(1223) نوبت هدهد رسید و پیشهاش |
|
و آن بیان صنعت و اندیشهاش |
(1224)گفت: اى شه یک هنر کان کهتر است |
|
باز گویم گفت کوته بهتر است |
(1225) گفت: بر گو تا کدام است آن هنر |
|
گفت من آن گه که باشم اوج بر |
(1226) بنگرم از اوج با چشم یقین |
|
من ببینم آب در قعر زمین |
(1227)تا کجایست و چه عمق استش چه رنگ |
|
از چه مىجوشد ز خاکى یا ز سنگ |
(1228) اى سلیمان بهر لشکرگاه را |
|
در سفر مىدار این آگاه را |
(1229) پس سلیمان گفت اى نیکو رفیق |
|
در بیابانهاى بىآب عمیق |
(1230) تا بیابی بهر لشکر آب را |
|
در سفر سقّا شوی اصحاب را |
داستان هدهد و سلیمان از قصههاى معروف است، مأخذ آن را مىتوانید در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ملاحظه فرمایید. این قصه در مرزبان نامه نیز ذکر شده است و بىشک مولانا در نظم این داستان بدان کتاب نظر داشته است، ذکر قصهى آدم بلا فاصله بعد ازین داستان در هر دو کتاب، موید این نظر تواند بود.[1]
صنعت: دراینجا همان هنر وفن مراداست.
باشم اوج بر: یعنی بر اوج باشم، هنگامی که در اوج هستم .
( 1223) القصه نوبت به هدهد رسید که هنر خود را بیان کند. ( 1224) او گفت اى پادشاه من فقط یک هنر بزرگ خود را بعرض مىرسانم سلیمان فرمود بگو البته سخن بهتر است که مختصر باشد. ( 1225) آن هنر تو کدام است بگو هدهد گفت من آن گاه که در پرواز خود اوج مىگیرم.( 1226) با چشم یقین بزمین نگریسته آب را در قعر زمین مىبینم.( 1227) مىبینم که آب تا کجا و در چه عمقى و چگونه آبى است و از خاک یا سنگ مىجوشد.( 1228) شما مرا در سفر همراه لشکریان خود ببرید.( 1229) سلیمان گفت با ما همراه شو و در بیابانهاى بىآب. جلو بیفت تا آب براى ما پیدا کنى. (1230) براى اینکه براى لشکریان آب تهیه کنى سقائى قشون بعهده تو خواهد بود. () تو همیشه شب و روز باید همراه ما باشى تا لشکریان از عطش بزحمت نیفتند.() بعد از این صحبت هدهد همراه سلیمان شد براى اینکه از محل آب آگاه بود.
(1231) زاغ چون بشنود آمد از حسد |
|
با سلیمان گفت کاو کژ گفت و بد |
(1232) از ادب نبود به پیش شه مقال |
|
خاصه خود لاف دروغین و محال |
(1233) گر مر او را این نظر بودى مدام |
|
چون ندیدى زیر مشتى خاک دام |
(1234) چون گرفتار آمدى در دام او |
|
چون قفس اندر شدى ناکام او |
(1235)پس سلیمان گفت اى هدهد رواست |
|
کز تو در اول قدح این دُرد خاست |
(1236)چون نمایى مستى اى خورده تو دوغ |
|
پیش من لافى زنى آن گه دروغ |
کژ گفت: یعنی به گزاف گفتن، ناروا.
خاصه خود: یعنی ویژگی خود را بیان کردن، امتیاز خود را گفتن.
چون گرفتار آمدى: یعنی چرا وچگونه گرفتار دام صیاد می شود.
دُرد: آنچه در ته خُم می نشیند .
کز تو در اول قدح: یعنی اولین قدحی که از خم شراب بر می دارند باید صاف باشد زیرا دُرد در ته خُم می نشیند، به همین دلیل در مورد کاری که از آغاز خراب ومخالف انتظار باشد، این مثل را به کار می برند .
( 1231) زاغ سخنان هدهد را که شنید حسد بر او غلبه کرده گفت اى پادشاه هدهد سخن بگزاف گفت. ( 1232) در پیش شاه لاف زدن آن هم دروغ و غیر ممکن خارج از ادب است. ( 1233) اگر هدهد چنین نظرى و همچون دیدى داشت چرا دام را در زیر مشتى خاک نمىدید. ( 1234) اگر سخن او راست بود کى گرفتار دام مىشد و در قفس محبوس مىگردید.( 1235) سلیمان رو به هدهد نموده گفت آیا شایسته است که اولین قدح و پیمانه تو درد آلود باشد.( 1236) تو دوغ خورده و دعوى مستى مىکنى؟ پیش من لاف مىزنى آن هم لاف دروغ؟
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |