سزاوارترین کس به دوستی، آن است که سودش برای تو و زیانش برای دیگری باشد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
قصه بازرگان وطوطی(1)
شنبه 92 آبان 25 , ساعت 7:34 صبح  

قصهْ بازرگان که طوطی محبوس او، او را پیغام

داد به طوطیان هندوستان، هنگام رفتن به تجارت

پیشینهْ داستان

این قصه وحکایت بنابر تحقیق استاد فروزانفر در قرن ششم میان شاعران ونویسندگان شهرت داشته وبا اختلاف در جزئیات قصه به آن اشاره هایی شده است.در تفسیر ابوالفتوح رازی به جای طوطی سخن از هزار دستانى است که شخصى او را در بازار خریده و در قفص افکنده و به آواز آن، دل خوش کرده بود، مرغکى هم از جنس وى روزى بیامد و بر قفص نشست و چیزى به او گفت، هزار دستان نیز آواز بر نکشید و سرود نخواند و بدین چاره‏گرى سرانجام از قفص رهایى یافت.

هنر مولانا در بسط و تفصیل این حکایت است با تعبیرى دل انگیز و شیوا و افزودن مسائل مختلف عرفانى و فلسفى و دینى بهمراه مضمونهاى شاعرانه و عاشقانه که در زیبایى و حسن تأثیر گفتارش تأثیرى در خور توجّه و در حدّ اعجاب بجا گذاشته است.

اکنون، قصّه طوطى و بازرگان مطابق گفته مولانا و با اشارت بدقایقى که در ضمن آن مندرج ساخته است باز مى‏گوییم:

بازرگانى طوطیى زیبا و محبوس در قفص داشت، بازرگان مى‏خواست بهندوستان برود، بغلامان و کنیزان خویش گفت براى شما ارمغان چه بیاورم، هر یکى چیزى خواستند و او پذیرفت، طوطى را گفت تو چه مى‏خواهى تا از هندوستان برایت بیاورم، طوطى پیغامى بطوطیان شکر خاى هند فرستاد، این پیغام متضمّن گرفتارى و مهجورى طوطى و چاره جویى براى آزادى او بود، پیغامى سخت غم انگیز و دل سوز که مولانا چنان گرم و سوزانش بیان کرده است که هر سنگ دل صبر آزماى را بهیجان مى‏آورد.ذکر این پیغام درد آلود، گویى مولانا را بار دیگر بیاد روزگار وصال و اتّصال خود با شمس تبریز و رنجهایى که در فراقش بر خود مى‏گیرد، افکنده است که بى‏اختیار از زبان طوطى شرح هجران و بى‏قرارى خویش را با زبانى آتش بار و جان گداز باز مى‏گوید ولى این مهجور فراق دیده، در عشق بکمال رسیده و از سر مُرادات خود برخاسته است بدین جهت بوصف رضا و یا بعبارتى دیگر نیروى تحمّل خویش مى‏پردازد، خویش را نخست بلبل مى‏خواند، بلبلى که تنها عاشق زیبایى گل نیست بلکه در عشق چنان قدرتى دارد که خار و گلستان را بدَم درمى‏کشد ولى بلبل، سست عهد و ضعیف و نابردبار است و در خور چنین حوصله نیست بدین نظر تعبیر را بر مى‏گرداند و از خود نهنگى فراخ حوصله، باز مى‏نماید، نه آن نهنگ که در آب مى‏زید و با برودت و رطوبت دریاها پرورش مى‏یابد، نهنگى آتش نهاد که قوت و خورش او آذر عالم سوز عشق است، از آتش مى‏زداید و در آتش مى‏زید و از این رو بخلاف مراد و ناخوشهاى عشق، خوگر شده است.بازرگان بهندوستان رسید و طوطیى چند دید و پیام آن طوطى زندانى را بدانها رسانید، آن پیام سوزناک، یکى از طوطیان را بلرزه افکند تا از فرط هم دردى و غم بر زمین افتاد و مرد.

بازرگان ازین واقعه متأثّر گشت و پشیمانى بسیار خورد که چرا موجب هلاک جانورى شده است، مولانا بدین مناسبت از آفات تکلّم سخن مى‏گوید و رعایت احتیاط و حفظ حدود مستمعان را توصیه مى‏کند و نکته‏اى چند از تأثیر سخن بر مى‏شمارد، از آن جنس که اُدبا در آداب معاشرت و صوفیان در ابواب مجاهدت گفته‏اند، بعقیده او جانها در اصل خاصیت دم عیسوى دارند و مى‏توانند که بگفتار خود دلها را زنده کنند بشرط آن که حجاب خودى و خویش پرستى را بیکسو افکنند، این پرده ضخیم چشم بند را بوسیله صبر بر تلخى مجاهدت مى‏توان پاره کرد پس باید دست از آرزوى نفسانى کشیده داشت. بازرگان از سفر بخانه باز آمد و بهر یک از اهل خانه ارمغانى بخشید، طوطى نَوْرَهان و سوغات خود را مطالبه کرد، بازرگان از رسانیدن پیغام و آن چه از مرگ طوطى دیده بود امتناع ورزید ولى طوطى بجِدّ گرفت، بازرگان، قصّه را باز گفت و پشیمانى خویش را از ابلاغ پیامى که منجرّ بمرگ طوطى شده بود، بیان کرد، این جزء از قصّه باز، بلزوم احتیاط در تکلّم منتهى مى‏شود،این قسمت از داستان بیشتر راجع است بذکر فراق و دورى و تأسّف بر فوت مطلوب که به احتمال قوى، بمناسبت مرگ طوطى، مولانا فرصتى یافته است که در هجران شمس تبریز ناله‏هاى سوزناک بر کشد و در صورت این قصّه، شرح مهجورى خود را باز گوید با این همه متضمّن چند مطلب اساسى نیز هست از این قرار:

  1- دریغ و حسرت خوردن مستلزم از دست دادن لذّت نقد و فایده موجود است زیرا در حیات انسانى و جهان پهناور امورى که در خور دل بستگى و تعشّق باشد بسیار است، حسرت که معنى آن اندوه خوردن بر گذشته و امر فائت است، آدمى را از استفاده و لذّت بردن از آن چه پیش چشم اوست و مى‏تواند از آن خوشیها ببرد، باز مى‏دارد و بنا بر این، ما بواسطه دریغ خوردن و ارمان بردن، خویش را از لذّات و فوائدى که حیات براى ما فراهم کرده است محروم مى‏داریم و بیاد گذشته، حال و عیش نقد را از دست مى‏دهیم.

  2- نادان همیشه براى خود مشکل ببار مى‏آورد و درد بر درد مى‏افزاید و بدان ماند که بر رنج و درد عشق مى‏ورزد براى آن که بمصلحت کار نمى‏کند و براستى مصلحت را تشخیص نمى‏دهد، این مطلب را مولانا براى توجیه عمل بازرگان و تفسیر آیتى از قرآن بیان مى‏کند، بخاطر بیاورید که بازرگان در نتیجه کار ناخردمندانه‏اى طوطى خوش آواز را از دست داد.

  3- گسیختن انسان از چیزى که بدان دل مى‏سپارد و فوت شدن آنها از آثار غیرت و نتایج عشق خداست که راضى نمى‏شود، آدمى بتمام و کمال، همّتِ خود را بقبله دیگر متوجّه سازد، او رشته تعلّق ما را بهمه چیز مى‏گسلد تا بسوى او که قبله حقیقى است روى آوریم، آن گاه بدین مناسبت غیرت الهى را تعریف مى‏کند، ما این دقیقه را بجاى خود روشن نموده‏ایم.

  4- طوطى جان با خدا پیوسته است و هر چه مى‏گوید وحى الهى است و همو اصل شادیهاست و آن خوشى که از اشیا به انسان مى‏رسد پرتو آن خوشى روحى است که بر آنها منعکس مى‏گردد، انسان ازین لطیفه بى‏خبر است و بعبث و بر گزافْ، دل به این و آن مى‏بندد.

  5- قافیه پردازى و صنعت سازى پرده‏اى است که بر جمال شاهد معنى مى‏کشند، سخن از عشق و حالت درونى مى‏ترابد و آن، در عبارت نمى‏گنجد.

  6- شخصیّت و کَسىِ واقعى را در فقدان و بر هم زدن انیّت و کسى تلقینى و ساخته عادات و رسوم و تربیتهاى ناصواب، مى‏توان یافت.

  7- عشق نسبتى است میان عاشق و معشوق که بحسب ظاهر منشأ و مصدر آن، عاشقان‏اند ولى بچشم واقع بین، مبدأ آن، معشوق است پس بدین نظر معشوق، عاشق است و عاشقان، معشوقان‏اند، توضیح آن را در شرح ابیات خواهید یافت.

  8- عاشق آنست که مراد خود را فرو مى‏گذارد و خواهان رضاى معشوق است، این معنى نتیجه فناست، فنا از اراده خود که سرانجام به نیستى ذات مى‏کشد و اوّلین نشانه عشق راستین است، بدین مطلب پیشتر هم اشارت فرموده بود.

  9- و چون عاشق از سر مراد خود برخیزد و بى‏غرضى و بى‏طمعى خود را ثابت کند آن گاه کار بر عکس مى‏شود و نسبت تعلّق انقلاب مى‏پذیرد و معشوق در صدد باز جست و افتقاد عاشق بر مى‏آید و هر مرادى که مى‏خواست بلکه آن چه در خاطرش نمى‏گذشت بدو مى‏بخشد و خونبهاى او را نیز مى‏دهد.

 10- پس از زندگانى عاشق در مرگ است و هستیش موقوف نیستى و فناست.

سپس مولانا خوانندگان را متوجّه مى‏سازد که سخنش را بر ظاهر حمل نکنند و از این عشق معنى هوس و هوا پرستى نفهمند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 148 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401774 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]