( 1929)انبیا را در درون هم نغمههاست |
|
طالبان را زآن حیات بیبهاست |
( 1930)نشنود آن نغمهها را گوش حس |
|
کز ستمها گوش حس باشد نجس |
( 1931)نشنود نغمهْ پری را آدمی |
|
کو بود ز اسرار پریان اعجمی |
( 1932)گر چه هم نغمهْ پری زین عالم است |
|
نغمهْ دل بر تر از هر دو دم است |
( 1933)که پری و آدمی زندانیاند |
|
هر دو در زندان این نادانیاند |
( 1934) معشر الجن سورهى رحمان بخوان |
|
تستطیعوا تنفذوا را باز دان |
( 1935)نغمههای اندرون اولیا |
|
اولاً گوید کهای اجزای لا |
( 1936)هین ز لای نفی سرها بر زنید |
|
این خیال و وهم یک سو افکنید |
حیات بىبهاست: همانست که در قرآن کریم «حیوه طیبه» یعنى زندگانى خوش نامیده شده است. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً (هر مرد و زن که کار نیکو کند و بخدا گروند باشد ما او را زندگانى خوش دهیم)[1] چون حیاتى که در بردگى و رقیت هواى نفسانى و عادات و تلقینات بگذرد و یا همراه غفلت و جهل باشد زندگى حقیقى نیست و مرگى است که زندگیش نام است و دعوت انبیا در اصل براى آزادى و برداشتن زنجیرهاى تقلید است و مومنان راستین آنها هستند که از بندگى مىرهند و از نعمت حریت واقعى بر خوردار مىگردند بدین جهت مولانا نتیجهى قبول دعوت انبیا را یافتن حیات گرانمایهاى مىداند که ارزش آن در حساب نمىآید و بدین معنى «بىبها» ست.
ستمها: مجازا، سخنان یاوه و بىهوده و غیبت و بهتان و دروغ و هر چه شنیدن آن خلاف شرع باشد و شنونده را از کمال باز دارد و بنقص کشاند.
اعجمى: یعنی ناآگاه.کسى که سخن فصیح نتواند گفت اگر چه از نژاد عرب باشد، هر که بزبان عربى سخن نگوید، مجازا، بىخبر و غافل و نیز آن که خود را بغفلت زند .
معشر الجن: مقصود این آیهى شریفه است: یا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ (اى گروه پریان و آدمیان اگر مىتوانید که از کرانههاى آسمانها و زمین بیرون شوید و سر بر زنید پس چنین کنید و لیکن از هر جا که سر بر آرید قدرت الهى را آن جا خواهید یافت)[2] مراد ازین آیهى شریفه بعقیدهى بعضى آنست که از مرگ نمىتوان گریخت زیرا قدرت خداى تعالى بر درون و بیرون جهان محیط است، گروهى نیز بر آنند که جز به حجتى الهى و قدرتى مستفاد از حق تعالى، اسرار آفرینش را هیچ کس معلوم نتواند کرد خواه پرى یا آدمى، بعضى نیز گفتهاند که این خطاب در روز قیامت خواهد بود که فرشتگان در هفت آسمان پشتا پشت صف مىبندند و کرانههاى آسمان و زمین را فرو مىگیرند و دوزخ را بصحراى محشر مىآورند و خلق از هر سو و بهر جانب مىگریزند ولى راه گریز نمىیابند.[3]
اجزای لا :یعنی اجزاء و افراد عالم ماده و خاک، که با خیال و وهم خود را هست میپندارند.
( 1929) اولیاى خدا را ناله درونى هست که طالبان را جان مىبخشد.( 1930) ولى گوش حس ظاهرى آن ناله را نمىشنود چون از سخنهاى این عالم نجس شده است.( 1931) آدم نغمه پرى را نمىشنود زیرا گوش آدمى نسبت به اسرار پریان کر است.( 1932) با اینکه نغمه پرى هم از همین عالم است ولى نغمه دل از هر دوى اینها برتر و بالاتر است. ( 1933) اگر پرى و آدمى زندانى هستند هر دوى اینها زندانى نادانى هستند.( 1934) آیه شریفه یا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ را بخوان تا از کیفیت این زندان مطلع شوى.( 1935) نغمه و آواز درونى اولیا از اول مىگوید اى اجزاى منفى اى آن که با عالم فانى و موهوم آمیختهاى. ( 1936) وقت آن است که از لاى نفى سر بر زده و این عالم خیال و وهم را دور انداخته آزاد و زنده شوید.
در ابیات پیشین سخن از صور اسرافیل وتجدید حیات مردگان عالم خاک بود. از اینجا مولانا به آواز دیگری اشاره میکند که زندگی معنوی و روحانی میبخشد. این آواز و سروش آسمانی از درون انبیا و اولیا بر میخیزد و خواستاران معرفت حق، آن را به گوش دل میشنوند و حیات میگیرند که بهای آن را نمیتوان تعیین کرد. گوش حس و گوش ظاهری قادر به شنیدن این سروش الهی نیست، زیرا ملاحظهْ منافع باعث میشود که حواس ظاهر را در راه آن منافع بهکار گیریم و به همین دلیل حس شنوایی آلوده به ناحق و ستم است و نمیتواند نغمهْ انبیا را بشنود. مولانا مثالی نزدیکتر از نغمهْ انبیا را پیش میکشد: پری یا جن که در شمار آفریدگان است، مانند انسان نغمه دارد، اما انسان قادر به شنیدن آن و ادراک وجود پریان نیست.
مولانا باز به نغمهْ دل میپردازد که همان نغمهْ درون انبیا و در حقیقت رابطهْ معنوی است که موجب ادراک اسرار غیب و شناخت حق میشود و میخواهد بگوید: در جاییکه آدمی نمیتواند نغمه پری را بشنود، بدیهی است که نغمهْ دل را هم ادراک نمیکند مگر با رها کردن خود از زندان نادانی و غفلت، که آدمی و پری هر دو در آن زندانیاند.
پس از نغمههای درون انبیا، مولانا از نغمههای درون اولیا سخن میگوید که در حقیقت همان رابطه معنوی اولیای خدا با دیگر بندگان اوست. در حقیقت درون پیمبران از عشق بخدا و به انسانیت یا مردم، همیشه در جوش و خروش است، این جوش و خروش است که ایشان را به دعوت و هدایت و تحمل آزارهاى گوناگون خلق، وا مىدارد ولى آنها درین بلا لذتها و خوشیها دارند و به نیروى همین خروش درونى، خلق را از خواب غفلت بر مىانگیزند و زندگانى راستین مىبخشند پس این خروش باطنى که محرک انبیا و بیدار کن مردم است حکم آهنگ موسیقى دارد از آن جهت که هیجان آور و طرب انگیز است و پیمبران، نخست خود را از آن آهنگها مست لذت مىشوند و سپس آنها را بگوش پیروان خود مىرسانند و در وجودشان شور قیامت مىانگیزند، این نغمههاى دلاویز وقتى در قالب لفظ و عبارت ریخته مىشود آن را وحى و کلام خدا مىگویند. خواجه حافظ ازین معنى تعبیرى دل پذیر مىکند[4]:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
چه ساز بود که در پرده مىزد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
[1] - النحل، آیهى 97.
[2] - الرحمن، آیهى 33.
[3] - تفسیر طبرى، طبع مصر، ج 27، ص 32، تبیان طوسى، طبع ایران، ج 2، ص 641،
[4] - دیوان حافظ، ص17
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |