(1756)زیر دریا خوشتر آید یا زبر |
|
تیر او دل کش تر آید یا سپر |
(1757) پاره کردهى وسوسه باشى دلا |
|
گر طرب را باز دانى از بلا |
(1758)گر مرادت را مذاق شکر است |
|
بىمرادى نه مراد دل بر است |
(1759) هر ستارهش خونبهاى صد هلال |
|
خون عالم ریختن او را حلال |
(1760) ما بها و خونبها را یافتیم |
|
جانب جان باختن بشتافتیم |
پاره کردهى :یعنی آسیب دیده، کسی که دچار تفرقهْ خاطر است.
بها: به معنی قیمت است در این جا ممکن است به معنی روشنی نیز باشد.
( 1756) مىپرسى زیر دریا بهتر است یا روى آن تیرى که از طرف او رها شود دل کشتر است یا سپرش.( 1757) اى دل تو اگر شادى و طرب را از رنج و بلا تمیز دهى گرفتار وسوسه هستى.( 1758) اگر مىبینى که مراد و مقصدت در ذائقه تو شیرین است بىجهت نیست بلکه اراده دل بر همین بوده. ( 1759) و گر نه هر ستاره او خونبهاى صد هلال بوده و اگر خون عالمى بریزد بر وى حلال است.( 1760) ما عوض و خونبهاى خود را یافته و بمیدان جانبازى شتافتیم.
مولانا می گوید: اگر تو فرق شادی وبلا را تشخیص بدهی عاشق نیستی، ووسوسه و دو دلی تو را دچار تفرقهْ خاطر کرده است . برای آن که رنج وبلای عشق هم گوارا است: برآوردن خواست های نفس مزهْ شکر دارد اما بر نیاوردن آن هم مراد معشوق است وتو باید آن را با رغبت بیشتری بپذیری. توجه مختصری از حق ، بیش از لذّت هاو شادی های بزرگ ارزش دارد، واگر او همهْ عالم را فدای خود کند یا توبرای او همهْ را فدا کنی، حلال است وصواب است.مولانا می گوید: ما جان را فدا می کنیم ودر برابر معرفت حق را به عنوان خون بها می گیریم.
واقعیت این است که در عشق، اندک اندک، خوشیها و حالات نفسانى به لذات و احوال روحانى بدل مىشود، نخستین، کم فروغ و زود گذر است و ماه نو را ماند که آمیخته بتاریکى است و اندک فروغى دارد و تا نه بس دیر فرو مىنشیند، دومین، بستاره ماند که تابناک و تابش آن همیشگى است. همچنین این حالات، بتعاقب بر دل مىگذرد تا آن که وجود عاشق بتمام و کمال تبدیل مىیابد و هستى ننگین وى، رنگ هستى والایى که موهبت عشق است بخود مىگیرد پس عشق، وجود عاشق را در هم مىشکند و از نو وجودى جاودان مىسازد تا آن مغلوب هوى از بند مىرهد و بکمال آزادگى مىرسد. مقصود مولانا از خون ریختن و خونبها یافتن، این نکته است. شارحان مثنوى، ستاره را عبارت از بلا و یا تجلى جلالى و هلال را عبارت از هستى عاشق و یا خود او گرفتهاند.
این ابیات، ممکن است که ناظر باشد بحدیث ذیل: من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فانا دیته. (هر که بر من عاشق شود من نیز بر او عشق مىورزم و هر که من عاشق او شوم مىکشمش و هر که را بکشم خونبهایش منم.)[1] که در طرائق الحقائق، با اختلافى در عبارت بعنوان حدیث قدسى ذکر شده است.
احمد غزالى در کتاب سوانح عشق پیرامون این موضوع که عاشق در سیر تکاملی سلوک به مقامی می رسد که وصال وفراق برای او یکی بود،چنین می گوید: و چون عاشق از تلوین برهد «وصال و فراق، او را یکى بود و از علل و عوارض برخاسته بود. اینجا بود که او [را] اهلیت خلعت عشق آید.»[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |