و شاید که این سفرها عبارت باشد از چهار سفر که آنها را «اسفار اربعه» نامیدهاند بدین گونه: 1- سفر من الخلق الى الحق، آغاز آن توبه یعنى رجوع از حیوانیت به انسانیت حقیقى و الهى که شرط صحت آن قبول شیخ است و نهایت آن، اتصال بملکوت شیخ و ظهور سکینه یعنى تمثل شیخ در دل سالک است. 2- سفر من الحق الى الحق، مبدا آن ملکوت شیخ و نهایت آن اتصاف باوصاف الهى و وصول بمقام ربوبیت است و منازل این راه را نهایت نیست و سالک در این سفر بحالت وله و سر گشتگى و مجذوب وار راه مىپیماید تا صحو و هشیارى بدو دست دهد. 3- سفر فى الحق، که درین سفر سالک جز خدا نمىبیند و هر چیز را بخدا نسبت مىدهد بىآنکه شعورى بنسبت داشته باشد و درین مرحله بصفات جمال و اسماء حسنى متحقق مىگردد و سالک درین سفر، شاهد غرائب صنع است در صورتى که در سفر اول تنها مصنوع را مىنگرد و در سفر دوم تنها شیخ خود را مشاهده مىکند و از فرط سر گشتگى و وله بصنع و مصنوع نظر نمىافکند، مقامات این سفر هیچ پایان نمىپذیرد.سفرهاى چهارگانه،
4- سفر بالحق فى الخلق، چون سفر نخستین بنهایت رسد و بنده بصفات و اسماء الهى تحقق یابد با سر حالت اول مىشود و براى اصلاح جامعه بخلق باز مىآید که مرتبهى رسالت و پیامبرى است و حکم او حکم خداست و صوفیان ، اولیا و خلفاى پیمبران را نیز داراى این صفت مىشناسند.
اکنون گوییم که ممکن است «منازل جان» درجات ارتقاء روح در کمالات انسانى و اتصاف بمعناى و حقائق وجود الهى که ثمرات تحول درین مدارج است فرض شود « و سفرهاى روان» سیر جان در سفرهاى چهارگانه باشد.
و اگر اولین را بمراتب تنزل روح از ملکوت بعالم که آن را « سیر نزولى» گویند و دومین را بارتقاى روح در مدارج کمال یعنى «سیر صعودى» تعبیر کنیم هم بر اصول این طایفه و حکماى اسلام منطبق و در خور قبول است.
اما زمانى که خالى از زمان است جز سرمدیت حق یا مرتبهى ابداع او نتواند بود از آن جهت که ذات حق در زمان و مکان نمىگنجد و ابداع بیرون از زمان است که آفریدهى اوست و تعبیر زمان درین مورد از تنگى عبارت و ضرورت ایضاح است. مقام قدس نیز پیشگاه وجود الهى است که از هر عیب و نقص و اضافه و نسبتى پاک و منزه است و باین اعتبار او را «قدوس» نامند. [1]
(1454) چون عمر اغیار رو را یار یافت |
|
جان او را طالب اسرار یافت |
(1455) شیخ کامل بود و طالب مشتهى |
|
مرد چابک بود و مرکب درگهى |
(1456) دید آن مرشد که او ارشاد داشت |
|
تخم پاک اندر زمین پاک کاشت |
اغیار رو: بظاهر، بیگانه و نااهل و بباطن، خویش و پیوسته و اهل. نظیر: بیگانه رو
مشتهی: مایل، مشتاق،
مرکب درگهى: اسبى که براى سوارى پادشاه بر درگاه مهیا مىداشتهاند، مجازا، اسب نیرومند و رهوار. ودر این جا کنایه از ترکیبی است که مستعدّ ِ ادراک حقایق باشد.
او ارشاد داشت: یعنی رسول روم آوادهْ پذیرش هدایت بود. شرط ارشاد دو چیز است یکى کمال مرشد و دیگر طلب راستین از سوى طالب، مولانا بوجود این دو شرط اشاره مىفرماید.
( 1454) بلى عمر کسى را که با چهره مغایرت آمده بود و اغیار مىنمود یار و خودى دیده جان او را طالب رازهاى نهانى تشخیص داد.( 1455) طالب در نهایت اشتها با شخص کامل روبرو شده بود.( 1456) آن مرشد این مرید را که دید شاد شده تخم پاک را در آن زمین پاک پاشید.
[1] - صد میدان از عبد الله انصارى، ، ص 5- 3 شرح منازل السائرین، ص 17- 5، بیان السعادة، ج 1، ص 342، ج 2، ص 52.
کلید واژه: مثنوی، عرفان، سیروسلوک،
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |