خداوند ـ عزّوجلّ ـ به داوود علیه السلام وحی کرد :«ای داوود ! به من شادمان باش و از یادم لذّت ببر و با مناجات من متنعّم شو که به زودی، خانه را از فاسقانْ خواهم پرداخت ولعنت خود را بر ظالمان قرار خواهم داد» . [امام صادق علیه السلام]
عرشیات
قصه بازرگان وطوطی(2)
شنبه 92 آبان 25 , ساعت 7:36 صبح  

بازرگان طوطى را از قفس بیرون انداخت و طوطى بشاخه درختى بلند پرواز کرد، بازرگان از وى مى‏پرسد که این سرّ و راز شگفت را باز گو، طوطى مى‏گوید که آن طوطى آزاد بعمل خود، مرا متوجّه ساخت که تا سخن مى‏گویم و از من فایده‏اى حاصل است همچنان اسیر قفس خواهم بود، طریق رهایى آنست که خود را بمردگى زنم تا بسبب سلب فایده، کس را پرواى من نباشد و مرا بخود باز گذارند، آن گاه مولانا از این بیان، استفاده مى‏کند که تا هنر و زیبایى انسان مکتوم و نهفته نباشد در معرض قضاوت و داورى خلق و تضییع عمر بوسیله دوستان و دشمنان قرار دارد، دوستان، وقت او را بتحسین و آفرین و دید و باز دید و دشمنان، ببد گویى و بد سگالى و دفاع از آن، تلف مى‏کنند و از کار و پیش رفت نوین بازش مى‏دارند.

وقت و عمر، عزیزترین چیزى است که بانسان عطا شده است زیرا بوسیله وقت مراتب ترقّى را مى‏پیماید و از فوائد حیات بهره‏مند مى‏گردد امّا فائده وقت را کسى باز مى‏شناسد که عمر خود را بر گزاف و عبث نگذرانده باشد مثل آن که قدر بهار و باران بهارى را آن کشاورز مى‏داند که بهنگام و وقت مناسب، تخمى در زمین افشانده باشد.

مولانا با نظر واقع بینى که دارد خطر و آفت اشتغال بخلق را خوب درمى‏یابد، از خداى بزرگ هرگز غافل نمى‏شود، رؤیت این خطرها و شهود ضعف آدمى در برابر محبّت بى‏پر و پاى دوستان و غلبه حسّ انتقام در مقابل خصومت بد سگالان، او را بر آن مى‏دارد که ما را به پناه خدا دعوت کند، آن خدا که نوح و موسى و ابراهیم و یحیى را از کینه‏توزى و بد خواهى مُنْکِران نجات بخشید.

طوطى پندى چند داد، بازرگان از قصّه طوطى پند آموخت، سپس مولانا بشرح نتیجه حکایت مى‏پردازد بدین گونه:

تن و لوازم آن از شهوات و آرزوها قفسى را ماند که طوطى جان در آن بندى و اسیر شده است، این لوازم خار راه جان است و زمینه فریب خوردن آدمى را از معاشرانش فراهم مى‏سازد، همنشینان او را بمدح و ستایش فریب مى‏دهند و از خود باز مى‏ستانند و مانع ترقّى او مى‏شوند، آدمى بدین سخنهاى دروغین و تملّقهاى نگارین در اشتباه مى‏افتد و مى‏پندارد که در معرفت و کمال بجایى رسیده است، در نتیجه شهرت طلب و آوازه جوى مى‏شود و بکلّى از دست مى‏رود بى‏خبر از آن که شهرت بهر صورت که باشد مایه فساد و تباهى است و بسیار مردم بفریب ستایش و دوستى شهرت از دست رفته‏اند، دنیا و خوشیهاى آن نیز بهمین صورت، فریبنده است و دوستان خود را از راه مى‏برد و سرانجام تنها مى‏گذارد.

مولانا بخوبى توجّه دارد که هر کسى خویش را خردمند مى‏شمارد و فرض مى‏کند که هرگز فریب نمى‏خورد بلکه مردم را فریب هم مى‏دهد و گول مى‏زند، این حالتى است که کم و بیش و بصورتى پنهان ولى بسیار عمیق در هر انسانى هست از این رو با بیانى سخت قاهر و مثالى نیک روشن ما را به اشتباه خود واقف مى‏سازد، محبّت شهرت و علقه بشنیدن ستایش و مدح ریشه قوى دارد و آن غریزه حبّ ذات و خود پرستى است، این غریزه، عقیده بفزونى عقل و کفایت را در نهاد آدمى پرورش مى‏دهد بدین سبب مردم ستایش جوى و تملّق گزین تصوّر مى‏کنند که فریب نمى‏خورند و چاپلوسى راه پیش رفت را بروى آنها نمى‏بندد در صورتى که این اشتباهى بزرگ و پندارى غلط است، مقیاسى که این اشتباه را روشن مى‏کند هجو و مذمّت است، این مدّعیانِ خرد و هوش هر گاه مذمّت خود را بشنوند، آشفته خاطر و خشمگین مى‏شوند پس معلوم مى‏شود که غریزه خود خواهى هنوز قوى و بر کار است و گرنه مى‏باید که از نکوهش دل تنگ نگردند، استدلال ضمنى آنان که مدح از طمع مى‏خیزد و ما باعث آن را مى‏دانیم در حالت شنیدن هجو خود بخود نقض مى‏شود زیرا هجو هم منبعث از غرض است یعنى قطع امید و باز ماندن از فایده‏اى که چشم داشت هجا سرایان بوده است.

آفت و زیانهاى ستایش بمراتب از قدح و هجو قوى‏تر و خطرناک‏تر است براى آن که هجو بزودى تأثیر مى‏بخشد و آدمى را بهیجان مى‏آورد از آن جهت که خلاف میل و طبع بشر است مثل داورى مسهل که بفاصله زمانىِ اندک، طبع را مى‏شوراند و انقلاب و پیچ در اعضاى درونى پدید مى‏آورد، بر خلاف مدح که سازگار و موافق میل است، اثر بد بجا مى‏گذارد و فساد و تباهى بسیار از آن متولّد مى‏گردد لیکن لذّت آنى آن، مانند پرده‏اى بر روى مفاسد آن، گسترش مى‏یابد و بدین جهت آدمى از نتایج وخیم و عواقب زشت آن غافل مى‏ماند چنان که اکثر لذّات مادّى همین اثر را دارد امّا مولانا آن را بخوردن حلوا مثل مى‏زند که به آخر دمل تولید مى‏کند و علاج آن نیشتر زدن است.

براى نمونه فرعون مصر را یاد مى‏کند که مطابق بعضى روایات در آغاز مردى خوار مایه بود و بر اثر حصول قدرت و تملّق شنیدن سرانجام بدعوى خدایى برخاست، این اثر را در هر صاحب قدرتى مى‏توان آزمود، انسان هوشمند مى‏تواند در وجود خودش هم آزمایش کند.

بنا بر این، مى‏توانیم بگوییم که مذمّت بر مدح رجحان دارد زیرا سبب بیدارى و تنبّه است بر خلاف مدح که موجب غفلت و باز ماندن از کمال است از این رو مولانا خوارى را بر عزّت و گمنامى را بر شهرت ترجیح مى‏دهد همچنان که صوفیان ملامتى معتقد بوده‏اند، این مطلب را در شرح ابیات ملاحظه فرمایید.

براى تکمیل استدلال، مولانا از بى‏وفایى و نفع پرستى متملّقان نیز سخن مى‏گوید و آنها را به شیطان تشبیه مى‏کند بمناسبت آن که در گمراهى انسان مى‏کوشد و پس از گمراهى بخود بازش مى‏گذارد.

گفته‏ایم که خلاف نفس و از جمله شکستن خود، کارى دشوار و در حکم خود کشتن است و آن، بى‏عنایت خداى تعالى‏ میسّر نمى‏گردد، با توجّه بدین نکته مولانا مى‏گوید که این بحث دقیق و سخنان پندمند بى‏عنایت حق و خاصان او اثر نمى‏بخشد و ممکن نیست که آدمى فریب تملّق را نخورد و اگر عنایت الهى دستگیرى نکند فرشتگان هم از لغزش مصون نمى‏مانند تا چه رسد به انسان که زندانى عادت و شهوت و تلقین و نابسامانیهاى تربیت نادرست است.

بدین مناسبت روى بدرگاه خدا مى‏آورد و به اصطلاح مناجاتى آغاز مى‏کند، این راز و نیاز گفتن و یا مناجات با خدا که در موضعى چند از مثنوى مى‏خوانیم، از قسمتهاى بسیار خوب و دل انگیز گفتار مولاناست، براى آن که هر کسى خدا را مناسب کمال نفسانى خود مى‏شناسد و تصویر مى‏کند، حاجتى که از خدا مى‏خواهد نیز با درجه و حدّ روحانى او مناسب است، مى‏بینید که عوام و بازاریان دیندار و زاهدان سست اندیشه از خدا مطالبه حور و قصور و یا نعیم بهشت و رهایى از عذاب آخرت مى‏کنند، آنها از بند شهوت و یا خوف و رجا نرسته‏اند، خواهش ایشان مناسب درجه آنهاست، مولانا از خدا مى‏خواهد که دانش جزئى و استعداد او را در معرفت، بکمال مطلوب که اتّصال بعلم کلّى است، برساند، دانش جزئى و استعداد بشرى را به قطره آب مثال مى‏زند، قطره آب، در محلّ تغیّر و فناست، آتش خصم او، هوا خصم او، خاک خصم اوست اینها او را بخود مى‏کشند و بسوى نیستى مى‏کشانند، علم جزئى نیز چنین است، شهوات و آرزوها و اسلوبهاى غلط در تربیت، دشمنان ویند و نیست و نابودش مى‏کنند، تملّق و ستایش هم اثرى بدین گونه دارد و نتیجه آن، غرور و غفلت است، مردى خردمند و بیدار و هوشمند بتملّق گوش فرا مى‏دارد، نخست باور نمى‏کند ولى تکرار تملّق چنانش مى‏فریبد که اگر تملّقش نگویند رنجور و ملول و خشمناک مى‏گردد و علمش بجهل و غفلتى سخت تاریک و مُهْلِک بدل مى‏شود، مولانا مى‏خواهد که قطره علم و دانش او بدریاهاى علم متّصل گردد تا از هر گونه آفتى و تغیّرى بر کنار ماند زیرا قطره‏اى که بدریا پیوست حکم دریا مى‏گیرد.

خلاصه کلام این که در تعلیمات عارفانهْ مولانا، این طوطی در حقیقت انسانی است که از خواستهای خود وجلوهْ خویشتن گذشته وپای برآرزوهای نفسانی نهاده وبه دوستی حق پیوسته است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 148 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401774 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]