(1499)گفت شیطان که «بما اغویتنی» |
|
کرد فعل خود نهان، دیو دنی |
(1500)گفت آدم که «ظلمنا نفسنا» |
|
او ز فعل حق نبُد غافل چو ما |
(1501)در گنه او از ادب پنهانش کرد |
|
زآن گنه بر خود زدناو بربخورد |
(1502)بعد توبه گفتش ای آدم نه من |
|
آفریدم در تو آن جرم و محن |
(1503)نی که تقدیر و قضای من بد آن |
|
چون به وقت عذر کردی آن نهان؟ |
(1504)گفت ترسیدم، ادب نگذاشتم |
|
گفت من هم پاس آنت داشتم |
(1505)هر که آرد حرمت او حرمت برد |
|
هر که آرد قند، لوزینه خورد |
بِما أَغْوَیْتَنِی: برگرفته است از آیهى شریفه: قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ اَلْمُسْتَقِیمَ. (ابلیس گفت از آن رو که مرا گمراه کردى من نیز بر سر راه راست تو که توحید و ایمان است مىنشینم و راه بر ایشان مىبندم.) [1].
ظلمنا نفسنا: اشاره است به آیهى کریمه: قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ- لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخاسِرِینَ. (آدم و حوا گفتند پروردگارا ما بر خود ستم کردیم و اگر تو بر ما نبخشایى و رحمت نیارى بىگمان از زیانگاران باشیم.)[2].
ادب نگذاشتم: یعنی ادب بندگی را رها نکردم.
هم پاس آنت داشتم: یعنی پروردگار فرمود: به پاس همین ادب، مقبول درگاه ماشدی.
لوزینه: باقلوا یا شیرینى لوز.
(1499) اضافت کردن ابلیس گناه خود را بحق تعالى که « رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» وقتى از کار بد شیطان مؤاخذه شد گفت تو مرا اغوا کردى و کار خود را پنهان نموده منسوب بخداوند نمود.( 1500) ولى آدم در این موقع عرض کرد رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ... بار الها ما بخود ستم روا داشتیم و اگر ما را نیامرزى و رحم نکنى بىشبهه از زیان کاران خواهیم بود البته آدم از کار حق غافل نبود.( 1501) در موضوع گناه خویش آن چه در این زمینه مىدانست براى اینکه در مقابل حق با ادب باشد پنهان نمود و از این کار نتیجه برد.( 1502) بعد از آن که آدم توبه کرد حق تعالى فرمود اى آدم آیا آن جرم و امتحان را من در تو نیافریدم. ( 1503) آیا تقدیر و قضاى من نبود که تو لغزیدى پس چه شد که وقت عذر گفتن او را پنهان نمودى.( 1504) عرض کرد ترسیدم که اظهار آن خلاف ادب باشد فرمود من هم پاس ادب ترا داشتم. ( 1505) هر کس احترام کند محترم خواهد بود و هر کس قند آورد لوز خواهد خورد.
سخن از مسئولیتپذیری انسان است که در عین اعتقاد به قدرت بیچون و چرای الهی، هم مستوجب ثواب میشود و هم مستوجب عقاب که آن هم مربوط به داعی و انگیزهْ هر عمل است که در باطن انسان پدید میآید. مولانا برای روشنتر شدن موضوع مورد بحث، ماجرای حضرت آدم و ابلیس را مطرح میکند و میگوید: ابلیس گناه گمراهی خود را به پروردگار نسبت داد.مولانا اعتقاد دارد که هردو مسئولیت خود را نیز میشناختند، اما ابلیس فعل خود را نهان کرد و آدم به گردن گرفت و پوزش خواست و از روی ادب، فعل حق را خود به گردن گرفت. پروردگار از آدم پرسید: تو که میدانستی که خطای تو هم تقدیر و قضای من بود، چرا نگفتی؟ گفت: ترسیدم و ادب بندگی را رها نکردم. پروردگار فرمود: به پاس همین ادب، مقبول درگاه ما شدی.
منظور مولانا از این مثال این است که سخن ابلیس بیانگر جبر عوام است و آدم و سخن او نمونهای از مردان کامل است که به بهانهْ جبر، مسئولیت خود را نادیده نمیگیرند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |