(1133)نیست دیدِ رنگ بینورِ برون |
|
همچنین رنگِ خیالِ اندرون |
(1134)این برون، از آفتاب و از سها |
|
و اندرون، از عکس انوار علا |
(1135)نورِ نور چشم، خود نور دل است |
|
نور چشم از نور دلها حاصل است |
(1136)باز، نور نور دل ، نور خداست |
|
کو ز نور عقل و حس، پاک و جداست |
همچنین رنگِ خیالِ اندرون: یعنی اندیشهها و خیالات درون ما هم رنگهایی دارد که دیدن آنها نیازمند نور دیگری است.
سها: ستارهاى است نزدیک بنات النعش مهین، و ذکر آن بحسب مثال است.
عکس انوار علا: یعنی تابش نور الهی.
نورِ نور چشم، خود نور دل است: یعنی نور چشم از روشنی دل و باطن آدمی است.
باز، نور نور دل ، نور خداست : یعنی نور دل و باطنِ انسان از مظاهر نور پروردگار است و پروردگار، خود نور مطلق و محض است.
کو ز نور عقل و حس، پاک و جداست:نور محض الهی نیازی به ابزارهایی چون عقل و حس ندارد.
( 1124) همان طور که دیدن رنگها بدون نور خارجى ممکن نیست رنگ اندیشههاى درونى را هم بدون نور مخصوص نمىتوان دید.( 1125) نور بیرونى از آفتاب و ستارگان است و نور درونى از انعکاس اشعه انوار خداوندى.( 1126) روشنى نور چشم از نور چشم از نور دل سرچشمه مىگیرد و نور چشم از نور دل پدید آمده.( 1127) از این مرحله که بگذریم روشنى نور دل از نور خداوندى است که آن نور از عقل و حس منزه بوده و بالاتر از اینها است.
مولانا از مثال رنگ و نور، سخن را به بیان چگونگی شناخت نور حق میکشاند. اندیشهها و خیالات درون ما هم رنگهایی دارد که دیدن آنها نیازمند نور دیگری است. رنگهای بیرونی را میتوان با نور خورشید و ستاره دید، اما رنگِ خیالِ اندرون با عکس انوار علا (تابش نور الهی) دیده میشود.
مولانا می گوید: نور چشم از روشنی دل و باطن آدمی است و نور دل و باطنِ انسان از مظاهر نور پروردگار است و پروردگار، خود نور مطلق و محض است و هر دانش و کمالی که در آفریدگان او باشد از نور مطلق خداوندی منبعث میگردد. اما نور محض الهی نیازی به ابزارهایی چون عقل و حس ندارد و بینایی ما برای دیدن، نیازمند ابزاری به نام چشم است، یا شنوایی ما ابزار و واسطهای به نام گوش میخواهد، یا دانش ما پس از طی زمان و فراهم شدن کتاب و معلم و لوح و قلم تحقق مییابد، درحالیکه علم حق، ازلی و ابدی و بینیاز از هرگونه ابزار و زمان است.
(1137)شب نَبُد نور و ندیدی رنگها |
|
پس به ضدّ نور پیدا شد تو را |
(1138)دیدن نور است، آن گه دید رنگ |
|
وین به ضدّ نور دانی بیدرنگ |
(1139)رنج و غم را حق پی آن آفرید |
|
تا بدین ضد، خوشدلی آید پدید |
(1140)پس نهانیها به ضد پیدا شود |
|
چون که حق را نیست ضد، پنهان بود |
(1141) که نظر بر نور بود آن گه به رنگ |
|
ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ |
(1142)پس به ضدّ نور دانستی تو نور |
|
ضد ضد را مینماید در صدور |
(1143)نور حق را نیست ضدّی در وجود |
|
تا به ضد او را توان پیدا نمود |
(1144)لا جرم ابصار ما لا تدرکه |
|
و هو یدرک، بین تو از موسی وکُه |
به ضدّ نور پیدا شد تو را: یعنی نور را به وسیل? ضد او که تاریکی است می شود شناخت.
دیدن نور است، آن گه دید رنگ: یعنی اول نور را دیده آن گاه رنگ رادیدهاى.
وین به ضدّ نو:یعنی این دیده را بوسیله ضد نور تمیز دادى.
رنج و غم را حق پی آن آفرید: باز سخن از شناخت ضد به ضد است، یعنی رنجها و غمهای زندگی هم موجب ادراک شادیها و آسایشها میشود.
نور حق را نیست ضدّی در وجود: یعنی نور خداوندى در عالم وجود ضدى ندارد از این جهت هم از نظرها پنهان است، چشم ما بدرک او قادر نیست ولى او مىتواند چشم ما را دریابد:«لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»:چشمها او را نمىبینند؛ ولى او همه چشمها را مىبیند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات،) و آگاه (از همه) چیز است.؛[1]
( 1137) اکنون مىگوییم شب چون نور نبود رنگ را ندیدى پس نور را بوسیله ضد آن که تاریکى بود شناختى.( 1138) و دانستى که اول نور را دیده آن گاه رنگ دیدهاى و این دیده را بوسیله ضد نور تمیز دادى. ( 1139) خداى رنج و غم را از آن جهت آفرید که با آن خوش دلى و شادى پدید آید. ( 1140) پس چیزهاى پنهانى با ضد خود آشکار مىشوند و چون خداى تعالى ضدى ندارد از این جهت پنهان است. ( 1141) چون ضد بضد آشکار مىگردد چون رومى و زنگى و سفید و سیاه.() با اینکه اول نور و پس از آن رنگ را دیدهاى با وجود این این مطلب را بوسیله ضد نور فهمیدى.( 1142) پس نور را بوسیله ضد نور دانستى در دلها هم ضد ضد را مىشناساند. ( 1143) نور خداوندى در عالم وجود ضدى ندارد از این جهت هم از نظرها پنهان است. ( 1144) چشم ما بدرک او قادر نیست ولى او مىتواند چشم ما را دریابد و این معنى را از حکایت حضرت موسى و تجلى جلال و عظمت خداوندى از کوه طور مىتوان دید.
درسه بیت نخست این ابیات مولانا میگوید: همان طور که مشاهدهْ تاریکی ما را متوجه وجود روشنایی میسازد، رنجها و غمهای زندگی هم موجب ادراک شادیها و آسایشها میشود.
در ادامه مولانا میگوید: خدا ضد ندارد، برای آن که ضد، امری وجودی است که با امر وجودی دیگری در محل و موضوع شریک باشد و متعاقب آن امر بر موضوع درآید و اجتماع آن دو در محلی ممکن نباشد. اما خدای تعالی عین وجود است، نه امری وجودی که وجود بر وی عارض شده باشد. موصوف به محل هم نیست، بنابراین تصور مضاده در حریم قدس وی راه ندارد. در برابر خدا وجودی نیست تا ضد او محسوب شود. هر چه هست خداست و هرچه جز خداست، نیست. بنابراین خداوند نیازی ندارد که خود را از طریق چشم یا دیگر حواس ظاهر به ما نشان دهد. چشمهای ما او را نمیبیند اما او چشمها را میبیند و از همه آگاه است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |