گدازش و نوازش جهان هستی
استاد فروزانفر درتفسیر بیت « 1153» می گوید: جهان بعقیدهى اشعریه، عبارت است از جوهر واحدى که اعراض گوناگون بر آن طارى مىشود و این اعراض دائم و پیوسته در تغیر و تبدل است چنان که یک لحظه ممکن نیست که پایدار و ثابت ماند و اختلاف صور مستند است بتغیر و اختلاف اعراض ولى آن جوهر واحد که از ذرات و یا جوهرهاى فرد تالیف مىشود هرگز جز بوسیلهى اعراض شناخته نمىگردد و این اعراض هم دمادم و پیاپى فانى مىشود و عرضى مثل آن در جوهر بوجود مىآید و این قاعده را «تجدد امثال» مىنامند و از ابو الحسن اشعرى نقل کردهاند که: «العرض لا یبقى زمانین». بعقیدهى محققین از عرفا اشیا و اعیان ممکنات باقتضاى ظهور صفات جلال گداخته و فانى مىشوند و بمقتضاى صفات جمال خلعت حیات و بقا مىپوشند و این گدازش و نوازش، حکمى مستمر است و صفت محیى و ممیت بتعاقب بر صور و اعیان اثر مىگذارد و جهان هر لحظه مىمیرد و زندگى مىپذیرد و آن را «حکم صفات متقابله» مىنامند.
بصورت دیگر مىگویند که هر چیز و از جمله انسان داراى دو جنبهى قوه و فعل است و فعلیات نهایت ندارد و عبور و ارتقا از درجهاى بدرجهى بالاتر از آن، بحقیقت در حکم فناى درجه و فعلیت اولین است که تا فناى آن صورت نگیرد بفعلیت والاتر متحقق نمىشود پس عالم پیوسته تغیر مىپذیرد و میان مرگ و زندگى اسیر است. ابراهیم نظام از اکابر معتزله و بنقل بعضى، صوفیه معتقد بودهاند که تغیر و تبدل به اعراض اختصاص ندارد بلکه جواهر نیز دائما در حرکت و معروض تبدیل و تغییراند، حرکت جوهرى مسالهاى است که ابن سینا آن را غیر معقول و باطل شمرده و صدر الدین شیرازى در اثبات آن کوشیده و بکرسى نشانده است. شیخ عطار در اسرار نامه از تحول و سیر اجزاى جهان بصراحت تمام سخن مىگوید، گفتهى مولانا هم بعقیدهى اشعریه و صوفیه و هم بر مبناى حرکت جوهرى قابل توجیه است.[1] ناگفته نماند که طرز بیان مولانا بىشباهت نیست به آیهى شریفه:« بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ » و سخت نزدیک است بگفتهى ابن عربى: «و من اعجب الامور انه فى الترقى دائما و لا یشعر بذلک للطافة الحجاب و دقته و تشابه الصور»[2].
(1159) شیر اندر آتش و در خشم و شور |
|
دید کان خرگوش مىآید ز دور |
(1160) مىدود بىدهشت و گستاخ او |
|
خشمگین و تند و تیز و ترش رو |
(1161) کز شکسته آمدن تهمت بود |
|
وز دلیرى دفع هر ریبت بود |
(1162) چون رسید او پیشتر نزدیک صف |
|
بانگ بر زد شیر، هاى، اى ناخلف |
(1163) من که گاوان را ز هم بدریدهام |
|
من که گوش پیل نر مالیدهام |
(1164) نیم خرگوشى که باشد که چنین |
|
امر ما را افکند او بر زمین |
(1165) ترک خواب غفلت خرگوش کن |
|
غُرّهى این شیر، اى خر ! گوش کن |
شکسته آمدن: مجازا، ترسان و با حال نگرانى بجایى رفتن. منظور بیت این است که اگر با ترس ولرز می آمد معلوم بود که تقصیری کرده است، اما خرگوش بی باک به سوی شیر می آمد واین هر شک وتردیدی را دربارهْ او ازمیان می برد.
ریبت: یعنی شک وتردید.
امر ما را افکند: یعنی اطاعت نکند.
غُرّهى این شیر: یعنی غرش این شیر را گوش کن.
( 1159) شیر در نهایت خشم بود که دید خرگوش از دور مىآید.( 1160) بدون ترس و با کمال اطمینان و گستاخى مىدود ولى رو ترش کرده و خشمگین است.( 1161) کسى که با ترس و لرز بیاید مورد تهمت است ولى از دلیرى و بىباکى هر شک و تردید مرتفع مىگردد . ( 1162) وقتى نزدیک رسید شیر فریاد زد که اى ناخلف.( 1163) من گاوها را از هم دریده و با شیران پنجه نرم کردهام.( 1164) خرگوش ضعیفى را نمىرسد که امر ما را اطاعت نکند.( 1165) خواب و غفلت خرگوش را ترک کرده و غرش این شیر را گوش کن.
[1] - طبیعیات شفا، ص 43، فتوحات مکیه، طبع مصر، ج 2، ص 505، فصوص الحکم، طبع بیروت، ص 125، حواشى دکتر ابو العلاء عفیفى بر فصوص، ص 8، 27، 101، 154- 151، 214- 213، شرح مواقف، طبع آستانه، ج 2، ص 24، مطالع الانظار در حاشیهى آن کتاب، ج 1، ص 201، بیان السعادة، طبع ایران، ج 1، ص 29، 39، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: حرکت، عرض،و اسرار نامه، ص 40.
[2] - فصوص الحکم، چاپ بیروت، ص 124.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |