(1750)هر که عاشق دیدیاش، معشوق دان |
|
کو به نسبت هست هم این و هم آن |
(1751)تشنگان گر آب جویند از جهان |
|
آب، جوید هم به عالم تشنگان |
(1752)چون که عاشق اوست،تو خاموش باش |
|
او چو گوشت میکشد، تو گوش باش |
(1753)بند کن چون سیل سیلانی کند |
|
ورنه رسوایی و ویرانی کند |
(1754)من چه غم دارم که ویرانی بود |
|
زیر ویران گنج سلطانی بود |
(1755)غرق حق، خواهد که باشد غرق تر |
|
همچو موج بحر جان زیر و زبر |
بند کن: یعنی جلوی سیل را بگیر
سیلانى: جریان یافتن سیل ،حالت مایعى که بشدت و کثرت جارى است، اسم مصدر است از سیلان .
گنج سلطانى: گنج شاهانه که بالطبع مملو از زر و گوهرهاى گران بهاست، مجازا گرانبها و انبوه.
( 1750) هر که را عاشق دیدى بدان که معشوق است و او بمناسبتى عاشق و بمناسبت دیگرى معشوق است.( 1751) تشنگان اگر در جهان آب مىجویند آبهم جویاى تشنگان است.( 1752) چون او عاشق است پس تو سخن نگو و گوش باش.( 1753) چون سیل جارى شود جلو او را ببند و گرنه ویرانى خواهد کرد.( 1754) من چه غم دارم این سیل خرابى کند زیرا که در زیر این ویرانى گنج سلطنتى پنهان است.( 1755) غریق دریاى حق مایل است که غریقتر گردد و مثل امواج دریا جانش در این دریا زیر و رو شود.
مولانا در این ابیات شور انگیز به یک اصل نوین وبسیارارزشمند اشاره می کند که: هر عاشقى بحقیقت معشوق و هر معشوقى، عاشق نیز هست، اصلى که دربارهى آن چندین نوبت در جای جای مثنوی سخن گفته است ، توضیح سخن مولانا این است که: هر زیبا رخى حاجت دارد که دلدادهاى خریدار جمال داشته باشد تا کالاى زیباى او بحکم عرضه و تقاضا رونق گیرد و آوازهى جمالش در گوشها طنین افکند و خاطرها را بدان متوجه سازد و بدین مناسبت هر زیبا رویى مشتاق است که خلق، دیده بر جمال او گشایند و دل بدو دهند و اگر زیبایى خود را عرضه کند و خریدارى نیابد ملول و دل تنگ مىگردد و رقابت و هم چشمى زنان از همین جا سر چشمه مىگیرد و این امرى است طبیعى و محسوس و مشهود که نظایر و اشباه آن همه جا و در هر نژادى دیده مىشود.
همچنین این ابیات اشاره یی است به عشق حق تعالى بمظاهر اسما و صفات عموما و به انسان که آینهى تمام نماى خداست خصوصا چنان که شارحان مثنوى گفتهاند و آن مبتنى است بر مذهب تجلى که بمقتضاى آن، حق تعالى بر تمام موجودات به اعتبار آن که مظاهر او هستند عشق مىورزد و موجودات بحکم آن که هر یک در زیر فرمان و تحت قیمومیت یکى از اسماء الهى هستند بدان اسم تعلق و آویزشى دارند و آدمى که مظهر جامع است بتمام اسما و صفات و ذات حق تعالى عشق ورزى مىکند پس موجودات، از نظرى، عاشق و بلحاظى، معشوق فرض مىشوند.
مولانا می گوید: گاهی واصلان به حق، در جذبه عشق چنان به شور میآیند که آنچه را نباید بگویند بر زبان میآورند و این سخنان مستانه و از سر بیخودی رسوایی و ویرانی در کار تربیتی بهبار میآورد. مولانا از خود مىخواهد یا سالک را اندرز مىدهد که اگر تواند سیل سخن یا غلبهى جذب را بند کند و پنهان دارد تا کار برسوایى و ویرانى شریعت نکشد ولى عاشق مجذوب را چه غم از ویرانى خود یا دیگران ، که بنیاد عشق بر ویرانى خود و اساس تربیت و ارشاد را بر خراب تقلید و سنن گذشته نهادهاند و نزد مولانا، ویرانى براى آبادانى و پریشانى براى سامان یافتن ضرور است. زیرا همین سخنان ویرانگر در کسی که زمینه مناسب دارد، موجب ویرانی خود و گرایشهای نفسانی او میشود و کمال در پی میآورد که چون گنجی گرانبهاست، مانند این که در زیر خرابه گنج پیدا شود.
در بیت آخر می گوید: عاشق حق نمی خواهد که از این شور وجذبه واز دشواری های سلوک بیرون آید زیرا او از دریای حق جدا نیست وگویی یک موج آن دریاست. برای او زیر دریا، روی دریا، رنج یا آسایش فرق ندارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |