( 1845)هر که داد او حسن خود را در مَزاد |
|
صد قضای بد سوی او رو نهاد |
( 1846)چشمها و خشمها و رشکها |
|
بر سرش ریزد چوب آب از مشکها |
( 1847)دشمنان او را زغیرت میدرند |
|
دوستان هم روزگارش میبرند |
( 1848)آنکه غافل بود از کشت وبهار |
|
او چه داند قیمت این روزگار |
مَزاد : به معنای مزایده و به فروش گذاشتن است.
قضای بد: یعنی حوادث ناخوش آیند.
چشمها: چشمهاى بد که بعقیدهى عامه آثار نامطلوب ببار مىآورد، چشم زدن،
چشمها بر سرش ریزد: یعنی همه متوجه او می شوند .
روزگارش میبرند: مردم تنگ نظر و تنک حوصله بر او رشک مىبرند و آبرویش را می برند.
قیمت این روزگار: کسی که ارزش روزگار حیات و کار و کوشش وقوف ندارد.
( 1845) هر کس که محسنات جود را در معرض نمایش عموم قرار داد هزاران قضاى بد بطرف او حمله مىکنند.( 1846) صدها چشم طمع و خشم و رشک بسرش مىبارد.( 1847) دشمنانش بر او رشک برده براى دریدنش بکار مىافتند و دوستان هم وقت گران بهاى او را مىگیرند.( 1848) کسى که از قیمت کشت فصل بهار غافل است قیمت این روزگار را نمىداند.
از اینجا مولانا، آفات شهرت را بر مىشمارد بدین گونه که شهرت موجب رشک و حسد است از آن جهت که تا کسى بفضیلتى انگشت نما و مشهور نگردد مردم بدو توجه ندارند و محسود واقع نمىشود ولى همین که فضیلت و تفوق او در خلقى یا هنرى یا علمى شهرت یافت و زبانزد شد بىهیچ شک مردم تنگ نظر و تنک حوصله بر او رشک مىبرند و در پوستینش مىافتند و هنروران و دانشمندان که غالبا نازک دل و زود رنج هستند از حسد دیگران، ملول و رنجیده خاطر و در کار سست مىگردند و مقدارى از وقتشان مصروف دفاع
از خود و دفع حیلهها و بد گویى حسودان مىشود. و این خود بزرگترین زیانى است که از حسد به محسود مىرسد زیرا تا وقتى که انسان التفاتى بگفتهى واهى و بىاساس حاسدان نکرده است از زیانهاى حسد بر کنار مىماند اما هر گاه نگران سخن آنها باشد باندازهى توجه و التفاتى که دارد از کسب کمال محروم مىماند و مقصود حسدورزان صورت وقوع مىگیرد و اگر گوش فرا ندهد و مردوار در کسب فضیلت پاى افشارد روز بروز پیش مىرود و بر درد بد سگالان مىافزاید و کمال نفسانى که بالذات مطلوب و مورد احترام همگان است با همه بد خواهى و بد اندیشى، در دلها اثر مىگذارد و بد سگالیها را از تاثیر مىافکند. از دگر سو، دوستان بتحسین و آفرین و ستایش او را مشغول مىدارند و وقت او را بشنیدن ستایشها و احسنت گفتنها و سپاس گزارى و اداء حقوق محبت تباه مىکنند و او هم از دشمن و هم از دوست زیان مىبیند لیکن قدر عمر و زندگانى را کسى مىشناسد که از عمر خویش بهرهاى اندوخته باشد و آنها که عمر خود را به غفلت تباه کردهاند به قیمت و ارزش روزگار حیات و کار و کوشش وقوف ندارند و بدین جهت زندگانى را در راه بد خواهى یا نیک خواهى کسان از دست مىدهند راست و درست مانند آن کشاورزى که در زمستان و یا بهار تخم مناسب فصل نکاشته باشد، او بىگمان ارزش بهار و باران بهارى را نمىداند و محصولى ندارد که چشم بر آن گمارد و از بالیدن آن لذت برد و قیمت کار و کوشش را دریابد.
( 1849)در پناه لطف حق باید گریخت |
|
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت |
( 1850)تا پناهی یابی، آنگه چون پناه؟ |
|
آب و آتش مر تو را گردد سپاه |
( 1851)نوح وموسی را نه دریا یار شد؟ |
|
نه بر اعداشان به کین قهار شد؟ |
( 1852) آتش ابراهیم را نه قلعه بود؟ |
|
تا برآورد از دل نمرود دود؟ |
( 1853)کوه یحیی را نه سوی خویش خواند؟ |
|
قاصدانش را به زخم سنگ راند؟ |
( 1854)گفت ای یحیی بیا، در من گریز |
|
تا پناهت باشم از شمشیر تیز |
باید گریخت: یعنی باید جای گرفت.
گردد سپاه: یعنی آب وآتش عامل یاری ونصرت می گردند ودر خدمت قرار می گیرند.
نوح وموسی را نه دریا یار شد؟: یعنی موسی و قومش از دریا گذشتند و فرعونیان در همین دریا غرق شدند[1]
آتش ابراهیم را نه قلعه بود؟: یعنی آتش ابراهیم را نسوزاند و بر او گلستان شد.[2]
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند؟: یعنی کوه به یحیی پناه داد تا از دست دشمنان در دل کوه بگریزد، در این مثال گویا مولانا روایت مربوط به الیاس را به یحیی بن زکریا نسبت داده است.
( 1849) باید گریخت و در پناه الطاف خداوندى جاى گرفت او است که ارواح را مشمول الطاف بىپایان خود مىسازد.( 1850) بلى در سایه الطاف او قرار بگیر تا پناهى پیدا کنى آن هم چه پناهى که آب و آتش سپاه تو خواهند شد.( 1851) مگر نوح و موسى نبودند که آب بیارى آنها قیام کرده بر سپاه دشمن غالب شدند. ( 1852) مگر ابراهیم نبود که آتش چون دژ جنگى او را محافظت کرده بالاخره دود از دودمان نمرود بر آورد.( 1853) مگر کوه نبود که یحى را بسوى خود خوانده و کسانى را که قصد جان او کرده بودند با سنگ از او دور کرد.( 1854) و گفت بیا اى یحیى در دامن من پناه گیر تا ترا از شمشیر دشمنانت نگاه دارم.
از جلوه دادن حسن و زیبایی خود باید به خدا پناه برد؛ زیرا او همواره بر روح ما لطف میکند و چنان پناهی به ما میدهد که در آن، همه چیز موافق مصلحت، به خدمت ما در میآید. حتی آب و آتش که از روی طبیعت ضد یکدیگرند نیز در خدمت ما خواهد بود. مولانا برای تأیید این سخن خود، به سه حکایت اشاره میکند: موسی و قومش از دریا گذشتند و فرعونیان در همین دریا غرق شدند، آتش ابراهیم را نسوزاند و بر او گلستان شد. و کوه به یحیی پناه داد تا از دست دشمنان در دل کوه بگریزد.
چکیده کلام مولانا آنست که از دوستى شهرت جز بلطف خدا نمىتوان رهایى یافت براى آن که نام جویى از غریزهى خود پرستى بر مىخیزد و منشا آن امرى است سخت نیرومند ، تنها لطف الهى باید دستگیر شود تا آدمى دریابد که نام و ننگ و شهرت سبب کمال نفسانى نیست و شهرت، غیر واقعیت و حقیقت است، همچنین از آفت دوستى و دشمنى جز بلطف خدا نجات نتوان یافت زیرا این هر دو از امور ضرورى حیات است و ما بدوستى نیازمندیم و باید براى توفیق در کارها و آرامش خاطر خود، دوستانى بدست آوریم، دفاع از دشمنان نیز امرى قهرى است و از لوازم زندگانى اجتماعى است و این خداست که مىتواند ما را ازین هر دو آفت که موجب اتلاف عمر است برهاند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |