى غلط فرض کرده بودند، شیر توضیح مىدهد که چاره جویى در راهِ خلاف حق، مذموم است و بر عکس، در طریق آخرت و حقیقت، ممدوح است بلکه نوع اوّل در واقع مکر و چاره سازى نیست براى آن که سر انجام، بىچارگى و ناکامى ببار مىآورد.
این اختلافى است در تعریف و تفسیر مکر و چاره سازى.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |