(1417)آدمی دید است و باقی پوست است |
|
دیدآنست، آن که دید دوست است |
(1418)چون که دید دوست نبود، کور به |
|
دوست، کو باقی نباشد، دور به |
دید: ترجمهْ بصیرت است و به معنای آگاهی حاصل از تعقّل و تفکّر میباشد.
دیدآنست، آن که دید دوست است: یعنی آگاهی و بصیرت در صورتی ارزش قائل است که متوجه دوست (پروردگار) و یا منبعث از آگاهی و علم مطلق پروردگار باش، از این رو مولانا آدمى را بصیرت و تفکر و بتعبیر دیگر «دید» مىشمارد چنان که در جاى دیگر گفته است[1]:
اى برادر تو همان اندیشهى ما بقى تو استخوان و ریشهى
و به گفتهْ سعدی[2]:
دیده را فایده آنست که دل بر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایى را
کور به: یعنی اگر دید دوست وآگاهی وبصیرت الهی را نداشته باشد، کور بودن برایش بهتر است.
مولانا معتقد است وجه امتیاز انسان، بصیرت وآگاهی است چرا که برترى و امتیاز انسان از دیگر جانوران به تعقل و تفکر است و تن، شکل، رنگ، جامه، تجمل و اسباب زندگی، همه و همه پوست است بر گرد این مغز.
البته مولانا برای آگاهی و بصیرت در صورتی ارزش قائل است که متوجه دوست (پروردگار) و یا منبعث از آگاهی و علم مطلق پروردگار باشد و اگر این دید را نداشته باشد، کور بودن برایش بهتر است؛ اینگونه بصیرت را نیز کسی دارد که از هوای نفس پاک است.پس مىتوان گفت که مقصود از «دید» کشف و شهود حقیقت و وصول به لقاى الهى یا اتصال به شیخ و ولى کامل است که نزد سالک از خدا، جدا نیست چنان که مصراع دوم و بیت بعد آن را تایید تواند کرد. آن گاه این شهود و رویت باید متوجه بمحبوب و معشوق جانى باشد که حق تعالى است و غایت شهود است و دیدهاى که بدین دیدار نائل نشود و بشواغل حسى گراید، در حقیقت از فائده و نتیجهاى که مترتب بر آنست معزول مانده و نابینا شده است زیرا دوست و محبوب باید جاویدان و پایدار باشد و عشق بر موجود فانى که دل بستگى ننگین است به کمال انسانى رهبرى نمىکند.
(1419) چون رسول روم این الفاظ تر |
|
در سماع آورد، شد مشتاق تر |
(1420) دیده را بر جستن عمر گماشت |
|
رخت را و اسب را ضایع گذاشت |
(1421) هر طرف اندر پى آن مرد کار |
|
مىشدى پرسان او دیوانه وار |
(1422) کاین چنین مردى بود اندر جهان |
|
وز جهان مانند جان باشد نهان |
(1423) جست او را تاش چون بنده بود |
|
لا جرم جوینده یابنده بود |
(1424) دید اعرابى زنى او را دخیل |
|
گفت عمر نک به زیر آن نخیل |
(1425) زیر خرما بن ز خلقان او جدا |
|
زیر سایه خفته بین سایهى خدا |
الفاظ تر: سخنان لطیف و آب دار و مطلوب.
عمّر: استعمال این کلمه با تشدید حرف دوم بجهت ضرورت در شعر معمول بوده است[3]:
اى رفیقان من اى عمّر و منصور و عطا که شما هر سه سمایید و هوایید و صفا
جان : چه به معنی روح وچه به معنی جانِ جان یاحقیقت هستی، با چشم ظاهر دیده نمی شود.
تاش: یعنی تا اورا
جوینده یابنده بود: مثل است و اصل آن بتازى چنین است: من طلب وجد.[4] این مثل را درمثنوى مکررخواهیم دید.
دخیل: بیگانه در میان قومى، متوسل.
نک :مخفف آنک یعنی آن است یا آن جاست
نخیل: دستهاى از درخت خرما، خرماستان.
خرما بن: ترکیبى از «خرما» و «بن» بمعنى ریشه و بیخ است و مراد از آن درخت خرماست
سایهى خدا: خلیفه، پادشاه. مأخوذ است از حدیث ذیل:« السلطانُ ظلُّ اللَّه فِى الارض یَاوى إِلیه کلُّ مظلومٍ من عِبادِهِ»: (پادشاه یا حکومت سایهى خداست در زمین که هر مظلومى از بندگان خدا بدو پناه تواند برد.) که بصور و طرق مختلف روایت شده است.[5] اعتقادات کهن در ایران هم سلطنت را عطیّهْ خدایی می شمرده وایرانیان می پنداشته اند که در شاهان فرّ ایزدی وجود دارد که سبب برتری آنها بر دیگر افراد بشر است.
[1] - مثنوى، د 2، ب 277
[2] - غزلیات سعدى، ص 12
[3] - دیوان مسعود سعد، ص 5
[4] - امثال و حکم دهخدا، ذیل: جوینده یابنده است
[5] - جامع صغیر، طبع مصر، ج 2، ص 37. الحکمة الخالدة، طبع مصر، ص 179.
کلید واژه: مثنوی، عرفان، فکر ،حقیقت
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |