(1367)جمع گشتند آن زمان جمله وحوش |
|
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش |
(1368) حلقه کردند او چو شمعى در میان |
|
سجده آوردند و گفتندش که هان |
(1369)تو فرشتهْ آسمانی ، یا پری ؟ |
|
نی، تو عزائیل شیران نری |
(1370) هر چه هستى جان ما قربان تست |
|
دست بردى دست و بازویت درست |
(1371) راند حق این آب را در جوى تو |
|
آفرین بر دست و بر بازوى تو |
(1372) باز گو تا چون سگالیدى به مکر |
|
آن عوان را چون بمالیدى به مکر |
(1373) باز گو تا قصه درمانها شود |
|
باز گو تا مرهم جانها شود |
ذوق: در اینجا یعنی شادی ونشاط
حلقه کردن: گرد کسى یا چیزى جمع شدن.
دست بردن: غلبه کردن بر حریف قمار، پیروز شدن.
آب در جوى کسى راندن: به کنایه، کسى را بمراد رسانیدن، کامیاب و نیک بخت کردن، یعنی این مشیت پروردگار بود که توفیق نصیب تو شد.
سگالیدن: یعنی اندیشیدن.
عوان: مخفف اعوان یعنی یاران، یاران یک حاکم یا مأموران حکومتی.
آن عوان: یعنی آن موجود مسلط ومزاحم که شیر باشد.
بمالیدی: یعنی تنبیه کردی گوشمال دادی.
باز گو تا مرهم جانها شود: یعنی شنیدن جزئیات قص? درچاه افتادن شیر، درد ورنج نخجیران را درمان می کند.
( 1367) تمام وحوش جمع شده با حال شادى و طرب.( 1368) خرگوش را چون شمعى در میان گرفته در اطراف او حلقه زده چون بتى سجدهاش کردند. ( 1369) هر چه هستى جان ما بقربانت راستى دستخوش که خوب دستى بردى. ( 1370) خداوند بود که این کار را بدست تو جارى کرد آفرین بر دست و بازوى تو. ( 1371) حکایت کن تا قصه تو دلهاى دردمند ما را درمان کرده و جراحت جان ما را مرهم گردد.( 1372) بگو بدانیم چگونه چنین مکرى بخاطرت رسید و چه قسم شیر را پاى مال کردى. (1373) بگو که قصه تو فرح انگیز بوده قوت جان و قوت دلها است.
(1374) باز گو کز ظلم آن استم نما |
|
صد هزاران زخم دارد جان ما |
(1375) گفت تایید خدا بود اى مهان |
|
ور نه خرگوشى که باشد در جهان |
(1376) قوتم بخشید و دل را نور داد |
|
نور دل مر دست و پا را زور داد |
(1377) از بر حق مىرسد تفضیلها |
|
باز هم از حق رسد تبدیلها |
(1378) حق به دور و نوبت، این تایید را |
|
مىنماید اهل ظن و دید را |
استم نما: یعنی کسی که ستم می نماید، ستمگر.
اى مهان: ای سروران و بزرگان.
تفضیل: یعنی کسی یا چیزی را برکسی یا چیزی برتری دادن.
تبدیل: یعنی دگرگون کردن وضع نخجیران درمقابل شیر وغلب? آنها برشیر.
نوبت: وقت عمل و فرصت حصول مراد که بکسى پس از دیگرى رسد،
اهل ظن: اصحاب علوم ظاهر و مجتهدان که بقیاس مورث ظن عمل مىکنند . ومشتی معلومات منقول دارند وبراساس آن مسائل بسیاری را با گمان جواب می دهند.
اهل دید: اصحاب باطن ومردان پیوسته به حق ودارای معرفت الهی اند.ودر این جا اهل دید کسی است که هشیاری دارد وبر زور غلبه می کند.
(1374) بگو بگو که از ظلم آن ستمگر جان و دل ما صد هزاران زخم دارد. ( 1375) خرگوش گفت این کار تأیید خدایى بود و گر نه خرگوش در عالم چه ارزشى دارد که چنین بکند. ( 1376) خدا مرا نیرو بخشید و دلم را نورانى کرد و همان روشنى دل دست و پاى مرا بکار انداخته تقویت کرد.( 1377) همه چیز و هر کار از طرف حق مىرسد و باز از طرف اوست که تبدیل بصورت دیگر مىگردد و هر تغییر و تبدیلى از او است. ( 1378) خداى تعالى بنوبت یکى را غالب و دیگرى را مغلوب مىکند و هر وقتى نوبه کسى است و بنوبت تأیید خود را گاهى بصاحبان گمان و زمانى به اشخاص بینا ارائه مىدهد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |