(1738)خوش نشین ای قافیه اندیش من |
|
قافیه دولت تویی در پیش من |
(1739)حرف چبود تا تو اندیشی از آن؟ |
|
حرف چبود خار دیوار رزان |
(1740)حرف وصوت وگفت را برهم رنم |
|
تا که بی این هرسه با تو دم زنم |
(1741)آن دمی کز آدمش کردم نهان |
|
با تو گویم، ای تو اسرار جهان |
(1742)آن دمی را که نگفتم با خلیل |
|
و آن غمی را که نداند جبرئیل |
(1743)آن دمی، کز وی مسیحا دم نزد |
|
حق زغیرت نیز بی ما هم نزد |
قافیه دولت: یعنی کسی که بخت مردان حق را سامان می دهد.
حرف چبود تا تو اندیشی از آن؟: یعنی ارزش الفاظ و عبارات را در مقایسه با معنا و رابطه معنوی، ناچیز است.
رز: درخت انگور، باغ انگور،
بیحرف و صوت دم زدن: کنایه است از پیوند حق با دل بندگان، یا آن رابطه معنوی و ذهنی است که از طریق مردان آگاه در دل دیگران نفوذ و در ذهنیات آنها تأثیر میگذارد.
دم زدن:راز گویی، رابطهای است خاص میان حق و بنده که در این میان، پروردگار به هر بندهای رازی میگوید که با دیگری نگفته است
خلیل: دوست راستین که محبت سراپاى او را گرفته و در اجزاى وجودش متخلل شده باشد، ابراهیم پیغمبر، این تعبیر برگرفته است از آیهى شریفه: وَ اِتَّخَذَ اَللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً (خدا ابراهیم را بدوست گرفت.)[1]
مسیحا دم نزد:یعنی دم عیسی زندگی بخش بود اما زندگی جسمی و مادی میداد؛ او نیز از این دم، دم نزد.
( 1738) مىگوید اى قافیه اندیش من خوش باش و در برم بنشین قافیه دولت در پیش من تویى. ( 1739) حرف و صوت چیست که فکر خود را بدان مصروف کنى.( 1740) حرف و صوت و گفتار را بهم خواهم زد. تا بتوانم بىرقیب با تو راز و نیاز کنم.( 1741) آن رازى را که از آدم پنهان کردم با تو در میان خواهم نهاد.( 1742) آن را زیرا که بخلیل نگفتم و از جبرئیل پنهان است.( 1743) و مسیحا از وى دم نزده و حق تعالى از غیرت بدون کلمه ما آشکار نفرمود.
معشوق مولانا به اومیگوید: ای قافیه اندیش! این الفاظ را رها کن و آسوده بنشین. در پیش من، آنکه دولت و بخت مردان حق را سامان میدهد، تویی. مولانا ارزش الفاظ و عبارات را در مقایسه با معنا و رابطه معنوی، ناچیز میشمارد و لفظ را به خارهایی تشبیه میکند که بر سر دیوار باغها میگذارند تا دزد به باغ راه نیابد، و میوه این باغ اندیشه، و معنی است. «بیحرف و صوت دم زدن» پیوند حق با دل بندگان، یا آن رابطه معنوی و ذهنی است که از طریق مردان آگاه در دل دیگران نفوذ و در ذهنیات آنها تأثیر میگذارد. اینگونه «دم زدن» رابطهای است خاص میان حق و بنده که در این میان، پروردگار به هر بندهای رازی میگوید که با دیگری نگفته است. آنچه به مولانا میگوید غیر از آن است که با ابراهیم خلیل و آدم در میان نهاده است. این دم زدن، سخن عشق است که جبرئیل هم آن را نمیداند، زیرا به قول حافظ: «فرشته عشق نداند که چیست». دم عیسی زندگی بخش بود اما زندگی جسمی و مادی میداد؛ او نیز از این دم، دم نزد. پروردگار خود نیز تا هنگامی که ما نبودیم این راز را نگفت، زیرا او با هر بندهای راز جداگانهای دارد.
استاد فروزانفر می گوید:. شارحان مثنوى این ابیات را بظاهر گرفته و پنداشتهاند که مستلزم تفضیل اولیا بر پیغمبران است و بدین نظر آنها را تاویلهاى شگفت کردهاند، یکى از همه معقول تر آنست که تجلى حق تعالى تکرار نمىپذیرد (لا تکرار فى التجلى) و او در هر ذرهاى جلوهاى و با هر دلى رازى در میان دارد، فى المثل با آفتاب سرى در میان است که با آب نیست و با آدمى رازى که با فرشتگان نیست چنان که ابو طالب مکى گفته است: لا یتجلى فى صوره مرتین و لا یتجلى فى صوره لاثنین. (هرگز در یک صورت دو بار روى ننماید و در دو آیینه بیک صورت پیدا نیاید.) و بنا بر این ممکن است که در دل مولانا یا هر ولى دیگر رازى افکند خاص وى و مناسب ظرفیت وى و از آن، لازم نمىآید که مولانا و یا ولى دیگر بر آدم و خلیل و مسیح ترجیح داشته باشد. [2]ظاهرا مولانا بدین نکته اشارت مىفرماید:
هر ذره ز خورشیدت گویاى انا الحقى هر گوشه چو منصورى آویخته از دارى
این طرفه که از یک خم هر یک ز میى مست اند وین طرفه که از یک گل در هر قدمى خارى
دیوان، ب 27561، 27562
[1] - النساء، آیهى 125.
[2] - برای توضیح بیشتر مراجعه شود به: جواهر الاسرار، طبع لکناهو، ص 193، شرح ولى محمد اکبر آبادى، ج 1، ص 117، شرح بحر العلوم، ج 1، ص 112، المنهج القوى، ج 1، ص 326.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |