ای علی که جمله عقل و دیده ای شَمّه یی وا گو از آنچه دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد اب علمت خاک ما را پاک کرد
با ز گو ، دانم که این اسرار هوست زآن که بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت بی جارحه واهب این هدیه های رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را که خبر نبود دو چشم وگوش را
باز گو ای باز عرش خوش شکار تا ،چه دیدی این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته چشم های حاضران بر دوخته
ای علی وجود تویک وجود مادی نیست،بلکه وجود عقلی است که به عقل کلّ پیوسته وبه دیدن وادراک مستقیم عالم غیب قادر است.شکیبایی وبردباری تو ،که از کشتن جسم دشمن می گذری ،جان را فدایی تو می کند.علم تو مانند آبی است که وجود خاکی ما را شستشو می دهد."بی شمشیر کشتن"یعنی همان تأثیر روحی که جان را شیفت?او می کند،واین کار خداست.کار خدا ابزار واندامی مانند دست یا پا نمی خواهد ،او بخشند? این ابزار ها واندامهاست که برای ما سودمند ومورد نیاز است."هوش "می تواند به معنی جان وروح معرفت یاب باشد،یا به معنی عقل کل وعقل پیوسته به عقل کل .این هوش در رابط? با حق ،نکته ها یی را در می یابد که چشم وگوش ظاهر ،قادر به دیدن وشنیدن آنها نیست .مولانا ،امام علی را به بازی تشبیه می کند که بربالای افلاک پرواز دارد وشکار او اسرار غیب است .می گوید:چشم تو قادر به دیدن اسرار غیب است وبه همین دلیل تو کارهایی می کنی که چشم عادی برای دیدن آن کافی نیست ونمی تواند عمق آن را بنگرد.
راز بگشا ای علی مر تضی ای پس سو ء القضا حُسن ُ القضا
یا تو وا گو آنچه عقلت یافته ست یا بگویم آنچه بر من تافته ست
از تو برمن تافت ،چون داری نهان؟ می فشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر درگفت آید قرص ماه شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط اینت شوند و از ذُهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما چون بگوید ، شد ضیا اندر ضیا
مولانا می گوید :امام علی می توانست آن دشمن را درجا به قتل برساند اما بازتاب دریافت های معنوی اودردرون دشمن ،آن مرد را به حقایق آشنا کرد واز این نظر نخست برای آن دشمن سوء القضا ،بود وبعد،حسن القضا ،شد.مولانا می گوید :چیزی در درون من تافته است که نمی دانم چیست؟اگرتو خود آن را برای من بگویی،ازگمراهی ایمن خواهم بود."ذهُول"یعنی فراموشی ،دراینجا یعنی گم کردن آثارونشانه های راه،مصراع دوم اشاره به این است که می پنداشتند دربیابان موجودی خطرناک وبزرگ به نام غول ،راه کاروان را می زند ومردم را به بیراهه می برد.مولانا می گوید:اگر ماه همان طور که نور می دهد سخن هم بگوید ،کسی به بانگ غول گوش نمی دهد.
چون تو بابی آن مدین? علم را چون شعا عی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویا ی باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد بار گاه ما له کُفوا احد
هر هوا و ذرّه یی خود منظر ی است نا گشاده کی گُوَد کانجا دری است
مولانا درادام? ستایش از امام ،به حدیث معروف اشاره می کند که پیامبر (ص) فرمود "انا مدینة العلم وعلی بابها،فمن ارادالعم فلیأت الباب"«من شهر علمم وعلی درواز? این شهر است ،پس هرکه جویای علم است به این درگاه روی آورد»."آفتاب حلم" کنایه از پیامبر است وعلی راتابش این آفتاب بردباری می خواند."یعنی پوست ها به مغز تبدیل شود ،وجودهای سطحی وناقص کمال یابد.ای درواز? رحمت الهی تا همیشه گشوده بمان ،وای بارگاه پروردگاری که برایش هیچکس، همتا ونظیر نیست ،اشاره به آی? 4 سور?اخلاص : "ولم یکن له کُفُوا احد ".هر آرزویی ،وهر ذرّه یی در هستی ،می تواند منظری ودیدگاهی برای دیدن حقیقت باشد اما باید این دیدگاه را گشود ،وگرنه چه کسی می تواند بگوید که آنجا دری است؟یعنی راه حق را مرد حق باید بر ما بگشاید ، پیامبر یاعلی ویا اولیاء الله.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |