(1540)آن رسول از خود بشد زین یک دو جام |
|
نه رسالت یاد ماندش نه پیام |
(1541) واله اندر قدرت اللَّه شد |
|
آن رسول اینجا رسید و شاه شد |
(1542) سیل چون آمد به دریا بحر گشت |
|
دانه چون آمد به مزرع گشت کشت |
(1543) چون تعلق یافت نان با بو البشر |
|
نان مرده زنده گشت و با خبر |
(1544) موم و هیزم چون فداى نار شد |
|
ذات ظلمانى او انوار شد |
(1545)سنگ سرمه چون که شد در دیدهگان |
|
گشت بینایى شد آن جا دید بان |
(1546)اى خنک آن مرد کز خود رَسته شد |
|
در وجود زندهاى پیوسته شد |
(1547) واى آن زنده که با مرده نشست |
|
مرده گشت و زندگى از وى بجست |
در عنوان این قسمت، مولانا سخن یکی از صوفیه را آورده است که محل استناد بسیاری از سخنوران این مکتب است وگویندهْ آن شناخته نیست، و مولانا ترجمه این عبارت را در بیت 2168 دفتر دوم چنین می آورد:
هرکه خواهد همنشینی خدا تا نشیند در حضور اولیاء
واله: شیفته وعاشق
بوالبشر یا ابوالبشر: کنیهْ حضرت آدم است.ودر این جا به معنی انسان به کار رفته.
مزرع: زمینى که در آن تخم کارند، کشت زار، مزرعه.
کشت: مخفف کاشت بمعنى چیزى که کاشته باشند.
سنگ سرمه: سنگى سیاه و براق و زود شکن که بعضى از آن مایل برنگ بنفش است و بهترین آن، اصفهانى است، در مکه و مصر نیز هست، بگفتهى ابن سینا جوهر سرب میت است. این سنگ را مىسایند و از آن سرمه مىسازند و در چشم مىکشند و آن را «سرمه سنگ» مىنامند. مقابل: جواهر سرمه و انواع دیگر آن.
زنده: کسی است که واصل به حق است وبه کمال رسیده واز جاودانگی حق زندگی جاودان دارد.
مرده:زندگان این جهان اند که چون به حق نپیوسته اند زندگی حقیقی از انها گریخته است.
( 1540) او با همین یکى دو جام از خود بىخود شده پیام قیصر و رسالت او را فراموش کرد. ( 1541) فرستاده قیصر نزد عمر رسید او که بنده قیصر بود اکنون شاه شده و در قدرت و عظمت خداوندى واله و متحیر گردید. ( 1542) آرى سیل که بدریا رسد دریا شده و دانه باران که بمزرعه افتاد تبدیل بکشت مىگردد.( 1543) نان وقتى به آدم پیوست با اینکه مرده و جماد بود زنده و با هوش گردید.( 1544) موم و هیزم وقتى فداى آتش شود ذات تاریکش روشن و نورانى مىگردد.( 1545) سنگ سرمه وقتى که در دیدهگان جا گرفت بینایى شده و بدیدبانى پرداخت.( 1546) خوشا بحال مردى که از خود رهایى یافته و بوجود زندهاى بپیوندد.( 1547) و واى بحال آن زندهاى که با مرده نشیند که زندگى از وى رخت بر بسته بمیرد.
این ابیات در شرح تاثیر صحبت و همنشینى با ولى کامل است که در نتیجهى آن، بتدریج صفات مذموم و پستى گراى سالک، بصفات نیک و بلند مبدل مىشود و باطن و ضمیر او بدرون و باطن پاک و روشن بین شیخ اتصال مىیابد، این حالت را مولانا به مثالى از سیل درد آلود محدود که در دریا، آب صافى و کبود و بىکران مىشود و احکام او تفاوت پیدا مىکند و از نان که جمادى بىخبر است و در وجود انسان پذیراى حس و ادراک است بیان مىفرماید. نمونهى دیگر موم و هیزم است که این هر دو فروغ و روشنایى ندارند و از پیوستگى آتش، شعلههاى تابناک و روشن گر، بر مىافروزند و یا سنگ سرمه که سیاه و قیر گون است و چون از آن سرمه سازند مایهى قوت بصر و نیروى چشم است. آن گاه حالت کسى را که با مردم نادان و کور باطن و مرده دل مىنشیند بدین گونه اتصال که با ولى کامل روى مىدهد مقایسه مىکند که نتیجهى آن، دورى از صفات انسانى و احکام زندگانى حقیقى است ولى این نکته را به اجمال مىگذارد.
اى ز خیالهاى تو گشته خیال، عاشقان خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو
وصل کنى درخت را، حالت او بدل شود چون نشود مها بدل، جان و دل از وصال تو
دیوان، ب 22763، 22764
چکیدهْ محتوای این ابیات این است که سالک الی الله ، با هدایت وراهنمایی پیر راهدان می تواند خود به این مقام نائل شود.البته مولانا در موارد بسیاری این توفیق را مشروط بدآن می شمارد که در خود سالک نیز مناسبت وجنسیت این رشد وکمال باید باشد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |