( 941)حاملی، محمول گرداند تو را |
|
قابلیمقبول گرداند تو را |
( 942)قابل امر ویای، قائل شوی |
|
وصل جوییبعد ازآن واصل شوی |
( 943)سعی، شکر نعمت قدرت بود |
|
جبر تو انکار آن نعمت بود |
( 944)شکر قدرتقدرتت افزون کند |
|
جبر، نعمت از کفت بیرون کند |
حامل: بردارنده و برندهى بار، بار کش، مجازا، مکلف و کسى که واصل نشده و یا در مقام تفرقه باشد که مجاهدات و اعمال را با تکلف انجام مىدهد. مرادف: متحمل.
محمول: آن چه بر پشت گیرند، بار، سالکى که بتصرف حق و غلبهى حقیقت بىتکلف، اعمال از وى صادر شود، کسى که واصل و در مقام جمع است و مجاهدت از وى ساقط شده است. نظیر این تعبیر را ابو القاسم قشیرى از قول ابو على دقاق روایت کرده است: المرید متحمل و المراد محمول.[1]
قابل: یعنی پذیرند واجرا کننده امرحق.
مقبول گرداند تورا: هر چه انجام دهد به امر حق ومورد پذیرش حق است.
شکر: یعنی صرف کردن بنده مواهب الهى را در آن چه براى آن آفریده شده است مثل آن که بزبان سخن حق و راست گوید و بگوش سخن حق شنود و دست و پاى را در خدمت و عبادت بکار برد و صوفیان آن را «شکر به بدن» گویند و نزد ایشان آنست که سالک بموافقت امر و نهى الهى و خدمت خلق متصف باشد[2]
سخن مولانا دراین بیت برگرفته است از آیهى شریفه: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ[3] که مفسرین مزید نعمت را عبارت از استحقاق مغفرت و نعم روحانى و احوال قلبى گرفتهاند.[4] ونیز از امیر المؤمنین على علیه السلام روایت شده است: إذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشکر لها.[5]
( 941) تو که با اشاره او بار خود را بدوش گرفتى یک مرتبه خواهى دید کفیل تو و حامل بار تو او است تو که امر او را پذیرفتى مقبول درگاه او خواهى شد.( 942) چون امر او را قبول کردى قابلیت خواهى یافت و وصال او را طالب شده پس از آن بوصل او خواهى رسید.( 943) سعى و کوشش تو شکر توانایى است که بتو دادهاند ولى جبرى بودنت انکار نعمت است.( 944) شکر، نعمت تو را افزوده و کفران از نعمت محرومت خواهد کرد.
مولانا می گوید: سالک تا هنگامیکه بار تکالیف بر دوش اوست، حامل است، اما چون به حق پیوست هر چه میکند و هر جا میرود به فعل حق است و او در دست پروردگار «محمول» است. تا کنون امر حق را «قابل» و اجرا کننده بوده است، اکنون هر چه بگوید امر حق است و او گوینده و «قائل» کلام خداست. تاکنون در جستوجوی وصل بوده و اکنون واصل شده است. خلاصه کلام مولانا این است که رهروان راه حق تا هنگامیکه حقایق عالم غیب را در نیافتهاند گرفتار تکالیف و ریاضتها، جهاد با نفساند، اما پس از ادراک آن حقایق حتی عبادات ظاهری آنها نیز دیگر در شمار تکالیف شرعی نیست و هرچه از آنها سر میزند از حق است.
همچنین این ابیات در صدد بیان فرق طالب و واصل است بدین معنى که تا طلب باقى است (که دلیل عدم وصول است) سعى و کوشش و مجاهدت ضرورى است چنان که هر گاه انسان بسوى مقصدى مىرود تا بمقصد نرسد بناچار راه مىپیماید و از منزلى بمنزلى فرود مىآید، ولى وقتى بسر منزل اصلى رسید خود بخود از رنج پیمودن منازل مىآساید، برین قیاس سالک تا کامل نشود بضرورت باید که متحمل ریاضت باشد تا منازل سیر الى اللَّه بنهایت رسد ولى چون از آثار انانیت و نفسانیت پاک و مطهر شود و وجههى نفسى او در وجههى الهى محو گردد آن گاه ریاضات از وى ساقط مىشود و اگر بحکم عین جمع با خود آید، در آن صورت اعمال از وى بىتکلف صادر مىگردد و گرانى و ثقل مجاهدت از دوش او فرو مىافتد، در حالت نخستین سالک فرمان پذیر و مأمور است و در حالت دوم سلوک بنهایت رسیده و واصل است و از این رو خود، راهبر و آمر و یا قائل امر و مبلغ احکام تواند بود، نتیجه آن که توکل بمعنى ترک عمل و رفض سبب، حالت ارباب نهایات است نه اصحاب بدایات چنان که سابقا نیز بتدریجى بودن سلوک با تشبیه به نردبان که پایه پایه است اشارت فرموده بود.پس سالکان راه حق بر دو طبقهاند، یکى آن که در مقام تفرقه است و همچنان از هستى خود فانى نشده و هنوز خود و اشیا را باقى و غیر مضمحل در حق مىبیند، این چنین کس مکلف است و بحکم شهود تفرقه باید در کورهى مجاهدت و ریاضت بسوزد تا فناى خود و اشیا را شهود کند و بمقام جمع رسد، دوم آن که نقش غیر و غیریت از پیش او محو شده و در حق فانى گردیده و بمقام جمع واصل شده است، این چنین کس بریاضت و مجاهدت مکلف نیست و از محمولان حق است،
در ادامهْ ابیات مولانا میگوید: خداوند به ما دست و پا و زبان و چشم و گوش و عقل داده است. اگر این نعمتهای خدا را در جای خود و در راه رضای او بهکار ببریم، شکر نعمت گزاردهایم وگرنه منکر نعمتهای خداییم. قدرت جسمی ما نعمتی است که سعی و تلاش، شکرآن و اعتقاد به جبر و به کار نبردن این قدرت، کفران و انکار نعمت است.
برای تو که هنوز در راهی و به حق نپیوستهای، جبر و سعی نکردن، مثل این است که در راه و بیابان بخوابی، درحالیکه تا وقتی به حقایق عالم غیب آشنا نشدهای نباید بخوابی. مولانا به کسی که پیش از پیوستن به درگاه حق میخواهد در راه بخوابد، کاهل خطاب میکند و میگوید: ای کاهلِ ناآگاه و عبرت نیافته! اولاً در راهی و راهرو نباید بخوابد، ثانیاً اگر میخواهی بخوابی لااقل در زیر درخت میوهداری بخواب تا شاید شاخههای آن توسط باد تکانی بخورد و خوردنی و توشهْ راه بر تو فرو ریزد. اگر تو جبری باشی و پیش از رسیدن به چنان درختی بخوابی، سرنوشت تو در میان رهزنان راه حق، مانند خروسی است که بیهنگام آواز بخواند که مطابق سنّتهای کهن، خروس بیهنگام شوم است و سرش را میبرند.
[1] - رسالهى قشیریه، چاپ مصر، ص 94، نیز مثنوى، ج 1، ب 3439.
[2] - رسالهى قشیریه، ص 81
[3] - ابراهیم، آیه 7
[4] - تفسیر ابو الفتوح، ج 3، ص 207، تفسیر امام فخر رازى، ج 5، ص 324.
[5] - تفسیر ابو الفتوح، ج 3، ص 207.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |