از آنچه به کارت می آید بپرس و آنچه را به کارت نمی آید واگذار . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
قصه بازرگان وطوطی(31)
شنبه 92 آذر 2 , ساعت 8:17 صبح  

بقا در فناست.

( 1761) اى حیات عاشقان در مردگى            

 

دل نیابى جز که در دل بردگى‏

ای: برای ندا یا خطاب نیست وظاهراً نوعی بیان تعجب و تحسین است که در تداول امروزه هم داریم(ای، چه  راست گفتی)

دل بردگى: و یا دل دادگى همان مرتبه‏ى تسلیم و محو شدن در اراده‏ى معشوق است،        

مضمون مصراع اول، برگرفته است است از گفته‏ى حسین بن منصور حلاج (مقتول 309):

            اقتلونی یا ثقاتى             ان فى قتلى حیاتى‏

که در مرصاد العباد،[1] بنام وى ضبط شده است.

( 1761) راستی زندگی عاشقان در این است که فدای معشوق شوند. دل را آنجا باید یافت که دل بردگی اتفاق افتاده است. باید کوشید وبه کسی پیوست که دلها پیش اوست.

منظور مولانا در این بیت این است که :هر یک از اعضا وظیفه‏اى و مناسب آن کمالى دارند چنان که وظیفه‏ى چشم دیدن و کمال آن، راست و درست دیدن است، وظیفه‏ى دل ادراک جمال و کمال آن، در تسلیم بمعشوق است، همچنین مى‏توان گفت که وظیفه‏ى دل، عاشق شدن و خویش را در پاى معشوق افکندن است.

درس مدرسه‏ى عشق


( 1762) من دلش جسته به صد ناز و دلال            

 

او بهانه کرده با من از ملال‏

( 1763)گفتم آخر غرق تست این عقل و جان            

 

گفت رو رو بر من این افسون مخوان‏

( 1764)من ندانم آن‌چه اندیشیده‌ای؟

 

ای دو دیده دوست را چون دیده‌ای؟

( 1765)ای گران جان خوار دیدستی ورا

 

زآن که، بس ارزان خریدستی ورا

( 1766)هر که او ارزان خرد، ارزان دهد

 

گوهری طفلی به قرص نان دهد

دلال: بفتح اول، کرشمه و ناز.

افسون مخوان‏: یعنی کوشش مکن که مرا بفریبی وبه دام آوری.

ای دو دیده: یعنی ای چشم من، ای عزیز من

گران جان: یعنی کسی که لطف طبع ندارد وعاشق نمی شود وفقط مدعی عاشقی است؛چنین کسی به آسانی از عشق دست بر‌می‌دارد‌.

  ( 1762) من دل او را با صد ناز و دلال یافتم و او بهانه‏ها انگیخته اظهار ملالت نمود. ( 1763) گفتم آخر این عقل و جان من در تو مستغرق است گفت برو و این افسون را براى من مخوان.( 1764) من نمى‏دانم تو چه خیال کرده‏اى با اینکه دو مى‏بینى چگونه ممکن است دوست را دیده باشى.( 1765) تو مرا کوچک دیده و ارزان خریده‏اى. ( 1766) هر کس که ارزان خرید ارزان مى‏فروشد بچه گوهرى را در عوض یک قرص نان مى‏دهد.

در این ابیات مولانا خود را در جای سا‌لکی می‌گذارد که به کمال نرسیده‌، ولی مختصر نوری بر او تابیده و عقل و جان او هنوز غرق حق نشده است. در حقیقت سخن مولانا با کسانی است که لذت حلاوت عشق را نچشیده‌اند. آنها گوهر جان خود را به قرص نانی مبادله می‌کنند؛ تاجر پیشه‌اند و فهم و درک این جهانی دارند و کودکانه به امور جهان مادی سر گرم شده‌اند.



[1]   - مرصاد العباد، ص 125


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 432 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402058 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]