(102) قص? رنجور و رنجورى بخواند |
|
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند |
( 103) رنگ رو و نبض و قاروره بدید |
|
هم علاماتش هم اسبابش شنید |
(104) گفت: هر دارو که ایشان کردهاند |
|
آن عمارت نیست، ویران کردهاند |
( 105)بىخبر بودند از حال درون |
|
أَستعیذُ اللَّهَ مِمّا یَفتَرون |
( 106)دید رنج و کشف شد بر وى نهفت |
|
لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت |
( 107) رنجش از صفرا و از سودا نبود |
|
بوى هر هیزم پدید آید ز دود |
( 108) دید از زاریش، کو زار دل است |
|
تن خوش است و او گرفتار دل است |
( 109) عاشقى، پیداست از زارى دل |
|
نیست بیمارى چو بیمارى دل |
نبض: ضربانی که دراثر جریان خون در رگهای اصلی احساس می شود.وبا دست نهادن روی آن ،حرکت رگ رااز خارج می توان شمرد.
قاروره : شیشهّ خاص اداره مریض راگویند که طبیبان با نگریستن به آن واز طریق رنگ،بیماری را تشخیص می دهند.
علامات: حالاتى است که بر اثر حدوث مرض در بدن بیمار پدید مىآید مانند سر درد و تنگ نفس که بر اثر تب و سرما خوردگى حاصل مىشود و آنها را اعراض هم مىگویند.
اسباب: موجبات مرض مانند عفونت اخلاط و رسیدن ضربت ببدن و...
أَستعیذُ اللَّهَ مِمّا یَفتَرون: پناه می برم به خدا ازآنچه می گویند ودرست نیست.
زارى: حالت کسى که مشرف بر هلاک است ، مجازا، نالهاى حزین که از فرط اندوه و سختى مرض خیزد.
( 102) قصه رنجورى کنیزک را شرح داده بر بالاى بستر بیمارش نشاند.( 103) طبیب رنگ و نبض و قاروره بیمار را دیده از علامت مرض پرسشهایى نمود.( 104) پس از آن گفت معالجهاى که اطبا کردهاند خطا بوده عوض آبادى خرابى کردهاند. ( 105) اینها از حال درونى بیمار بىخبر بودهاند من از این قبیل اشتباه بخدا پناه مىبرم.( 106) درد را تشخیص داد و آن چه از دیگران پنهان بود بر وى آشکار گردید ولى آن چه را فهمیده بود از پادشاه پنهان نمود.( 107) او دانست که بیمارى کنیزک از صفرا و سودا نیست زیرا بوى هر هیزمى از دود آن استشمام مىگردد.( 108) از زارى و نالههاى او ملتفت شد که زارى و نالهاش از دل سرچشمه گرفته و گرفتاریش از دل است نه از تن.( 109) عشق از نالههاى مؤثر دل آشکارا دیده مىشود و هیچ نالهاى چون ناله دل در اعماق دلها اثر نمىکند.
بعقیدهى مولانا کلیهى اعمال و حرکات خارجى انسان از گفتار و کردار نشأت گرفته از انفعالات و احوال درونى است . بدین جهت ولى کامل و مرد دور بین که بدین پیوستگى و ارتباط، علم دارد، مىتواند از روى حرکات و اعمال خارجى بر احوال باطن استدلال کند و کیفیات روحى انسانى را بشناسد، این مطلب را مولانا در حکایت عاشق شدن پادشاه بر کنیزک ، آن جا که طبیب الهى از حرکت نبض بوقت یاد کردن شهرها و نام اشخاص به تشخیص مرض و شهر و نام معشوق راه مىبرد، باشارت بیان کرده است ولى در مواضع دیگر آن را مانند اصلى از اصول معرفت مطرح ساخته است از قبیل:
این طبیبان بدن دانشورند بر سقام تو ز تو واقفترند
تا ز قاروره همىبینند حال که ندانى تو از آن رو اعتلال
هم ز نبض و هم ز رنگ و هم ز دم بو برند از تو بهر گونه سقم
پس طبیبان الهى در جهان چون ندانند از تو بىگفت دهان
هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ صد سقم بینند در تو بىدرنگ[1]
فعل و قول آمد گواهان ضمیر زین دو بر باطن تو استدلال گیر
چون ندارد سیر سرت در درون بنگر اندر بول رنجور از برون
فعل و قول آن بول رنجوران بود که طبیب جسم را برهان بود
و آن طبیب روح در جانش رود وز ره جان اندر ایمانش رود[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |