خود پسندیدن آدمى ، یکى از حسودان خرد اوست . [نهج البلاغه]
عرشیات
داستان پیر چنگی(5)
جمعه 92 آذر 29 , ساعت 7:42 صبح  

قدرت خدا با واسطه و بى‏واسطه مؤثّر است، لوازم اتّحاد بنده و حق، قرب النّوافل، قرب الفرائض،

( 1944)بانگ حق، اندر حجاب و بی‌حجیب

 

آن دهد، کو داد مر‌یم را ز جیب

  ( 1945)ای فنا‌تان نیست کرده زیر پوست

 

باز گر‌دید از عدم ز آواز دوست

  ( 1946)مطلق آن آواز، خود از شه بود

 

گر چه از حلقوم عبد الله بود

  ( 1947)گفته او را من زبان و چشم تو

 

من حواس و من رضا و خشم تو

  ( 1948)رو که بی‏یسمع و بی‌یبصر تویی

 

سرّ تویی، چه جای صاحب سرّ تویی

  ( 1949)چون شدی «من کان لله‌» از وله

 

من تو را باشم‌که «کان الله‌» له

  ( 1950)گه تویی گویم تو را‌ گاهی منم

 

هر چه گویم آفتابی روشنم

  ( 1951)هر کجا تابم ز مشکاتت د‌می

 

حل شد آن‌جا مشکلات عالمی

  ( 1952)ظلمتی را که آفتا‌بش بر نداشت

 

از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت

بى‏یسمع: برگرفته است از حدیث: ان اللَّه تعالى قال و ما تقرب إِلیَّ عبدی بشى‏ءٍ اَحَبُّ إِلیَّ مِمّا افتَرَضتُه علیه و ما یَزال عَبدى یَتَقرَّبُ إَلیَّ بِالنَّوافل حتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحبَبتُهُ کُنتُ سَمعُهُ الذی یَسمَع بِه وَ بَصَرَهُ الذی یُبصِرُ بِه وَ یَدَهُ التی یبَطِشُ بِها وَ رِجلَه التی یَمشى بِها. (خداى تعالى مى‏گوید : و بنده‏ى من به هیچ چیز بمن نزدیک نشود محبوب تر از آن چه بر او فریضه کرده‏ام و بنده‏ى من بوسیله‏ى اداء مستحبات به من همچنان نزدیک مى‏گردد تا آن جا که منش بدوست گیرم و چون بدوست گرفتمش من گوش او باشم که بدان مى‏شنود و چشم او باشم که بدان مى‏بیند و دست او باشم که بدان حمله مى‏آغازد و پاى او باشم که بدان راه مى‏پیماید.) [1]

من کان لله کان اللَّه له: (هر که خدا را بود خدا او را بود)[2]

از وله: یعنی از فرط علاقه و شور.

مشکاة: پنجره و روزن اطاق که چراغ را در آن مى‏نهاده‏اند، چراغدان، چراغ پایه، لوله‏ى قندیل که فتیله و روغن در آن قرار دارد.

مشکات دم: اضافه تشبیهی است. لحظه‌های که در آن نور حق بر دل بنده می‏تابد به مشکات (چراغ‌دان) و نور حق به روشنی چراغ تشبیه شده است. معنای بیت این است که نور حق و معرفت اسرار او، مشکل همه را حل می‏کند و شما را از حجاب‌های ظلمانی و حجاب‌های نورانی می‏رهاند.

چاشت: وقتى که نور آفتاب گسترده مى‏شود، تقریبا یک ساعت تا یک ساعت و نیم از طلوع آفتاب

 مولانا سخن را درباره آواز حق ادامه می‏دهد: و می‌گوید بانگ حق چه با واسطهْ الفاظ و چه بدون آن و به طریق الهام، در درون مرد حق، فیضان و زایش معنوی پدید می‏آورد چنان‌که روح الله را از گریبان مریم در درون او پدید آورد؛ مولانا به اهل دنیا که در زیر پوست هستی و در میان ظواهر مادی مانده‏اند هشدار می‏دهد که از این عدم با شنیدن آواز حق بیرون آیید. سپس مولانا با استفاده از حدیث نبوی می‏گوید: این نغمهْ الهی است که شما را فرا می‏خواند و می‏گوید: عبادت و انجام مستحبات، بنده را چنان به من نزدیک می‏سازد که دوستش می‏دارم و من گوش و چشم او می‏شوم و با من می‏شنود و می‏بیند؛ «بی‌یسمع و بی‌یبصر». مولانا به چنین انسان‌ها‏یی که بندهْ خاص حقّند از زبان حق می‏گوید: تو راز خدایی نه صاحب راز. «من کان لله کان الله له؛ یعنی هر که خدا را باشد خدا هم برای او است.»

بطور کلی این ابیات پیرامون بیان وحدت و یگانگى اولیا با خداست بدین گونه که چون ولى از صفات خود بکلى پاک و تهى مى‏گردد آن گاه اوصاف الهى جانشین اوصاف بشرى مى‏شود و کار او کار خداست و سخن او سخن خداست و چون حاصل اتحاد آنست که تمایز و تفاوت از میان بر خیزد در نتیجه، گاه بنده‏ى کامل بزبان خدا سخن مى‏گوید و فعل او منتسب بخداست و گاهى نیز قول و فعل حق بدو نسبت مى‏گیرد و یا صفات بنده بخدا و بالعکس منتسب مى‏شود، مثال آن که فعل حق به بنده‏ى منتسب گردد این آیه است: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى‏ (و تو تیرنیفکندى آن گاه که افکندى و لیکن خدا بود که افکند)[3]. و مثال انتساب فعل بنده بحق این حدیث است: ان اللَّه عز و جل یقول یوم القیامة یا ابن آدم مرضت فلم تعدنى قال یا رب کیف اعودک و أنت رب العالمین قال اما علمت ان عبدى فلانا مرض فلم تعده اما علمت انک لو عدته لوجدتنى عنده. (خداى عز و جل روز قیامت مى‏گوید اى فرزند آدم بیمار شدم حال مرا نپرسیدى، بنده مى‏گوید پروردگارا چگونه ترا عیادت کنم و تو پروردگار عالمیانى و بیمارى از تو دور است خدا مى‏گوید مگر ندانستى که فلان بنده‏ى من بیمار شد و حالش نپرسیدى مگر ندانستى که اگر بعیادتش مى‏رفتى مرا آن جا مى‏یافتى که اوست.)[4] پس بحکم اتحاد، صفات هر یک از دو طرف آن، بدیگرى نسبت پذیر است، زوال صفات بشرى و ظهور صفات حق نزد عُرفا موسوم است به« قرب النوافل» و ظهور حق بصفات بنده در تعبیرات آنها «قرب الفرائض» نام دارد که بعضى آن را بدین گونه تعریف مى‏کنند: فناء بنده به همگى و تمامى از شعور بخود و همه‏ى موجودات دیگر چنان که جز حق تعالى چیزى در نظر وى نیاید. «بى‏یسمع و بى‏یبصر» اشاره به قرب النوافل است، «گاهى منم» در سخن مولانا اشاره به قرب الفرائض تواند بود.[5] نظیر این مضمون:

            خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم             گفت آن تست و گفتن خلقان صداى تو

دیوان، ب 23707

            اندر دل آوازى پر شورش و غمازى             آن ناله چنین دانم کز ناى تو مى‏آید

دیوان، ب 6468



[1]   - احادیث مثنوى، ص 19.

[2]   - احادیث مثنوى، ص 19.

[3]   - الانفال، آیه‏ى 17

[4]   - احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 57.

[5]   - کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: قرب. حواشى دکترعفیفى بر فصوص الحکم، ص 191، 122، 192.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 103 بازدید
بازدید دیروز: 611 بازدید
بازدید کل: 1402341 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]