بارالها ! ... دیده دل هایمان را از آنچه مخالف دوستی توست، کور گردان . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
عرشیات
داستان طوطی وبازرگان(45)
پنج شنبه 92 آذر 21 , ساعت 11:55 صبح  

مَضرّات تعظیم خلق وانگشت نمای شدن

اصول ملامتیان در قهر نفس،رسوم قلندران،

 

( 1859)تن قفس شکل است، تن شد خار جان

 

در فریب داخلان و خارجان

( 1860)اینش گوید من شوم همراز تو

 

وآنش گوید نی، منم انباز تو

( 1861)اینش گویدنیست چون تو در وجود

 

در جمال و فضل و در احسان و جود

( 1862)آنش گوید هر دو عالم آن توست

 

جمله جان‌هامان طفیل جان توست

( 1863)او،چو بیند خلق را سر مست خویش

 

از تکبّر می‌رود از دست خویش

( 1864)او نداند که هزاران را چو او

 

دیو افکنده ست اندر آب جو

تن شد خار جان: یعنی مزاحم حرکت وسیر ِجان به سوی معشوق حقیقی است مثل خاری که در پای کسی باشد.

داخلان و خارجان : یعنی آیندگان و روندگان؛ کسانی که معاشر ما هستند. مردمی که دور و بر ما هستند با استفاده از علاقه‌های مادی و نفسانی، ما را می‌فریبند. مجازا، آفات درونى از قبیل هوى و آرزو و حب جاه و عموم شهوات و تمایلات نفسانى بهمراه امور خارجى مانند مال و جمال.

می‌رود از دست خویش : یعنی از اختیار خود بیرون می‌رود.

دیو افکنده ست اندر آب جو: مولانا مردم فریب‌کار را به دیو یا شیطان تشبیه می‌کند و می‌گوید: این شیطان‌ها ما را در سخنان فریبندهْ خود غرق و نابود می‌کنند.

عنوان این قسمت خود بیان کنندهْ محتوای این ابیات است. در میان صوفیان، بیش از همهْ فرقه‌ها، ملامتی‌ها از جلوه کردن و محبوب خلق بودن، گریزانند و پرهیز از شهرت و محبوبیت را زیرساز تعلیمات خود کرده‌اند. مولانا در این زمینه با آنها موافق است و دربارهْ خود او نیز روایات بسیاری نقل شده است که از تعظیم خلق پرهیز داشته و با دیگران بسیار فروتن بوده است.

مولانا در جای جای مثنوی و دیوان شمس، همواره به این نکته اشاره دارد که جان آدمی در زندان تن، مانند مرغی اسیر است و تن، مزاحم حرکت و سیر جان به سوی معشوق حقیقی است؛ مثل خاری که در پای کسی باشد. این نکته را بدین جهت در این‌جا ذکر کرده تا بگوید که یکی از موانع سیر جان، همین شهرت‌طلبی است.

مولانا، رمز و نکته‏ى اصلى این قصه و آفت و زیانهاى شهرت طلبى و نام جویى را بیان مى‏کند، آوازه و نام و یا شهرت بطور کلى آنست که مردم کسى را بصفتى از صفات کمال خواه جسمانى از قبیل: زور و قوت بدن و یا زیبایى اندام و خواه معنوى و روحانى مانند: علم و بخشش و تقوى و حسن تدبیر، بشناسند و بدان بستایند، این صفتى است بسیار خطرناک و بظاهر نیک و مطلوب و بحقیقت زشت و ناپسند زیرا مقصود از شهرت تمکن و حصول منزلت است در دلهاى مردم تا در نتیجه، آنها از روى میل و بدون هیچ کراهت، آن چه مقصود و دل خواه اوست بجا آرند و مال و جان و عمر عزیز را در راه تحصیل آرزوهاى وى صرف کنند، صفتى که نهان و باطن آن زشت تر از محبت مال و تملک امور مادى است .زیرا مقصود از جاه و شهرت آنست که آدمى دلهاى مردم را که در نوع با وى برابرند مسخر سازد و در تصرف گیرد و بصورتى رندانه و منافق وار، بنده و برده‏ى خود کند و کسانى را که از مادر آزاد و سربلند زاده‏اند بزنجیر رقیت کشد و در فرمان خویش آرد تا از بُن دندان مطیع و فرمانبردار وى باشند و او هیچ تعهدى نسبت به آنها نداشته باشد و فى المثل مانند مالک رق و برده فروشان و برده گیران روزگار پیشین، خوراک و پوشاکشان را هم بر عهده نگیرد. بحقیقت، جاه دوستى ازین حس و اندیشه‏ى ناپسند منبعث مى‏گردد و براى نام جویان جاه طلب زیانهاى جانکاه ببار مى‏آورد یکى از آنها این است که ستایش و مدح، آنها را مغرور و فریفته‏ى خود مى‏سازد، غرور، بى‏احتیاطى و کمى دقت ببار مى‏آورد و نتیجه‏ى آن، اشتباه و خطا کارى منجر به سقوط و انحطاط مى‏گردد علاوه بر آن که هیچ کس مردم مغرور را دوست نمى‏دارد.

