( 961) زاد مردى چاشتگاهى در رسید |
|
در سرا عدل سلیمان در دوید |
( 962)رویش از غم زرد و هر دو لب کبود |
|
پس سلیمان گفت اى خواجه چه بود |
( 963)گفت عزراییل در من این چنین |
|
یک نظر انداخت پر از خشم و کین |
( 964) گفت هین اکنون چه مىخواهى بخواه |
|
گفت فرما باد را اى جان پناه |
( 965) تا مرا ز ینجا به هندستان بَرَد |
|
بو که بنده کان طرف شد جان بَرَد |
این حکایت درکتاب حلیة الاولیاء، احیاء العلوم والهی نامه شیخ عطار آمده است.وبا توجه به اینکه مولانا با آثار عطار سر وکار بیشتری داشته ،احتمال قریب به یقین این است که مأ خذ او الهی نامهْ عطار باشد.[1]
زاد: مخفف آزاد است.
نبشتش بر آن زاد سرو سهى که پذرفت گشتاسب دین بهى[2]
سرا عدل: دادگاه، مخفف سراى عدل یا مقلوب عدل سرا، به معنی دادگاه است.
بو که بنده کان طرف شد جان برد: یعنی شاید که بنده وقتی به آن طرف( هندوستان) برسد از دست عزرائیل جان به در برد.
( 961) مردى هنگام چاشت از راه رسیده و با کمال عجله و شتاب ببارگاه حضرت سلیمان رفت.( 962) رنگ چهرهاش زرد و لبهایش کبود شده و مضطرب بود حضرت سلیمان فرمود چه مىخواهى؟ و چرا در این حالى؟( 963) عرض کرد عزرائیل را دیدم که با نظر خشم بمن مىنگرد و بر اثر آن باین حال افتاده و باین جا آمدم. ( 964) فرمود اکنون چه مىخواهى؟ عرض کرد اى پناه جانها بباد امر کن.( 965) تا مرا بهندوستان برد شاید ایمنى یابم.
این ابیاتمناسب است با مضمون این روایت: إذا قَضى اللَّهُ لِعبدٍ اَن یَمُوتَ بَأرضٍ جَعَلَ لَه إِلیها حاجةً.[3]
[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 14- 12
[2] - دقیقى، شاهنامه، ج 5، ب 63 نسخهى قونیه.
[3] - احادیث مثنوى، ص 11.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |