عشق چه بر خواسته از طلب عاشق باشد وچه از جذ به وکشش معشوق در هر صورت موجب کوشش برای وصال است وبدان سر رهبر است. براستی عشق در ظرف حروف ووصف زبان نگنجد واز مقوله تعریف وتوصیف نیست .زیرا هر تعریف وشرح وبیانی پس از آن که بر زبان می آید می بینیم که گویای آنچه از عشق در می یابیم نیست .عشق به شرح وصف در نمی آید.چرا که قلم که حامل پیام وبیانگر منویات کشش های درونی است در انعکاس عشق بر خود شکا فت یعنی بی هیچ دلیل ظاهر خود بخود شکست ودیگر هادی جریان مرکب نیست ونمی شود با آن نوشت.
اگر بخواهی که بدانی عشق چیست ؟ باید خود عاشق باشی استدلال وبرهان در این وادی فایده ندارد .بلکه خودش خود را ثابت می کند دیگر چه نیازی به استدلال.کسی که خواهان آفتاب عالم تاب عشق باشد نباید از وی روبتابد.آفتاب آمد دلیل آفتاب گردلیلت باید از وی رو متاب .به قول ذوالنون مصری : "عرفت ربی بربی ولولا ربی لماعرفت ربی ." البته پیداست گفته ذوالنون برگرفته از کلام نورانی امام حسین است در دعای عرفه : "الهی بک عرفتک وانت دللتنی علیک ...".وکلام امام نیز برگرفته از کلام خداست در قرآن : شهد الله انّه لا اله الاّ هو (آل عمران /18)
عشق ها یی کز پی رنگی بود عشق نبو د عاقبت ننگی بود
زآن که عشق مردگان پاینده نیست زآن که مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر هر د می باشد ز غنچه تازه تر
عشق آن زنده گز ین کو با قی است کز شر ا ب جا ن فز ایت سا قی است
عشق آن بگز ین که جمله انبیا یا فتند از عشق او کا ر و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست با کر یما ن کا ر ها دشوار نیست
عشق های رنگی به عشق ها ی نا پایدار اطلاق می شود .پایان این گونه عشقها بد نامی وننگ است اما اگر عشقی باشد که در آن عاشق خود را فراموش کند واز سر هستی خود بگذرد وهیچ خواهش نفسانی نداشته باشد عشقی است به معشوق جاودان ودر آن هوس ولذ ّت جسمانی نیست که به رسوائی وبد نامی بینجامد .البته عشق هایی کز پی رنگی بود ممکن است با گذشت زمان وتعالی معنوی تبدیل به حرکتی در جهت کمال روحانی شود وعشق مجازی جای خود را به عشق حقیقی بدهد .در هر عشقی چه مجازی وچه حقیقی معشوق تا هنگامی عزیز است که نیازی را در عاشق بر آورده می کند وتا زنده است معشوق است .عشق مردگان یعنی علاقه و وابستگی به موجودات ناپیدار وفراموش شدنی لذا نا میمون ونا مبارک است و موجب ننگ ورسوائی می گردد.
همه زندگان فانی اند وعشق به آنها پس از مرگ مصیبت وغم بار است .اما زنده باقی یعنی پروردگار همیشه هست و عشق او شرابی است که جان وزندگی را در عاشق افزایش می دهد وهمواره زندگی تازه می بخشد .پیامبران شکوه وعظمت وفرمانروایی بر امت را از این عشق به حق بدست آورده اند.
تو مگو مارا بدان شه بارنیست با کریمان کارها دشوارنیست .استادفروزانفر این بیت را پاسخ یک عارف به متکلمان می داند .متکلمان عشق به خدا را امری نا ممکن ومباین با مباحث علم خود می شمارند اما عرفا می گویند که عشق فقط عشق به خداست زیرا بهترین مناسبت میان انسان وخداوند وجود دارد ومطابق آیه شریفه از سوره الحجر پروردگار از روح خود در آدمی دمیده واو را زندگی داده است «نفخت فیه من روحی »[1] ونیز حدیثی نقل شده است که : "خلق الله آدم علی صورته " واز سوی دیگر خداوند کریم است وکریم همواره می بخشد ولطف می کند بی آنکه دلیل آن را بجوید .پس بنده را به حضرتش بار هست واز پذ یرش او نومید نباید بود .
حق فشاند آن نور را بر جان ها مقبلان بر داشته دامان ها
وآن نثار نور را وا یافته روی از غیر خدا بر تافته
هر که را دامان عشقی نا بُده زآن نثار نور بی بهره شده
جزو ها را روی ها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا، به دریا می رود از همان جا کآمد ، آنجا می رود
از سر کُه سیل های تیز رو وز تن ما جان عشق آمیز رو
پروردگار نور هدایت انبیا واولیا را بر جان خلائق افشاند ،آنها که زمینه ذهنی واندیشه فکری مبارک ومستعدی داشتند دامن خود را بالا گرفتند ونور حق بر دامانشان نثار شد واز غیر حق روی گردان شدند. دامنی که این نور بر آن می ریزد عشق است وکسی که این دامان عشق را ندارد از نثار نور هدایت ومعرفت بی بهره است .شرط رسیدن به فیض وعنایت الهی ،طلب وکوشش بنده است واین سخن مولانا اقتباسی است ازمضمون حدیث:«انّ الله تعالی خلق خلقه فی ظلمة فالقی علیهم من نوره فمن اصابه من ذلک النور اهتدی ومن اخطاه ضلّ».[2]
انسان های هدایت پذیر جزوی از روح مطلق وکل هستی اند واقتضا دارد که عاشق اوباشند چنان که هر بلبلی عاشق روی گل است. کشش روح آدمی به سوی حق وعشق باز گشت نی به نیستان است.سیلاب ، از ذرات آبی است که از دریا یرمی خیزد وابروباران می شود وباز به دریابرمیگردد.جان هم که رفتار عشق آمیز دارد برای آن است که می خواهد دوباره به دریا حق بپیوندد.
بی غرض نبود به گردش در جهان غیر جسم وغیر جان عاشقان
عاشقان کلّ ، نه عُشّاق جزو ماند از کل آن که شد مشتاق جزو
چون که جزوی عاشق جزوی شود زود معشوقش به کلّ خود رود
بنده سوی خواجه شد ،او ماند زار بوی گل شد سوی گل ،او ماند خار
او بمانده دور از مطلوب خویش سعی ضایع ،رنج باطل ،پای ریش
مولانامی گوید : عشق بی غرض عشقی است که هیچ غرض مادی واین جهانی عامل حرکت وتلاش نباشد.ودر آن هیچ طمع آب و نان نباشد .کدام عاشقان چنین اند؟ عاشقان کلّ و(کلّ )در زبان عرفا ذات حق است که وحدت وجامعیت دارد،وهر یک از افراد کائنات جزو هستند که وجودی مقیّد به تعیّنات این جهانی می یابند.کسی که عاشق جزو می شود،از کلّ باز می ماند وچون به مصداق "انّا الیه راجعون "،معشوق او نیز به حق باز گردد ،او نه معشوق جزوی خود را دارد ونه پروردگار را. این معشوق ضعیف وجزوی یا این بند?غیر به اختیار خود نیست تا غمخوار او بشود یا نشود ،خواج? اوخداست،کار خدا را بکند یا کار این عاشق جزو را؟ بدیهی است که به خدا خواهد پرداخت.معشوق جزوی به سوی خواجه وآقای خود می رود وعاشق از فراق اوزار واندوهبار می گردد.وبوی گل به سوی گلشن خویش رهسپار می شود واین بینوا مانند خار ،تهی وزار می گردد.همانند کسی است که از مطلوب ومراد خویش ،دور ماند ،در حالی که سعی وتلاش اوتباه گشته ورنج وزحمتش باطل وپایش ؛زخمی ومجروح شده است.پس آن که به صورت ،عشق می ورزد ،نه به معنا، حالی پریشان ودلی پژمرده خواهد داشت.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |