( 1800)چشم جسمانه تواند دیدنت |
|
در خیال آرد غم و خندیدنت |
( 1801)دل که او بسته غم و خندیدن است |
|
تو مگو کو لایق آن دیدن است |
( 1802)آن که او بسته غم و خنده بود |
|
او بدین دو عاریت زنده بود |
( 1803)باغ سبز عشق کو بیمنتهاست |
|
جز غم وشادی در او بس میوه هاست |
( 1804)عاشقی زین هر دو حا لت برتر است |
|
بیبهار و بیخزان سبز و تر است |
جسمانه: مناسب جسم، جسمانى، یعنی ادراک تو از راه حواس جسمانی ممکن نیست.
آن دیدن: یعنی مشاهدهْ جمال حق.
دو عاریت: یعنی شادمان وغمگینی، اموری ناپایدار وعاریت اند.
جز غم وشادی در او بس میوه هاست: یعنی عالم عاشقان حق، باغی بی نهایت است که جز غم وشادی در او بس میوه هاست.
( 1800) همین چشم جسمانى ترا تواند دید و مىتواند غم و خندهات را در خیال خود متصور کند.( 1801) اما دل کسى که در بند غم و شادى و خنده است گمان مبر که لایق این دیدن باشد.( 1802) کسى که بسته غم و شادى است او با این دو عامل بعاریه زنده است. ( 1803) ولى باغ سبز عشق که وسعتش بىانتها است غیر از غم و شادى و گریه و خنده و برتر از اینها میوههاى فراوان دارد.( 1804) عاشقى فوق حالت غم و شادى است که بدون بهار و خزان همواره سبز و خرم و تازه است.
مولانا در خطاب به پروردگار و روح مطلق میگوید: ادراک تو از راه حواس جسمانی ممکن نیست و اگر یک موجود عالم ماده و حس بخواهد در خیال خود تصوری از تو داشته باشد، باز آن تصور شبیه موجود این جهانی است که مثلاً غمگین میشود یا میخندد. تا انسان شادی و غم دارد و از امور این جهانی تأثیر نیک یا بد میپذیرد لایق دیدن و مشاهدهْ جمال حق نیست، زیرا وجود او بسته به همین عوارض، اموری ناپایدار و عاریتاند. اما عالمِ عاشقانِ حق، بینهایت است که «جز غم و شادی در او بس میوههاست».
چکیده کلام مولانا در این ابیات این است که:عشق اصل خوشیها و منبع بىکران لذتهاست، خوشیها و حالتهایى که از عشق مىتراود مانند عشق بىنهایت و فوق تصور است و مانند عشق هرگز تمامى بدان راه ندارد، معلول اسباب خارجى نیز نیست بلکه ریشهى آن در مزرع جان گسترده مىشود و به آب ذوق و هواى معرفت راستین پرورش مىیابد، آب و هوایى که بجهان غیب پیوستگى دارد و آلوده دود و دم نفس نیست تا گاهى سبز و تر و زمانى خشک و نژند باشد، برگ و بار عشق یا حالتهاى متولد از آن از جنس غم و شادى جسمانى نیست بلکه فرعى است مناسب اصل خود و بدین جهت آن را با عوارض نفسانى قیاس نتوان کرد. عاشق بعقیدهى مولانا باید چنان شود که حوادث بیرونى در دل او موثر نیفتد و از یافت و نایافت اشیا حالت درونیش متغیر نشود و هر چه مىخواهد از درون خویش بجوید، مىفرماید[1]:
تو بهر صورت که آیى بیستى که منم این و الله آن تو نیستى
یک زمان تنها بمانى تو ز خلق در غم و اندیشه مانى تا بحلق
این تو کى باشى که تو آن اوحدى که خوش و زیبا و سر مست خودى
مرغ خویشى صید خویشى دام خویش صدر خویشى فرش خویشى بام خویش
جوهر آن باشد که قائم با خود است آن عرض باشد که فرع او شدست
( 1805)ده زکات روی خوب، ای خوبرو |
|
شرح جان شرحه شرحه باز گو |
( 1806)کزکرشم غمزهْ ، غمّازهای |
|
بر دلم بنهاده داغ تازهای |
( 1807)من حلالش کردم ار خونم بریخت |
|
من همی گفتم حلال او میگریخت |
( 1808)چون گریزانی زناله خاکیان |
|
غم چه ریزی بردل غمناکیان |
شرحه شرحه: یعنی چاک چاک، پاره پاره؛ یعنی دلی پاره پاره از غم و گرفتار عشق و فراق.
کرشم : حرکت فریبنده و دلربای چشم و ابرو.
غمّازه: زیباروی فریبنده.
خاکیان:یعنی موجودات عالم خاک ،البته انسان مورد نظر است.
غمناکیان: جمع غمناک است.
( 1805) اى خوب روى بىهمتا زکات روى خوب خود را داده حالت جان پاره پاره را تشریح کرده بگو.( 18066) آن غماز از کرشمه و غمزه خود بر دلم داغ تازهاى نهاده.( 1807) اگر خونم را ریخت من حلالش کردم و در همان حال که مىگفتم حلال باشد او از من مىگریخت.( 1808) تو که از ناله خاکیان گریزانى براى چه بدل غمناکشان غم مىریزى.
مولانا میگوید: ای محبوب زیباروی! زکات زیبایی تو این است که بگویی یا بگذاری من بگویم که دل عاشقان تو چگونه پاره پاره شده است. چگونه معشوق دلربا، با دلبریهای خود عشق تازهای در دلم آفریده است.او می گوید: حق برعاشقان خود هر دم جلوهْ تازه یی می کند.براستی ای معشوق من اگر تو حوصلهْ نالهْ عاشقان این جهانی را نداری، چرا غم این عشق الهی را در دل آنها می ریزی؟
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |