(1520)بار دیگر ما به قصه آمدیم |
|
ما از آن قصه برون خود کی شدیم |
(1521)گر به جهل آییم آن زندان اوست |
|
ور به علم آییم آن ایوان اوست |
(1522)ور به خواب آییم، مستان ویایم |
|
ور به بیداری، به دستان ویایم |
(1523) ابر پر زرق ویایم |
|
ور بخندیم، آن زمان برق ویایم |
(1524)ور به خشم و جنگ، عکس قهر اوست |
|
ور به صلح و عذر، عکس مهر اوست |
(1525)ما که ایم اندر جهان پیج پیچ |
|
چون الف، او خود چه دارد هیچ هیچ |
وهو معکم اینما کنتم: یعنی هرکجا باشید اوبا شماست، برگرفته از آی? قرآن است که در آن سخن ازآفرینش آسمانها وزمین وکائنات است:«هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ »:او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز [= شش دوران] آفرید؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت)؛ آنچه را در زمین فرو مىرود مىداند، و آنچه را از آن خارج مىشود و آنچه از آسمان نازل مىگردد و آنچه به آسمان بالا مىرود؛ و هرجا باشید اوبا شماست وآنچه می کنید می بیند.[1]
گر به جهل آییم: جهل زندان پروردگار است برای آنها که مستوجب قهر الهی اند.
ور به علم آییم: یعنی هرگاه از علم سخن بگوییم، علم الهی است که چون ایوانی باشکوه جلوه گاه حق است.
ور به خواب آییم: یعنی خواب مردان حق، مستی از حق حق است.
ور به بیداری:یعنی بیداری مردان حق از افسانه و فسون او یا به دست اوست.
دستان: سرود و نغمه، قصه و افسانه، جمع دست مقابل پا نیز هست و بدین معنى مناسب تر است زیرا دست در معنى قدرت و توانایى نیز بکار مىرود.
ور بگرییم:یعنی آنها که میگریند، از سوز عشق اوست و گریهْ آنها همانند ابری است که باران پر رحمت به همراه دارد.
ور بخندیم: یعنی خنده و شادی آنها جلوهْ نور الهی است.
ور به خشم و جنگ: یعنی خشم و جنگ بازتاب قهر خداوند است.
ور به صلح و عذر: یعنی آشتیّ بازتاب محبتی است که از جانب پروردگار به دل مینشیند.
چون الف : یعنی ما از خود چیزی نداریم؛ مثل حرف الف که بینقطه است.
این ابیات تفسیر آیهْ کریمهْ سوره حدید میباشد. در پایان آیه میخوانیم: هر جا باشید او با شماست و آنچه میکنید میبیند. مولانا کلام خدا را این طور تفسیر میکند: پروردگار در همهْ شئونِ زندگی با ماست و مشیّت اوست که در اعمال و احوال ما جلوه میکند. وی میگوید: هر چه گفتهایم و خواهیم گفت، یک قصه است که ما هرگز از آن بیرون نبودهایم، اگر از جهل بگوییم، جهل زندان پروردگار برای آنهایی است که مستوجب قهر الهیاند. اگر از علم سخن بگوییم، علم الهی است که چون ایوانی با شکوه جلوهگاه حق است. خوابِ مردان حق، مستی از عشق او و بیداری آنها از افسانه و فسون او یا به دست اوست. آنها که میگریند، از سوز عشق اوست و گریهْ آنها همانند ابری است که باران پر رحمت به همراه دارد. خنده و شادی آنها جلوهْ نور الهی است. خشم و جنگ بازتاب قهر خداوند است و آشتیّ بازتاب محبتی است که از جانب پروردگار به دل مینشیند. ما از خود چیزی نداریم؛ مثل حرف الف که بینقطه است.
این غزل را هم در بیان معیت حق مولانا در دیوان شمس سروده است[2]:
چو از سر بگیرم بود سرور او چو من دل بجویم بود دل بر او
چو من صلح جویم شفیع او بود چو در جنگ آیم بود خنجر او
چو در مجلس آیم شرابست و نقل چو در گلشن آیم بود عبهر او
چو در کان روم او عقیق است و لعل چو در بحر آیم بود گوهر او
چو در دشت آیم بود روضه او چو وا چرخ آیم بود اختر او
چو در صبر آیم بود صدر او چو از غم بسوزم بود مجمر او
چو در رزم آیم بوقت قتال بود صف نگه دار و سر لشکر او
چو در بزم آیم بوقت نشاط بود ساقى و مطرب و ساغر او
چو نامه نویسم سوى دوستان بود کاغذ و خامه و محبر او
چو بیدار گردم بود هوشم او چو خوابم بیاید بخواب اندر او
چو جویم براى غزل قافیه بخاطر بود قافیه گستر او
تو هر صورتى که مصور کنى چو نقاش و خامه بود بر سر او
تو چندانک بر تر نظر مىکنى از آن برتر تو بود برتر او
برو ترک گفتار و دفتر بگو که آن به که باشد ترا دفتر او
خمش کن که هر شش جهت نور اوست و زین شش جهت بگذرى داور او
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |