دیده دوست از [دیدن] عیب های محبوب، نابیناو گوشش از [شنیدن] زشتیِ نقص هایش ناشنواست . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
داستان رسول روم(12)
دوشنبه 92 آبان 6 , ساعت 3:49 صبح  

سوال کردن رسول روم از عمر رضی الله عنه

چگونگی تعلّق نفس ببدن،فسون الهی

تأثیر قدرت حق تعالى‏،



 


(1457) مرد گفتش کاى امیر المؤمنین            

 

جان، ز بالا چون در آمد در زمین‏

(1458) مرغ بى‏اندازه چون شد در قفص            

 

گفت حق بر جان فسون خواند و قصص‏

(1459)بر عدمها کان ندارد چشم و گوش            

 

چون فسون خواند همى‏آید به جوش‏

(1460) از فسون او عدمها زود زود            

 

خوش معلق مى‏زند سوى وجود

(1461) باز بر موجود، افسونى چو خواند            

 

زو دو اسبه در عدم موجود راند

(1462)گفت در گوش گل و خندانش کرد            

 

گفت با سنگ و عقیق کانش کرد

(1463) گفت با جسم آیتى تا جان شد او            

 

گفت با خورشید تا رخشان شد او

(1464) باز در گوشش دمد نکته‏ى مخوف            

 

در رخ خورشید افتد صد کسوف‏

(1465)تا به گوش ابر آن گویا چه خواند             

 

 

کاو چو مشک از دیده‏ى خود اشک راند

(1466)تا به گوش خاک حق چه خوانده است            

 

 

کاو مراقب گشت و خامش مانده است

 

بالا: مقام قدس وپیشگاه پروردگار

مرغ بی اندازه: روح است در مرتبه یی قبل از نزول به جسم خاکی .

قفص: دراین جا یعنی تن وجسم خاکی

زو: مخفف زود،

مراقب: سالکی است که می کوشد دل خود را از توجه به آنچه در راه وصال حق نیست باز دارد واین پاسداریِ دل را مراقبه می گویند. پس مراقبه پاس دل داشتن است.

کاو مراقب گشت: وصف کره‏ى خاکى «زمین» به مراقبه و اطلاق «مراقب» بر آن، بجهت آن است که سالکان در حال مراقبه زانوها را بدل مى‏چسبانده و سر خود را بر سر زانو مى‏نهاده و خاموش بوده‏اند. زمین و یا کره‏ى خاکى نیز گرد و گلوله وار و خاموش است مانند سالک مراقب در تصور مولانا.

( 1457) مرد پرسید اى امیر مؤمنین جان از آن مرتبه عالى چگونه بر زمین فرود آمد.( 1458) مرغى که ما فوق فضا و بالاتر از مکان است چگونه اسیر قفس گردید عمر گفت خداى تعالى بجان افسون خوانده و قصه‏ها گفت‏. ( 1459) نیستها و عدمها که چشم و گوش ندارند وقتى افسون مى‏خواند بجوش و خروش مى‏آیند.( 1460) از افسون او نیستیها بجنبش افتاده دوان دوان بعالم هستى مى‏شتابند.( 1461) پس از آن افسونى بموجود خواند که آن را بطرف عدم فرستاد.( 1462) بجسم رمزى گفت که تبدیل بجان گردید بخورشید چیزى فرمود بناى درخشندگى گذاشت. ( 1463) باز در گوش خورشید نکته مخوفى مى‏گوید و صدها کسوف بر چهره‏اش کشیده مى‏شود.( 1464) این رمز را بگوش گل گفته خندانش نمود و با لعل گفت خوش و تابان گردید. ( 1465) و بگوش ابر چه خوانده است تا چون مشگ از دیده خود اشک مى‏ریزد. ( 1466) معلوم نیست حق بگوش خاک چه گفته که این جسم مثل درویشى که در حال مراقبه باشد ساکت و خاموش مانده است.

دراین ابیات ابتداً رسول روم از خلیفهْ دوم می پرسد که این روح نامحدود چگونه در قفص تن جای می گیرد؟ خلیفه جواب می دهد که : پروردگار بر روح فسون وقصص خوانده است. عدم با افسون و قصه پروردگار رقص کنان ومعلق زنان به عالم وجود می آید، وباز با افسونی دیگر، دو اسپه وشتابان به عدم باز می گردد. جان کلام این است که همه چیز به مشیّت الهی بستگی دارد، واگر کسی به خدا ایمان دارد ،جواب عمر به رسول روم او را قانع می کند.این مشیّت الهی است که گل را خندان، وسنگ را به عقیق معدنی مبدل می سازد، جسم خاکی را با آیتی از آیات حق چنان به کمال می رساند که تبدیل به جان می شود، ورازهای غیب را در می یابد.همچنین همان آیات وقصص وافسون الهی است که خورشید دچار کسوف می شود، ابر می گرید وخاک مانند سالکان در حال مراقبت سکوت می کند.

به گفتهْ استاد فروزانفر: حکما و عده‏اى از متکلمین اسلام نفس را جوهرى مجرد مى‏دانند که ببدن تعلق تصرف و تدبیر دارد بر خلاف عقل که بمذهب حکما ذاتا و فعلا مجرد از بدن است و ابو البرکات بغدادى از حکما و اطباى مشهور قرن ششم (متوفى 547 هجرى) عقل و نفس را یک حقیقت مى‏داند که اگر در بدن تصرف کند نفس نام دارد و الا عقل است، بعقیده‏ى اینان سبب تعلق نفس ببدن احتیاج اوست به استکمال از طریق حواس ظاهرى و باطنى که در نتیجه‏ى آن قوت او در ادراک، صورت فعلیت بخود مى‏گیرد و معرفت اجمالى بتفصیلى مبدل مى‏گردد. عقیده‏ى صوفیان نیز شبیه بدین است با این تفاوت که آنها مى‏گویند نفس براى استکمال محبت و عشق و معرفت به تن پیوسته است، علاقه‏ى نفس ببدن نیز علاقه‏ى تدبیر یا عشق است.

همچنین در این ابیات مولانا تاثیر قدرت و نفاذ امر خداى تعالى را در تمامت اشیا از اول مراتب که عدم است بمعنى نابود و نیست (از آن جهت که فعل او بماده‏ى محتاج نیست) و مثالى چند از اجرام فلکى و عنصرى مى‏آورد تا ثابت شود که همه‏ى اشیا در برابر قدرت الهى و پذیرش فرمان وى یکسان هستند و پیش قدرت بى‏نهایت او مسخراند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 436 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402062 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]