( 1783)شرح این بگذارم و گیرم گله |
|
از جفای آن نگار ده دله |
||
( 1784) نالم ایرا نالهها خوش آیدش |
|
از دو عالم ناله و غم بایدش |
||
( 1785)چون ننالم تلخ از دستان او |
|
چون نیم در حلقهْ مستان او |
||
( 1786)چون نباشم همچو شب بیروز او |
|
بیوصال روی روز افروز او |
||
( 1787)ناخوش او خوش بود در جان من |
|
جان فدای یار دل رنجان من |
||
( 1788)عاشقم بر رنج خویش و درد خویش |
|
بهر خشنودی شاه فرد خویش |
||
( 1789)خاک غم را سرمه سازم بهر چشم |
|
تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم |
||
( 1790)اشک، کان از بهر او بارند خلق |
|
گوهر است و اشک پندارند خلق |
||
( 1791)من ز جان جان شکایت میکنم |
|
من نیم شاکی روایت میکنم |
||
( 1792)دل همی گوید کزو رنجیدهام |
|
وز نفاق سست میخندیدهام |
گیرم گله: یعنی شروع به گله گزاری کنم.
نگار ده دله: معشوقی که عاشقان بسیاری دارد و به آنها مهر میورزد. کنایه از پروردگار دو عالم و پروردگاری است که معشوق حقیقی اهل معرفت است.
دو عالم: یعنی این جهان و آن جهان، عالم ظاهر وعالم غیب.
حلقهْ مستان او: یعنی درحلق? واصلان معشوق.
خشنودی شاه فرد: یعنی رضایت خدای یگانه ومعشوق بی همتا.
من نیم شاکی روایت میکنم: زیرا شکایت از معشوق نشانهْ عاشق نبودن است.
وز نفاق سست میخندیدهام: یعنی دل من از معشوق و جان جانان گله میکند، اما میدانم دلی که عاشق باشد هرگز از معشوق گله ندارد، و به همین دلیل به این تظاهر و نفاق همیشه خندیدهام.
( 1783) از این مبحث صرف نظر کرده از جفاى یار ده دله شکایت و گله آغاز مىکنم.( 1784) مىنالم براى اینکه او از ناله خشنود مىشود از دو جهان غم و ناله مىخواهد. ( 1785) من که در حلقه مستان او چون نى هستم چگونه ناله نکنم؟( 1786) اکنون بىوصال روى روز افزونش بسر مىبرم چگونه چون شب تیره و غمناک نباشم.( 1787) قهر او بر جان من خوشآیند است اى جان فداى یار دل رنجانم.( 1788) من براى خشنودى یار یگانهام عاشق درد و رنج خویشتنم. ( 1789) خاک غم را سرمه چشم خویش مىکنم تا دریاهاى چشمانم از گوهر اشک پر شود.( 1790) اشکى که براى خاطر او از چشم بریزد گوهر است بىهوده مردم گمان مىکنند اشک چشم است.( 1791) من از جان جان شکایت مىکنم ولى شکایت نیست شرح حال است که مىگویم.( 1792) دل مىگوید که من از او رنجیدهام از سستى نفاق بود که من مىخندیدم.
مولانا همچون «نی» در ابیات ابتدایی مثنوی، دم به شکایت میزند و از فراق و دوری از یار ناله سر میدهد و میگوید: من که در حلقهْ واصلان نیستم، چرا از این فریبی که خوردهام ننالم. در فراق روی روشنیبخش او چرا مثل شبِ تیره غمگین نباشم. البته مولانا گرچه از این نگار ده دله شکایت میکند، ولی از او عذرخواهی هم میکند و میگوید: «من نیم شاکی روایت میکنم»، زیرا شکایت از معشوق نشانهْ عاشق نبودن است. اگر تو حوصلهْ ناله عاشقان این جهانی را نداری، چرا غم این عشق الهی را در دل آنها میریزی.
عاشق در مقام رضا آن چنان است که اگر جان جانان هر ناخوش آیندی نصیبش کند، میگوید: در جان من خوش است، زیرا آن رنج «خشنودی شاه فرد» و رضایت خدای یگانه را فراهم میکند. غم عشق الهی اگر چه به ظاهر خاک است، اما سرمهای است که چشم دل را بیناتر و دریای دو چشم ظاهر را پر از گوهر اشک میسازد. عاشق اگر به ظاهر از رنجهای راه وصال حق، گله دارد، این گله نیست، بلکه شرح درد عشق است و او روایتگر است. عاشق میگوید: دل من از معشوق و جان جانان گله میکند، اما میدانم دلی که عاشق باشد هرگز از معشوق گله ندارد، و به همین دلیل به این تظاهر و نفاق همیشه خندیدهام.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |