( 1859)تن قفس شکل است، تن شد خار جان |
|
در فریب داخلان و خارجان |
( 1860)اینش گوید من شوم همراز تو |
|
وآنش گوید نی، منم انباز تو |
( 1861)اینش گویدنیست چون تو در وجود |
|
در جمال و فضل و در احسان و جود |
( 1862)آنش گوید هر دو عالم آن توست |
|
جمله جانهامان طفیل جان توست |
( 1863)او،چو بیند خلق را سر مست خویش |
|
از تکبّر میرود از دست خویش |
( 1864)او نداند که هزاران را چو او |
|
دیو افکنده ست اندر آب جو |
تن شد خار جان: یعنی مزاحم حرکت وسیر ِجان به سوی معشوق حقیقی است مثل خاری که در پای کسی باشد.
داخلان و خارجان : یعنی آیندگان و روندگان؛ کسانی که معاشر ما هستند. مردمی که دور و بر ما هستند با استفاده از علاقههای مادی و نفسانی، ما را میفریبند. مجازا، آفات درونى از قبیل هوى و آرزو و حب جاه و عموم شهوات و تمایلات نفسانى بهمراه امور خارجى مانند مال و جمال.
میرود از دست خویش : یعنی از اختیار خود بیرون میرود.
دیو افکنده ست اندر آب جو: مولانا مردم فریبکار را به دیو یا شیطان تشبیه میکند و میگوید: این شیطانها ما را در سخنان فریبندهْ خود غرق و نابود میکنند.
عنوان این قسمت خود بیان کنندهْ محتوای این ابیات است. در میان صوفیان، بیش از همهْ فرقهها، ملامتیها از جلوه کردن و محبوب خلق بودن، گریزانند و پرهیز از شهرت و محبوبیت را زیرساز تعلیمات خود کردهاند. مولانا در این زمینه با آنها موافق است و دربارهْ خود او نیز روایات بسیاری نقل شده است که از تعظیم خلق پرهیز داشته و با دیگران بسیار فروتن بوده است.
مولانا در جای جای مثنوی و دیوان شمس، همواره به این نکته اشاره دارد که جان آدمی در زندان تن، مانند مرغی اسیر است و تن، مزاحم حرکت و سیر جان به سوی معشوق حقیقی است؛ مثل خاری که در پای کسی باشد. این نکته را بدین جهت در اینجا ذکر کرده تا بگوید که یکی از موانع سیر جان، همین شهرتطلبی است.
مولانا، رمز و نکتهى اصلى این قصه و آفت و زیانهاى شهرت طلبى و نام جویى را بیان مىکند، آوازه و نام و یا شهرت بطور کلى آنست که مردم کسى را بصفتى از صفات کمال خواه جسمانى از قبیل: زور و قوت بدن و یا زیبایى اندام و خواه معنوى و روحانى مانند: علم و بخشش و تقوى و حسن تدبیر، بشناسند و بدان بستایند، این صفتى است بسیار خطرناک و بظاهر نیک و مطلوب و بحقیقت زشت و ناپسند زیرا مقصود از شهرت تمکن و حصول منزلت است در دلهاى مردم تا در نتیجه، آنها از روى میل و بدون هیچ کراهت، آن چه مقصود و دل خواه اوست بجا آرند و مال و جان و عمر عزیز را در راه تحصیل آرزوهاى وى صرف کنند، صفتى که نهان و باطن آن زشت تر از محبت مال و تملک امور مادى است .زیرا مقصود از جاه و شهرت آنست که آدمى دلهاى مردم را که در نوع با وى برابرند مسخر سازد و در تصرف گیرد و بصورتى رندانه و منافق وار، بنده و بردهى خود کند و کسانى را که از مادر آزاد و سربلند زادهاند بزنجیر رقیت کشد و در فرمان خویش آرد تا از بُن دندان مطیع و فرمانبردار وى باشند و او هیچ تعهدى نسبت به آنها نداشته باشد و فى المثل مانند مالک رق و برده فروشان و برده گیران روزگار پیشین، خوراک و پوشاکشان را هم بر عهده نگیرد. بحقیقت، جاه دوستى ازین حس و اندیشهى ناپسند منبعث مىگردد و براى نام جویان جاه طلب زیانهاى جانکاه ببار مىآورد یکى از آنها این است که ستایش و مدح، آنها را مغرور و فریفتهى خود مىسازد، غرور، بىاحتیاطى و کمى دقت ببار مىآورد و نتیجهى آن، اشتباه و خطا کارى منجر به سقوط و انحطاط مىگردد علاوه بر آن که هیچ کس مردم مغرور را دوست نمىدارد.
دومین زیان آنست که نام جویى انسان را بر آن مىدارد که خویش را مناسب تمایل خلق و موافق آرا و عقاید آنها بسازد و این عمل خود ریشهى نفاق و ریاکارى است که صفتى است مذموم و ناپسند. سومین زیان آنست که در نتیجهى خود سازى، انسان، حریت فکر و استقلال روحى خود را از دست مىدهد و از مسیر حقیقى کمال بدور مىافتد و بغایتى که آفرینش در نهاد وى نهفته است هرگز دست نمىیابد. از دگر سو، مدح و آفرین و چاپلوسى متملقان امرى است زوال پذیر و مبتنى بر حاجت و نیاز روزانه که چون حاجت بر آورده شد مانند کفى بر روى آب و یا حبابى بر سطح دریا لغزان و دایما در گردش است و در یک نقطه ثابت نمىماند، نظر بدین آفتها، بزرگان صوفیه و خردمندان جهان همواره از شنیدن مدح و تملق خویش را بر کنار داشتهاند، حضرت رسول اکرم (ص) تمجید و مدح را هرگز نمىپسندید. قال (ص) مرةً للمادحِ ویحک قَصَمتَ ظهَره لو سَمَعک ما افلحَ الى یومِ القیامة. (پیغمبر یک نوبت به ستایشگرى گفت واى بر تو پشت این ممدوح را شکستى اگر از تو بشنود و به پذیرد تا رستخیز روى رستگارى نبیند.) و همچنین فرمود: الا لا تُمادَحُوا و إذا رایتُم المادحین فاحثوا فى وجوههم التراب. (آگاه باشید، یکدیگر را نستایید و چون ستایشگران را یافتید خاک در روى آنها پاشید.)[1] عمر بن خطاب گفته است: المدحُ ذبحٌ. (ستایش بمنزلهى بریدن سر است.) و گفتهاند: المَدحُ وافدُ الِکبر. (ستایش پیش آهنگ خود بینى است.) [2].
مولانا بنا بر همین اصل از شهرت و اقبال عامه مردم گریزان بود و « روزى حضرت مولانا رو بیاران عزیز کرده فرمود که چندانک ما را شهرت بیشتر شد و مردم بزیارت ما مىآیند و رغبت مىنمایند از آن روز باز از آفت آن نیاسودم، زهى که راست مىفرمود حضرت مصطفاى ما که الشُهرةُ آفةٌ و الراحةُ فى الخَمول.»[3]
و تا از فریب نفس و آفت تعظیم خلق که مایهى فساد و تباهى جان بشر است و کمتر انسانى توان یافت که نام و آوازهى او را فاسد نکند، همواره خود را مىشکست و تواضع بلیغ مىفرمود « شیخ بدر الدین نقاش که از مقبولان خاص حضرت بود چنان روایت کرد که روزى به همراهی ملک المدرسین مولانا سراج الدین تترى رحمه اللَّه به تفرج مىرفتیم، از ناگاه بحضرت مولانا مقابل افتادیم که از دور تنها مىآمد، ما نیز متابعت او کرده از دور به دنبال او مىرفتیم، از ناگاه واپس نظر کرده بندگان خود را دید فرمود که شما تنها بیایید که من غلبه را دوست نمىدارم و همه گریزانى من از خلق شومى دستبوس و سجدهى ایشانست، خود هماره از تقبیل دست و سر نهادن مردم بجد مىرنجید .) [4]
از شهرت گریختن و در گمنامى زیستن، یکى از پایههاى اصلى طریقت ملامتیان است، این روش، در اواسط قرن سوم پدید آمد و یا کمال یافت و مرکز پیروان این طریقه شهر نیشابور و موسس آن بنا بر مشهور ابو حفص عمر بن مسلمهى حداد بود (متوفى، 266) شاگردان و پیروان ابو حفص از قبیل: ابو صالح حمدون قصار (متوفى 271) و ابو عثمان سعید الحیرى (متوفى، 298) و ابو الفوارس شاه بن شجاع کرمانى (متوفى، 288) و محفوظ بن محمود نیشابورى (متوفى، 303) و عبد الله بن منازل (متوفى، 329) و ابو عمرو بن نجید (متوفى 361) و ابو على محمد بن عبد الوهاب ثقفى (متوفى 328) و محمد بن احمد فراء (متوفى، 370) روش ملامتى را بسط و انتشار دادند تا این طریقت اهمیت فراوان یافت و زان پس در شهرهاى دیگر نیز رائج گردید. مولانا در این ابیات و آن چه در ذیل آنها مىگوید به احتمال قوى اصول ملامتیان را در نظر داشته است.[5]
[1] - احیاء العلوم، ج 3، ص 200.
[2] - عیون الاخبار، ج 1، ص 275
[3] - مناقب افلاکى، ص 226.
[4] - همان مأخذ، ص 190.
[5] - عوارف المعارف، طبع مصر، در حاشیهى احیاء العلوم، ج 1، ص 373- 359، فتوحات مکیه، طبع مصر، ج 3، ص 48- 44، مقدمهى نفحات الأنس از عبد الرحمن جامى.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |