آنکه خود را بشناسد به غیر خود آگاهتر است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
داستان طوطی وبازرگان(37)
پنج شنبه 92 آذر 21 , ساعت 11:41 صبح  

دل محجوب (بپرده غم و شادى) خدا شناس نمى‏شود،

خوشى عشق بى‏نهایت و فراتر از غم و شادى است،

( 1800)چشم جسمانه تواند دیدنت

 

در خیال آرد غم و خند‌ید‌نت

  ( 1801)دل که او بسته غم و خند‌ید‌ن است

 

تو مگو کو لا‌یق آن دیدن است

  ( 1802)آن که او بسته غم و خند‌ه بود

 

او بدین دو عاریت زنده بود

  ( 1803)باغ سبز عشق کو بی‏منتهاست

 

جز غم وشادی در او بس میوه هاست

  ( 1804)عاشقی زین هر دو حا لت بر‌تر است

 

بی‏بهار و بی‌خزان سبز و تر است

جسمانه: مناسب جسم، جسمانى، یعنی ادراک تو از راه حواس جسمانی ممکن نیست.

آن دیدن: یعنی مشاهدهْ جمال حق.

دو عاریت: یعنی شادمان وغمگینی، اموری ناپایدار وعاریت اند.

جز غم وشادی در او بس میوه هاست: یعنی عالم عاشقان حق، باغی بی نهایت است که جز غم وشادی در او بس میوه هاست.

 ( 1800) همین چشم جسمانى ترا تواند دید و مى‏تواند غم و خنده‏ات را در خیال خود متصور کند.( 1801) اما دل کسى که در بند غم و شادى و خنده است گمان مبر که لایق این دیدن باشد.( 1802) کسى که بسته غم و شادى است او با این دو عامل بعاریه زنده است. ( 1803) ولى باغ سبز عشق که وسعتش بى‏انتها است غیر از غم و شادى و گریه و خنده و برتر از اینها میوه‏هاى فراوان دارد.( 1804) عاشقى فوق حالت غم و شادى است که بدون بهار و خزان همواره سبز و خرم و تازه است.

مولانا در خطاب به پروردگار و روح مطلق می‏گوید: ادراک تو از راه حواس جسمانی ممکن نیست و اگر یک موجود عالم ماده و حس بخواهد در خیال خود تصوری از تو داشته باشد، باز آن تصور شبیه موجود این جهانی است که مثلاً غمگین می‏شود یا می‏خندد. تا انسان شادی و غم دارد و از امور این جهانی تأثیر نیک یا بد می‏پذیرد لایق دیدن و مشاهدهْ جمال حق نیست، زیرا وجود او بسته به همین عوارض، اموری نا‌پایدار و عاریت‌اند. اما عالمِ عاشقانِ حق، بی‏نهایت است که «جز غم و شادی در او بس میوه‌هاست».

چکیده کلام مولانا در این ابیات این است که:عشق اصل خوشیها و منبع بى‏کران لذتهاست، خوشیها و حالتهایى که از عشق مى‏تراود مانند عشق بى‏نهایت و فوق تصور است و مانند عشق هرگز تمامى بدان راه ندارد، معلول اسباب خارجى نیز نیست بلکه ریشه‏ى آن در مزرع جان گسترده مى‏شود و به آب ذوق و هواى معرفت راستین پرورش مى‏یابد، آب و هوایى که بجهان غیب پیوستگى دارد و آلوده دود و دم نفس نیست تا گاهى سبز و تر و زمانى خشک و نژند باشد، برگ و بار عشق یا حالتهاى متولد از آن از جنس غم و شادى جسمانى نیست بلکه فرعى است مناسب اصل خود و بدین جهت آن را با عوارض نفسانى قیاس نتوان کرد. عاشق بعقیده‏ى مولانا باید چنان شود که حوادث بیرونى در دل او موثر نیفتد و از یافت و نایافت اشیا حالت درونیش متغیر نشود و هر چه مى‏خواهد از درون خویش بجوید، مى‏فرماید[1]:

            تو بهر صورت که آیى بیستى                      که منم این و الله آن تو نیستى‏

            یک زمان تنها بمانى تو ز خلق                     در غم و اندیشه مانى تا بحلق‏

            این تو کى باشى که تو آن اوحدى                 که خوش و زیبا و سر مست خودى‏

            مرغ خویشى صید خویشى دام خویش             صدر خویشى فرش خویشى بام خویش‏

            جوهر آن باشد که قائم با خود است                آن عرض باشد که فرع او شدست‏

 

( 1805)ده زکات روی خوب، ای خوب‌رو

 

شرح جان شرحه شرحه باز گو

  ( 1806)کزکرشم غمزه‏ْ ، غمّازه‏ای

 

بر دلم بنهاده داغ تازه‌ای

  ( 1807)من حلالش کردم ار خونم بریخت

 

من همی ‏گفتم حلال او می‏گریخت

  ( 1808)چون گریزانی زناله خاکیان

 

غم چه ریزی بردل غم‌ناکیان

 

شرحه شرحه: یعنی چاک چاک، پاره پاره؛ یعنی دلی پاره پاره از غم و گرفتار عشق و فراق.

کرشم : حرکت فریبنده و دلربای چشم و ابرو.

غمّازه: زیبا‌روی فریبنده.

خاکیان:یعنی موجودات عالم خاک ،البته انسان مورد نظر است.

غمناکیان: جمع غمناک است.

 ( 1805) اى خوب روى بى‏همتا زکات روى خوب خود را داده حالت جان پاره پاره را تشریح کرده بگو.( 18066) آن غماز از کرشمه و غمزه خود بر دلم داغ تازه‏اى نهاده.( 1807) اگر خونم را ریخت من حلالش کردم و در همان حال که مى‏گفتم حلال باشد او از من مى‏گریخت.( 1808) تو که از ناله خاکیان گریزانى براى چه بدل غمناکشان غم مى‏ریزى.

مولانا می‏گوید: ای محبوب زیباروی! زکات زیبایی تو این است که بگویی یا بگذاری من بگویم که دل عاشقان تو چگونه پاره پاره شده است. چگونه معشوق دلربا، با دل‌بری‌های خود عشق تازه‏ای در دلم آفریده است.او می گوید: حق برعاشقان خود هر دم جلوهْ تازه یی می کند.براستی ای معشوق من اگر تو حوصلهْ نالهْ عاشقان این جهانی را نداری، چرا غم این عشق الهی را در دل آنها می ریزی؟



[1]   - مثنوى، د 4، ب 804 ببعد نیز همان دفتر، ب 1102 ببعد.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 149 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401775 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]