(1041) بهر غسل ار در روى در جویبار |
|
بر تو آسیبى زند در آب خار |
(1042) گر چه پنهان خار در آب است پست |
|
چون که در تو مىخلد دانى که هست |
(1043)خارخارِ وحیها و وسوسه |
|
از هزاران کس بود ، نه یک کسه |
(1044)باش تا حسهای تو مبدل شود |
|
تا ببینیشان و مشکل حل شود |
(1045)تا سخنهای کیان رد کردهای |
|
تا کیان را سرور خود کردهای |
خار خار: خارش متعاقب و پیاپى در پوست، مجازا، دغدغه و اضطراب، حالتى که از تاثیر عوامل بیرونى و درونى در باطن پدید مىشود.
وحی: دراینجا خاطر واندیشه یی است که موجب ِخیر شود.
وسوسه: خاطری است که سبب ِشرّ وگمراهی گردد.
از هزاران کس بود: یعنی این تأثی خوب وبد به مرور زمان واز هزاران کس در درون ما پدید می آید، تا سرانجام یک برخورد یا یک سخن موجب ظهور نیکی و بدی می شود.
باش: یعنی تأمل کن، صبرکن.
تاحس های تو مبدل شود: یعنی تا حواس مادی واین جهانی تو تبدیل به حواس معنوی و روحانی شود.
تا ببینیشان و مشکل حل شود: یعنی پس از تبدیل حواس درخواهی یافت وتأثیر گذاری آن هزاران کس را متوجه می شوی ، که هرعمل تو نتیج? روابطی است که در گذشته با مردم داشته ای.
( 1041) براى شستشو بکنار جویبار مىروى در هنگام آب تنى ناگاه خارى بر بدنت مىخلد.( 1042) اگر چه خار در زیر آب از نظر تو پنهان است و آن را نمىبینى ولى چون ببدن تو مىخلد بوجودش پى برده بدون اینکه ببینى مىدانى که هست. ( 1043) خار تو خار حواس و وسوسه تو است از هزار طرف بتو حمله مىکنند نه از یک طرف. ( 1044) کارى بکن که حواست تبدیل یابد و حس حیوانى مبدل بحس انسانى گردد تا دشمنان خود را دیده و مشکلاتت حل گردد.( 1045) مادامى که سخنان بزرگان را قبول نکردهاى معلوم نیست چه کسانى را سرور و حاکم بر خود ساختهاى.
دراین ابیات مولانا مثالى می زند براى توضیح تاثیر ملک و شیطان یا نوع مردم در حدوث فکر و خیالات انسانى از آن جهت که انسان مىداند که هیچ حادثى بدون سبب و علتى نیست و وقتى در آب فرو مىرود و غسل مىکند و سوزشى در پاى خود مىیابد بضرورت فرض مىکند که گیاهى خار دار در آب وجود دارد پس بر این قیاس وقتى ما با کسى ملاقات مىکنیم و از دیدار او نوعى از افکار در ذهن ما صورت مىبندد یا آن که تنها نشستهایم و اندیشهى نیک یا بد بر دل ما مىگذرد باید متوجه شویم که این اندیشهى تازه و فکر نو بسببى و علتى حادث شده است که آن یا داعى خیر و شر است که در درون ما وجود دارد و یا اثرى است که از بر خورد ما با انسان دیگر قهرا از باطن ما سر زده است. این تمثیل را مولانا در دیوان کبیر نیز آورده است:
منم غرقه درون جوى بارى نهانم مىخلد در آب خارى
اگر چه خار را من مىنبینم نیم خالى ز زخم خار، بارى
ندانم تا چه خارست اندرین جوى که خالى نیست جان از خار خارى[1]
هم چنین مولانا معتقد است که: حواس و ادراکات سالک مادام که در تصرف هوى و شهوت نفسانى است حقیقت را مشاهده و دریافت نتواند کرد زیرا غلبهى نفس، احوال انسانى را از اعتدال بیرون مىبرد و بسوى افراط یا تفریط مىکشاند و در چنین حالتى حق را بصورت باطل و باطل را در کسوت حق مىبیند ولى پس از آن که سالک بر اثر ریاضت و مجاهدت هوى و آرزو را مقهور گردانید و سلطان حقیقت و حالت استوا و استقامت بر ولایت دل مستولى گشت و سرچشمهى ادراک صافى و منزه شد آن گاه احکام حس بدل مىگردد و چشم و گوش و سائر حواس بحکم حقیقت در کار مىآید و هر چیز را چنان که هست و بدون تمایل بسوى افراط یا تفریط مشاهده و ادراک مىکند و نداى فرشته را از تسویل شیطان باز مىشناسد و داعى خیر و داعى شر را مىبیند و تمیز مىدهد و بدین نتیجه مىرسد که در روزگار غفلت، فرمان فرشته را رد کرده و گفتار دیو را بجان پذیرفته است این حالت موقوف است بر موت اختیارى و یا موت اضطرارى و اجل طبیعى و بنا بر این آن را بر قیامت و یا عالم برزخ نیز تطبیق توان کرد.
چکیده کلام مولانا این است که: این تأثیر خوب یا بد، به مرور زمان و از هزاران چیز در درون ما پدید میآید تا سرانجام یک برخورد یا سخن، موجب ظهور نیکی یا بدی میشود. باید تأمل نمود و سعی و تلاش کرد تا حسها مبدّل گردد و با اندیشه و فکر، حواس مادی و این جهانی را به حواس معنوی تبدیل نمود تا از این رهگذر به اسرار آن جهانی برسیم. آن هنگام است که تأثیر آنها را میبینی و متوجه میشوی که هر عمل تو نتیجهْ روابطی است که در گذشته با مردم داشتهای.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |