(1400)در بیان این شنو یک قصّه یی |
|
تا بَری از سرّ گفتم حصّه یی |
(1401) تا عمر آمد ز قیصر یک رسول |
|
در مدینه از بیابان نغول |
(1402) گفت کو قصر خلیفه اى حشم |
|
تا من اسب و رخت را آن جا کشم |
(1403) قوم گفتندش که او را قصر نیست |
|
مر عمر را قصر، جان روشنى است |
(1404)گر چه از میرى و را آوازهاى است |
|
همچو درویشان مر او را کازهاى است |
این حکایت برگرفته است از کتاب فتوح الشام واقدی[1]که مولانا مثل هر حکایتی دیگر با تازگیها ی زادهْ ذهن خود ،آن را وسیله یی برای بیان اندیشه ها وتعلیمات عرفانی قرار داده است ودر خلال حکایت ،هر دم خوانندهْ مثنوی را به اوج می برد واز معانی بلند عارفانه با او سخن می گوید وبسیاری از سخنان خود را به زبان عمر می گذارد.
اینک این داستان را مطابق آن چه در مثنوى است بیان مىکنیم: از سوى قیصر روم فرستادهاى از راه بیابان دور و دراز نزد عمر بمدینه آمد، پرسید که قصر خلیفه کجاست زیرا تصوّر مىکرد که عمر نیز مانند قیصر و دیگر پادشاهان در قصرى باشکوه مىنشیند، مردم مدینه گفتند عمر قصر ندارد و با آن که آوازه او در امیرى و حکومت جهان گیر است در خانهاى پست و محقّر، منزل گزیده است، او داراى بىنیازى روح است و در قصر جان خود مىنشیند و نیازى بدان ندارد که نقص و ضعف روحى خود را بوسیله تجمّل و اسباب ظاهرى جبران کند، فرستاده قیصر از شنیدن این اوصاف بدیدار عمر مشتاقتر گشت و بتعجّب فرو رفت که مگر ممکن است کسى در جهان با چنین صفات عالى باشد و از دیده کسان مختفى ماند، او با شوق و گرمى بیشتر در صدد جست و جوى عمر بر آمد تا زنى از عرب گفت اینک عمر درین نخلستان خفته است، پیشتر رو و سایه خدا را در زیر سایه درخت خرما ببین، فرستاده پیشتر رفت و از دور ایستاد از دیدار عمر ترس و هیبتى بهمراه مهر و محبّت در دلش پدیدار شد، حالتى که مىتوان آن را جمع اضداد نامید، رسول از خود در شگفت بود که مردى کارزار دیده و جنگ آزموده، شیر اوژن و پلنگ افکن که با شاهان شکوهمند و پر هیبت همنشین بوده و هرگز سر مویى از بیم و هراس بر تنش نلرزیده است اکنون از دیدن مردى مرقّعپوش و بىسلاح چرا مىترسد و بر خود مىلرزد،او درین حیرت فرو رفته بود که عمر از خواب جست و فرستاده بحرمت و ادب بر وى سلام گفت، عمر جواب سلام را باز داد و فرستاده را بنوازش ایمن کرد.
عمر بدین فرستاده پند مىدهد و ارشادش مىکند همچنان که پیران، نو عهدان سلوک را هدایت مىنمایند، عمر از خدا و صفات او آغاز مىکند بدان جهت که خدا شناسى پایه سلوک است، سپس امید وى را بذکر نوازشها و الطاف حق نسبت بابدال بر مىانگیزد، فرستاده قیصر از برکت صحبت و گفت و گو با عمر سراپا ذوق مىشود و کامل و واصل مىگردد،القصّه فرستادهْ قیصر روم که به قصد کشتن عمر به مدینه می آید ، بادیدن زندگی بسیار سادهْ این مرد با شکوه، دگرگون می شود واسلام می پذیرد.
مدینه: شهر، شهر معروف در حجاز از کشور عربستان سعودى که نام اصلى آن یثرب بود و پس از هجرت حضرت رسول اکرم (ص) بدان شهر آن را «مدینه الرسول» نامیدند و سپس بتخفیف (مدینه) گفتند. مدفن حضرت پیغمبر (ص) و بسیارى از یاران وى و چهار تن از ائمه شیعه (حسن ابن على، على بن الحسین زین العابدین، امام محمد باقر، جعفر بن محمد الصادق) سلام اللَّه علیهم درین شهر است.
نغول: عمیق و گود، دور و دراز مولانا این کلمه را در معنى تعمق و ژرف اندیشى نیز بکار برده است[2]:
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان ز آنک نغول مىروم در طلب نشان تو
رخت بجایى کشیدن: به کنایه یعنی در آنجا فرود آمدن، منتقل شدن، منزل کردن.
رخت: لوازم معیشت و کالا و متاع خانه است از جنس منقول: لوازم و اسباب سفر را نیز رخت گویند.
مر: اداتى است که براى تاکید نسبت بر سر کلمه در مىآید .
کازه: یعنی کومه ،خانهاى که کشاورزان از نى یا چوب و علف می سازند ،خانهى خرد و محقر، عمر بن الخطاب زندگانى ساده و بىآلایشى داشت و امراى مسلمین را از زیاده روى در معیشت منع مىکرد، وقتى مسلمانان کوفه که در خانههاى محقر و ساخته از نى مىزیستند، از وى اجازه خواستند که منزل از خشت بر آورند، وى در جواب نوشت که «لا تطاولوا فى البنیان» (خود نمایى و زیاده روى در ساختمان مکنید) و بگروهى از آنان که نزد او آمدند گفت که بیش از حد حاجت خانه مسازید و بهمین مناسبت هنگامى که سعد بن ابى وقاص در کوفه قصرى بر آورد، عمر نامهاى اعتراض آمیز بوى نوشت و دستور داد تا در آن قصر را پاک سوختند تا میان او و مردم فاصله و جدایى نباشد.[3] گفتهى مولانا اشاره بدین روش تواند بود.
( 1401) از طرف قیصر روم نمایندهاى بعزم دیدار خلیفه دوم بمدینه آمد. ( 1402) از مردم مدینه پرسید قصر خلیفه کجا است تا من به آن جا بروم. ( 1403) مردم گفتند عمر قصر ندارد. ( 1404) اگر چه او امیر است و آوازه او در جهان پیچیده ولى مانند اشخاص فقیر فقط یک کلبه بیش ندارد.
[1] - فتوح الشّام، طبع مصر، ج 1، ص 54
[2] - دیوان، ب 22794
[3] - تاریخ طبرى، طبع مصر، ج 4، ص 191، 193.
کلید واژه: مثنوی، مولوی، عرفان، اخلاق،
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |