بارالها! به عزّت و جلالت سوگند، چنان تو را دوست دارم که شیرینی آن، در دلم استوار گشته است . هرگز جان های کسانی که تو را به یگانگی می پرستند، به این باور نمی رسند که تو دوستانت را دشمن می داری. [امام علی علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
عرشیات
داستان رسول روم(23)
دوشنبه 92 آبان 6 , ساعت 4:10 صبح  

شکر‌گزاری ، آثار شکر و نقد زاهدان ترش روى،

(1536)شکر یزدان طوق هر گردن بود

 

نی جدال و رو ترش کردن بود

(1537)گر ترش‌رو بودن آمد شکر و بس

 

پس چو سرکه، شکر گویی نیست کس

(1538)سِرکه را گر راه باید در جگر

 

گو: بشو سر‌کنگبین، او، از شکر

(1539) معنى اندر شعر جز با خبط نیست             

 

چون قلاسنگ است اندر ضبط نیست‏

طوق گردن: گردن بند، بکنایت، امرى واجبی که انسان متعهد است آن را انجام دهد .

 شکر: ثنا گفتن و یا دوست داشتن و حرکاتى است که بقصد احترام نسبت بکسى که انعامى کرده است در عمل آورند مانند از جا برخاستن و دو تا شدن پس شکر، عمل کسى است که چیزى بدو رسیده و آن را نعمت و احسان شمرده است و این معنى با خصومت و جدال و رو ترش کردن که حاکى از اعتراض و ناخشنودى است سازگار نمى‏آید بنا بر این، عمل کسانى مانند متکلمان که راه جدل مى‏پویند و یا خشک زاهدان که همیشه عبوس و گرفته هستند و گویى با عالم وجود در خصومت‏اند و از آن چه در جهان آفرینش روى مى‏دهد ناراضى هستند، با مفهوم شکر منافات دارد زیرا شکر نتیجه‏ى اعتقاد بوصول نعمت است و خصومت و انقباض، حاصل احساس نقمت و خلاف مراد است پس مردم شکر گوى نباید در پى اعتراض و یا در حال گرفته رویى باشند. اینست مقصود مولانا، آن گاه مى‏گوید که اگر این حالت پدید آمد آن را باید با قوت ایمان و اعتقاد بخداى تعالى معتدل ساخت چنان که سرکه را با عسل یا شکر مى‏آمیزند و اعتدال مى‏بخشند.

سِرکه را گر راه باید در جگر: منظور این است که سرکه باید باشیرینی بیامیزد( سرکنگبین) تا داروی بیماری جگر( یرقان، بیماری غم) شود.

 خبط: در شب رفتن بدون دانستن راه و داشتن رهبر، بى‏نظمى در کار و فکر، اشتباه و خطا.

قلاسنگ:ابزار و آلتى است براى پراندن سنگ که در وسط آن ظرفکى است بشکل مستطیل که از نخ پنبه یا پشم یا ابریشم مانند پاشنه‏ى جوراب مى‏بافند و از دو سوى درازى آن، دو ریسمان مى‏بندند و سنگ را در آن ظرفک مى‏نهند و دو سر نخ را مى‏گیرند و بقوت بگرد سر چرخ مى‏دهند و سنگ را بسوى هدف پرتاب مى‏کنند.  

معنى اندر شعر جز با خبط نیست : یعنی معنی را در لفظ نمی توان به طور کامل نشان داد ،بخصوص وقتی که ضرورت شعر نیز همراه باشد.

 چون قلاسنگ است اندر ضبط نیست: مولانا معنی را به قلاسنگ یا قلماسنگ تشبیه می کند که وقتی سنگ را با آن پرتاب می کنند، خارج از اختیار پرتاب کننده، به سویی که باید می رود( در واقع بهتر بود که معنی به سنگ تشبیه می شد نه به قلماسنگ)

 همه باید شکر‌گزار باشند، البته نه این‌که ناخشنودی را پنهان کنند و با ترش رویی بگویند: خدا را شکر. اگر چنین باشد پس شکر‌گزار‌تر از سرکه نیست. شکر گزاری، این است که در برابر او با همه وجود اظهار خشنودی کنیم و همواره در مقام رضا به سر ‌بریم. مولانا در بیت (1539) می گوید: معنی را در لفظ نمی توان به طور کامل نشان داد ،بخصوص وقتی که ضرورت شعر نیز همراه باشد، لفظ بیشتر ممکن است از جان کلام دور شود. از این نظر مولانا معنی را به قلاسنگ یا قلماسنگ تشبیه می کند که وقتی سنگ را با آن پرتاب می کنند، خارج از اختیار پرتاب کننده، به سویی که باید می رود.

بدین جهت مولانا که فکرى لبریز از حقیقت و دلى سرشار از هیجان و غلبه احساسات عشاقانه داشت همواره از شعر و شاعرى که از روى واقع، نوعى تکلف ببار مى‏آورد و بالطبع معنى را در غالب موارد نارسا مى‏سازد، فریاد شکایت و گله بلند مى‏کرد و شعر و پیروى اوزان مخصوص و قافیه پردازى را بباد انتقاد مى‏گرفت هر چند که او خود قوى دست‏ترین گوینده و زبان آورترین شاعر بود و بنیروى فکر سخن آفرین معنى پرداز، مضامین بسیار باریک و بلند را بفصاحت و شیوایى و رسایى تمام در ضمن مثلهاى بدیع و تعبیرات نو آیین بیان مى‏کرد چنان که در دیوان کبیر و مثنوى شریف نمونه‏هاى بسیار از آن مى‏توان دید.

با وجود این قوت بیرون از عادت و هماناى اعجاز، مى‏بینیم که او لفاظى و تقید بوزن و قافیه را انتقاد مى‏فرماید آن هم در روزگارى که شاعرى و صنعت پرورى هنر بزرگ و شهرت خیز بوده است زیرا طبع پیش رو و فکر دور پرواز او نمى‏تواند در حصار و خار بستى که صنعت سازان و قافیه اندیشان بگرداگرد اندیشه و خیالات انسان کشیده‏اند محصور و پاى بند ماند و از سوى دیگر بجهت رعایت خاطر نو آموزان و کودک اندیشگان عصر و اهل سلوک نمى‏خواهد یک باره این سنتها و رسمها را در هم ریزد. از این رو مى‏گوید:

            رستم ازین بیت و غزل، اى شه و سلطان ازل             مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

            قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر             پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا

            آینه‏ام آینه‏ام مرد مقالات نه‏ام             دیده شود حال من ار گوش شود چشم شما

دیوان، ب 486 ببعد

            حقم نداد غمى جز که قافیه طلبى                    ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا

            بگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهن          که فارغست معانى ز حرف و باد و هوا

همان مأخذ، ب 2593، 2594


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 0 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402685 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]