دومین زیان آنست که نام جویى انسان را بر آن مى‏دارد که خویش را مناسب تمایل خلق و موافق آرا و عقاید آنها بسازد و این عمل خود ریشه‏ى نفاق و ریاکارى است که صفتى است مذموم و ناپسند. سومین زیان آنست که در نتیجه‏ى خود سازى، انسان، حریت فکر و استقلال روحى خود را از دست مى‏دهد و از مسیر حقیقى کمال بدور مى‏افتد و بغایتى که آفرینش در نهاد وى نهفته است هرگز دست نمى‏یابد. از دگر سو، مدح و آفرین و چاپلوسى متملقان امرى است زوال پذیر و مبتنى بر حاجت و نیاز روزانه که چون حاجت بر آورده شد مانند کفى بر روى آب و یا حبابى بر سطح دریا لغزان و دایما در گردش است و در یک نقطه ثابت نمى‏ماند، نظر بدین آفتها، بزرگان صوفیه و خردمندان جهان همواره از شنیدن مدح و تملق خویش را بر کنار داشته‏اند، حضرت رسول اکرم (ص) تمجید و مدح را هرگز نمى‏پسندید. قال (ص) مرةً للمادحِ ویحک قَصَمتَ ظهَره لو سَمَعک ما افلحَ الى یومِ القیامة. (پیغمبر یک نوبت به ستایشگرى گفت واى بر تو پشت این ممدوح را شکستى اگر از تو بشنود و به پذیرد تا رستخیز روى رستگارى نبیند.) و همچنین فرمود: الا لا تُمادَحُوا و إذا رایتُم المادحین فاحثوا فى وجوههم التراب. (آگاه باشید، یکدیگر را نستایید و چون ستایشگران را یافتید خاک در روى آنها پاشید.)[1] عمر بن خطاب گفته است: المدحُ ذبحٌ. (ستایش بمنزله‏ى بریدن سر است.) و گفته‏اند: المَدحُ وافدُ الِکبر. (ستایش پیش آهنگ خود بینى است.) [2].

مولانا بنا بر همین اصل از شهرت و اقبال عامه مردم گریزان بود و « روزى حضرت مولانا رو بیاران عزیز کرده فرمود که چندانک ما را شهرت بیشتر شد و مردم بزیارت ما مى‏آیند و رغبت مى‏نمایند از آن روز باز از آفت آن نیاسودم، زهى که راست مى‏فرمود حضرت مصطفاى ما که الشُهرةُ آفةٌ و الراحةُ فى الخَمول.»[3]

و تا از فریب نفس و آفت تعظیم خلق که مایه‏ى فساد و تباهى جان بشر است و کمتر انسانى توان یافت که نام و آوازه‏ى او را فاسد نکند، همواره خود را مى‏شکست و تواضع بلیغ مى‏فرمود « شیخ بدر الدین نقاش که از مقبولان خاص حضرت بود چنان روایت کرد که روزى به همراهی ملک المدرسین مولانا سراج الدین تترى رحمه اللَّه به تفرج مى‏رفتیم، از ناگاه بحضرت مولانا مقابل افتادیم که از دور تنها مى‏آمد، ما نیز متابعت او کرده از دور به دنبال او مى‏رفتیم، از ناگاه واپس نظر کرده بندگان خود را دید فرمود که شما تنها بیایید که من غلبه را دوست نمى‏دارم و همه گریزانى من از خلق شومى دستبوس و سجده‏ى ایشانست، خود هماره از تقبیل دست و سر نهادن مردم بجد مى‏رنجید .) [4]

از شهرت گریختن و در گمنامى زیستن، یکى از پایه‏هاى اصلى طریقت ملامتیان است، این روش، در اواسط قرن سوم پدید آمد و یا کمال یافت و مرکز پیروان این طریقه شهر نیشابور و موسس آن بنا بر مشهور ابو حفص عمر بن مسلمه‏ى حداد بود (متوفى، 266) شاگردان و پیروان ابو حفص از قبیل: ابو صالح حمدون قصار (متوفى 271) و ابو عثمان سعید الحیرى (متوفى، 298) و ابو الفوارس شاه بن شجاع کرمانى (متوفى، 288) و محفوظ بن محمود نیشابورى (متوفى، 303) و عبد الله بن منازل (متوفى، 329) و ابو عمرو بن نجید (متوفى 361) و ابو على محمد بن عبد الوهاب ثقفى (متوفى 328) و محمد بن احمد فراء (متوفى، 370) روش ملامتى را بسط و انتشار دادند تا این طریقت اهمیت فراوان یافت و زان پس در شهرهاى دیگر نیز رائج گردید. مولانا در این ابیات و آن چه در ذیل آنها مى‏گوید به احتمال قوى اصول ملامتیان را در نظر داشته است.[5]



[1]   - احیاء العلوم، ج 3، ص 200.

[2]   - عیون الاخبار، ج 1، ص 275

[3]   - مناقب افلاکى، ص 226.

[4]   - همان مأخذ، ص 190.

[5]   - عوارف المعارف، طبع مصر، در حاشیه‏ى احیاء العلوم، ج 1، ص 373- 359، فتوحات مکیه، طبع مصر، ج 3، ص 48- 44، مقدمه‏ى نفحات الأنس از عبد الرحمن جامى.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 273 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401899 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]