(1300) از خود، اى جزوى ز کلها مختلط |
|
فهم مىکن حالت هر منبسط |
(1301) چون که کلیات را رنج است و درد |
|
جزو ایشان چون نباشد روى زرد |
(1302)خاصه جزوى کاو ز اضداد است جمع |
|
ز آب و خاک و آتش و باد است جمع |
(1303)این عجب نبود که میش از گرگ جست |
|
این عجب کاین میش دل در گرگ بست |
(1304) زندگانى آشتى ضدهاست |
|
مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست |
(1305) لطف حق این شیر را و گور را |
|
الف داده ست این دو ضد دور را |
(1306) چون جهان رنجور و زندانى بود |
|
چه عجب رنجور اگر فانى بود |
(1307)خواند بر شیر او از این رو پندها |
|
گفت: من پس ماندهام زین بندها |
میش و گرگ: به کنایه دو چیز مخالف. مقصود اینست که جدایى و گریز این اضداد از یکدیگر شگفت نیست ولى موافقت و سازگارى آنها بمدت دراز، در ترکیب اجسام، عجب است.
آشتى ضدهاست: بعقیدهى اطباى قدیم بدن از چهار عنصر مرکب است و تا اعتدال نسبى میان آنها برقرار است بدن سالم و زنده مىماند و بیمارى و مرگ نتیجهى خروج از اعتدال و غلبهى یکى از عناصر است. شیخ سعدى در بیان این مضمون مىگوید[1]:
چار طبع مخالف سرکش چند روزى بدند با هم خوش
چون یکى ز آن چهار شد غالب جان شیرین بر آمد از قالب
جهان رنجور: جهان رنجور است بدین معنى است که درمعرض آفت قرار دارد و مانند بیمار نیروى خود را از دست مىدهد و هر چه در معرض آفت باشد زوال آن متصور است. همچنین مىتوانیم بگوییم که رنجورى و محدودیت قوى نقص است که با امکان ملازمت دارد و با وجوب منافى است و بنا بر این جهان فنا پذیر است زیرا بوجوب وجود متصف نتواند شد.
زندانی بودن جهان: بدین معنا است که جهان مادی محدود است ومانند عالم غیب بی کرانه نیست.
( 1300) اى کسى که جزء هستى و از کلىهاى بسیط تر ترکیب یافتهاى از حال کلیات حال خود را قیاس کن. () وقتى که نصیب بزرگان درد و رنج باشد کى ممکن است کوچکها گنج نصیبشان شود.( 1301) وقتى که کلیات داراى رنج و درد باشند اجزاء آنها چرا رنگ زردى نکشند. (1302) بخصوص جزئى که از اضداد ترکیب شده و آب و خاک و آتش و باد عناصر ترکیبى آن هستند.( 1303) اگر گوسفندى از گرگ فرار کند تعجبى ندارد تعجب در این است که میش با گرگ الفت بگیرد و اضداد با هم جمع شوند. ( 1304) زندگى ما آشتى اضداد است مرگ عبارت از وقتى است که میانه اضداد جنگ شروع شود و از هم جدا شوند. ( 1305) خداوند است که شیر و گورخر را با هم آشتى داده و این دو ضد را بهم پیوسته است.( 1306) پس وقتى جهان بزور بهم پیوسته و زندانى و رنجور است چه تعجب دارد که این رنجور فانى بوده و از میان برود. ( 1307) خرگوش از این قبیل پندها در گوش شیر خوانده گفت علت عقب ماندن و رنجورى من از این قبیل است.
در ادامهْ ابیات پیشین مولانا می گوید: تحول و تغییراتى که در وجود هر انسان از پیرى و جوانى و ضعیفى و نیرومندى و بیمارى و تندرستى روى مىدهد دلیل است بر آن که کلیات و عناصر در معرض تغیر و تبدلاند از آن جهت که جزو تابع کل است و احکام کل در اجزا سریان دارد و چون در ابیات پیشین با ذکر امثله معلوم شد که کلیات از آفت بر کنار نیستند نتیجه مىگیرد که این تحول که در بدن انسان مشاهده مىشود امرى است طبیعى و تابع احکام کلى و سنن طبیعت.
ودر شرح وتوضیح بیت (1303) مىتوان گفت که گریز آدمى از مرگ و فنا جاى تعجب نیست ولى اینکه انسان بر امید زندگى بسوى مرگ مىشتابد و از تحصیل شهوات، وسایل فناى خود را فراهم مىکند، امرى است در خور تعجب، زیرا کارها و کوششهاى انسان همه بنوعى سعى در ادامهى زندگى است، جنگها و آشتیها، کوشش در جمع مال، حرص در طلب جاه، همه براى زنده ماندن است در صورتى که همین ها سبب فرسایش قوى و آمادگى براى زوال حیات است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |