بردباری جامه دانشمند است، پس مبادا که آن را برتن نکنی . [امام باقر علیه السلام ـ در نامه اش به سعد خیر ـ]
عرشیات
قصه بازرگان وطوطی(25)
شنبه 92 آذر 2 , ساعت 8:3 صبح  

عشق و دل سوختگی ،

(1730)ای که جان را بهر تن می‌سوختی

 

سوختی جان را و تن‌ افروختی

(1731)سوختم من سوخته خواهد کسی

 

تا ز من آتش زند اندر خسی؟

(1732)سوخته، چون قابل آتش بود

 

سوخته بستان، که آتش کش بود

سوخته: پنبه و کهنه پاره و فتیله مانندى که جرقه‏ى آتش را که از آتش زنه مى‏جهید بدان مى‏گرفتند و چراغ و هیزم را روشن می کردند، مجازا عاشق با سوز و درد.

خسی: در اینجا یعنی دنیا دوستان است.

تا ز من آتش زند اندر خسی؟: یعنی من مانند مشعلی هستم که با من می شود دنیا دوستان را به آتش کشید وبه حق راهنمایی کرد.

قابل: گیرنده و پذیرنده‏ى اثر و فعل.

آتش کش: چیزى که آتش را بخود کشد و بپذیرد.

سوخته بستان: یعنی این وجود دردمند مرا بپذیر تا وسیله‌ای شود که تو نیز به شعله عشق من درگیری، و به راه حق بیایی.

( 1730) اى کسى که جان را براى تن آتش زدى جان را سوخته و تن را روشن کردى‏. ( 1731) من سوختم و اکنون هر کس مى‏تواند از من آتش‏گیره خود را روشن و هر خسى را آتش بزند.( 1732) آن که سوخته قابل آتش زدن نیست آن سوخته‏اى را که بمعنى شخص سنجیده است بخواه که آتش‏ها را خاموش مى‏کند.

مولانا می گوید:سوختگى، دو نوع است یکى در طلب هواى نفس که مذموم است که در ابیات پیشین بدان اشارت نمود، و دیگر، سوزش دل از عشق و یا نیستى از اوصاف بشرى که در این ابیات از آن سخن می گوید. نیاز و درد طلب، پایه‏ى اصلى یافت و وصول به همه آرزوها و مرادهاست ، بدین سبب مى‏گوید که اگر خود سوخته نیستى و نیاز عاشقانه ندارى بیا و از نفس گرم جان سوز من مدد گیر و آتش در خود زن تا از خود فانى و بدوست باقى گردى.

            اگر زنده ست آن مجنون بیا، گو             ز من مجنونى نادر بیاموز

            اگر خواهى که تو دیوانه گردى             مثال نقش من بر جامه بر دوز

دیوان، ب 12630 ببعد

            گر نهى تو لب خود بر لب من مست شوى             آزمون کن که نه کمتر ز مى انگورم‏

دیوان، ب 17053

            اگر از خاک من گندم بر آید                  از آن گر نان پزى مستى فزاید

            خمیر و نانبا دیوانه گردد                    تنورش بیت مستانه سراید

            مرا حق از مى عشق آفریدست             همان عشقم اگر مرگم بساید

            منم مستى و اصل من مى عشق             بگو، از مى بجز مستى چه آید

دیوان، ب 7102 ببعد

ای که جان را فدای تن و علایق این جهانی کرده و از سلوک به سوی حق باز مانده‌ای‌! من در راه عشق حق سوخته‌ام و مانند مشعلی هستم که با من می‌شود دنیای دوستان را به آتش کشید و به حق رهنمایی کرد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 272 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401898 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]