( 66) چون رسید آن وعدهگاه و روز شد |
|
آفتاب از شرق، اختر سوز شد |
(67) بود اندر منظره، شه منتظر |
|
تا ببیند آن چه بنمودند سُر |
( 68) دید شخصى، فاضلى پرمایهاى |
|
آفتابى در میان سایهاى |
وعدگاه:یعنی زمان وعده ،وقت موعود
اختر سوز: یعنی تابش آفتاب ستاره ها را ناپدید کرد ، مجازا ظهور و طلوع آفتاب ودرعرف به معنی بالا آمدن آفتاب را گویند
در این بیت مقصود از (آفتاب) شخصیت معنوى و از (سایه) جسم و بدن است.
( 66) چون فردا آفتاب از مشرق بر آمد و وقت آن رسید که این وعده بمرحله عمل در آید.( 67) شاه بر بالاى بلندى چشم به افق دوخته منتظر شخص موعود گردید.( 68) در حال انتظار شخص کامل متین را دید و این موجود ملکوتى در لباس خاکیان چون آفتابى بود که در سایه محاط شده باشد.
( 69) مىرسید از دور مانند هلال |
|
نیست بود و هست، بر شکل خیال |
( 70) نیست وَش باشد خیال اندر روان |
|
تو، جهانى بر خیالى بین روان |
( 71) بر خیالى صلحشان و جنگشان |
|
وز خیالى فخرشان و ننگشان |
مانند هلال: یعنی نحیف وباریک.این تشبیه بیان حالت مرد ریاضت کشیده است
خیال: بفتح اول، وهم و گمان و صورتى که در خواب یا بیدارى بنظر رسد، شبح و پیکرى که از دور نمودار گردد و حقیقت آن معلوم نباشد، صورت و پیکرى که بوسیلهى صورت چیز دیگر محسوس شود مانند: صورت اشیا در آینه و چشم چنان که خواجه حافظ گفته است:
مىرفت خیال تو ز چشم من و مىگفت هیهات ازین گوشه که معمور نمانده است
( 69) کم کم چون هلال غره ماه در کنار افق بنظر رسید و مانند خیال بنظر مىآمد که نیست و لیکن بود و حقیقت داشت.( 70) بلى خیال در این عالم نیست نما است ولى نگاه کن که در جهان، جنبش و حرکت که علامت حیات است فقط بخیال قائم است.( 71) اهل جهان صلحشان با یک خیال و جنگشان از خیال دیگرى سرچشمه مىگیرد فخر و مباحات اهل جهان و ننگ و عار این گروه فقط بخیال است.
مولانا دراین ابیات به « صُوَرخیالیه» وآنچه در قوهْ متخیله پدید می آید اشاره می کند ورابطهْ این خیالات را با آنچه در جهان ظاهرمی گذردپیش می کشد ومی گوید: هرچه دراین جهان واقع می شود نتیجهْ اندیشه ها وجریان های ذهنی ومربوط به عالم خیال است. بطوریکه گفته اند جهان آدمى بر خیال روان است.وبه گفته مولانا صلح وجنگ وفخر وننگ، وهرچه مردم این جهان را به خود مشغول می دارد نتیجهْ خیالات آنهاست واگر معرفتی به حق پیدا کنند همهْ این جوش وخروش زندگی مادی را رها خواهند کرد.
ابو على بن سینا دربارهى کیفیت حدوث خیالات بحثى مفصل و مفید نموده است[1] بنا بر این هر چیزى که داراى ابعاد است و مادهى خارجى ندارد از نوع خیال است. قوهاى که وظیفهاش نگهدارى صورى است که بواسطهى حس مشترک ادراک مىشود و این از تعبیرات حکماست، خاقانى گوید:
در پردهى دل آمد دامن کشان خیالش جان شد خیال بازى در پردهى وصالش
( 72) آن خیالاتى که دام اولیاست |
|
عکس مه رویان ِبستان ِخداست |
مه رویان بستان خدا : کنایه ازمعانى غیبى است خواه از جنس واردات و احوال قلبى و یا انواع کشف باشد، اکثر شارحان مثنوى بر آنند که (مه رویان بستان خدا) درین تعبیر همان صور علمیه و اعیان ثابتهاند که بر دل ولى متجلى مىشوند و این تفسیر منوطست بدان که دلیلى بدست آید که مولانا نیز روش محیى الدین بن عربى و پیروان مسلک تجلى را پذیرفته است و یوسف بن احمد مولوى و خواجه ایوب گفتهاند که این مه رویان، تجلیات اسما و صفاتند و (بستان خدا) دل ولى یا جهان بىرنگ است .
( 72) آن خیالاتى هم که در دست اولیا دام بوده و با او نفوس را صید مىکنند عکسى است از پرتو جمال ماهرویان بستان خداوندى که طالبان را مجذوب و عاشق خود مىسازد.
استاد فروزانفر در شرح این بیت چنین گفته است :
ظاهرا مراد از «مه رویان بستان خدا» معانى غیبى است خواه از جنس واردات و احوال قلبى و یا انواع کشف باشد یا از جنس کرامات و درجات قرب که همه آنها فیض فضل حق است و سبب سکون خاطر و اطمینان قلب و ظهور آنها محبوب و دل خواه اولیاست و شاید که دل بستگى و تعلق خاطر بدانها موجب توقف و سیر اولیا بسوى کمال اتم و بالاتر که رسیدن بخدا یا خدایى است گردد و دام راه آنها بشود، این توقف و آرامش بهر چه غیر خدا باشد نزد عرفا بلند نظر و دور پرواز، نوعى مرگ و عین حرمان است و بدین سبب مشایخ بزرگ بهیچ مقامى از مدارج قرب و کمال سر فرو نمىآورده و پیوسته خواهان زیادت بودهاند و از با یزید نقلست که گفت: «بیست و اند مقام بر ما شمردند گفتم ازین همه هیچ نخواهم که این همه مقام، حجاب است» و هم او گفت: «اگر صفوت آدم و قدس جبرئیل و خلت ابراهیم و شوق موسى و طهارت عیسى و محبت محمد علیه السلام بتو دهند زینهار راضى نشوى و ما وراى آن طلب کنى که ما وراى کارهاست، صاحب همت باش و بهیچ فرو میا که بهر چه فرو آیى بدان محجوب شوى.» وهم از بایزید روایت کردهاند که: «گفت کسانى که پیش از ما بودهاند هر کسى بچیزى فرو آمدهاند ما بهیچ فرو نیامدیم و یک بارگى خود را فداى او کردیم.»[2] و تشبیه احوال و معانى قلبى بخیال یا از آن جهت است که مانند خیال دیر نمىپاید و چون برقى مىجهد و در دم فرو مىنشیند چنان که سعدى گفته است:
بگفت احوال ما برق جهانست گهى پیدا و دیگر دم نهانست
گهى بر طارم اعلى نشینیم گهى تا پشت پاى خود نبینیم
و یا بمناسبت آن که گاهى نیز در برابر صوفى مصور مىشود و بصورت کسى که او را دوست مىدارد از قبیل خضر یا شیخ خود ممثل مىگردد و روحانیت آنها تجسد مىپذیرد مانند ظهور جبرئیل بصورت دحیه کلبى بر حضرت رسول اکرم (ص) که صوفیان آن را دلیل عقیدهى خود در باب تمثّل گرفتهاند[3]
و اگر بدین گونه تفسیر شود که ظهور کرامات و یا احوال و معانى غیبى بر دست و در دل اولیا، از اثر فضل و عنایت یا اسماء و صفات الهى، دامى است که بدان نو مریدان را صید مىکنند و بسوى حقیقت مىکشانند هم خالى از مناسبت نیست .
[1] - طبیعیات شفا، ص 267- 261
[2] - تذکرة الاولیاء، لیدن، ج 1، ص 143، 144، 160
[3] - در باب ظهور جبرئیل بصورت دحیه بن خلیفه، رجوع کنید به: اسد الغابه، ، ج 2، ص 130 و سفینه البحار، ج 1، ص 441.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |