( 1944)بانگ حق، اندر حجاب و بیحجیب |
|
آن دهد، کو داد مریم را ز جیب |
( 1945)ای فناتان نیست کرده زیر پوست |
|
باز گردید از عدم ز آواز دوست |
( 1946)مطلق آن آواز، خود از شه بود |
|
گر چه از حلقوم عبد الله بود |
( 1947)گفته او را من زبان و چشم تو |
|
من حواس و من رضا و خشم تو |
( 1948)رو که بییسمع و بییبصر تویی |
|
سرّ تویی، چه جای صاحب سرّ تویی |
( 1949)چون شدی «من کان لله» از وله |
|
من تو را باشمکه «کان الله» له |
( 1950)گه تویی گویم تو را گاهی منم |
|
هر چه گویم آفتابی روشنم |
( 1951)هر کجا تابم ز مشکاتت دمی |
|
حل شد آنجا مشکلات عالمی |
( 1952)ظلمتی را که آفتابش بر نداشت |
|
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت |
بىیسمع: برگرفته است از حدیث: ان اللَّه تعالى قال و ما تقرب إِلیَّ عبدی بشىءٍ اَحَبُّ إِلیَّ مِمّا افتَرَضتُه علیه و ما یَزال عَبدى یَتَقرَّبُ إَلیَّ بِالنَّوافل حتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحبَبتُهُ کُنتُ سَمعُهُ الذی یَسمَع بِه وَ بَصَرَهُ الذی یُبصِرُ بِه وَ یَدَهُ التی یبَطِشُ بِها وَ رِجلَه التی یَمشى بِها. (خداى تعالى مىگوید : و بندهى من به هیچ چیز بمن نزدیک نشود محبوب تر از آن چه بر او فریضه کردهام و بندهى من بوسیلهى اداء مستحبات به من همچنان نزدیک مىگردد تا آن جا که منش بدوست گیرم و چون بدوست گرفتمش من گوش او باشم که بدان مىشنود و چشم او باشم که بدان مىبیند و دست او باشم که بدان حمله مىآغازد و پاى او باشم که بدان راه مىپیماید.) [1]
من کان لله کان اللَّه له: (هر که خدا را بود خدا او را بود)[2]
از وله: یعنی از فرط علاقه و شور.
مشکاة: پنجره و روزن اطاق که چراغ را در آن مىنهادهاند، چراغدان، چراغ پایه، لولهى قندیل که فتیله و روغن در آن قرار دارد.
مشکات دم: اضافه تشبیهی است. لحظههای که در آن نور حق بر دل بنده میتابد به مشکات (چراغدان) و نور حق به روشنی چراغ تشبیه شده است. معنای بیت این است که نور حق و معرفت اسرار او، مشکل همه را حل میکند و شما را از حجابهای ظلمانی و حجابهای نورانی میرهاند.
چاشت: وقتى که نور آفتاب گسترده مىشود، تقریبا یک ساعت تا یک ساعت و نیم از طلوع آفتاب
مولانا سخن را درباره آواز حق ادامه میدهد: و میگوید بانگ حق چه با واسطهْ الفاظ و چه بدون آن و به طریق الهام، در درون مرد حق، فیضان و زایش معنوی پدید میآورد چنانکه روح الله را از گریبان مریم در درون او پدید آورد؛ مولانا به اهل دنیا که در زیر پوست هستی و در میان ظواهر مادی ماندهاند هشدار میدهد که از این عدم با شنیدن آواز حق بیرون آیید. سپس مولانا با استفاده از حدیث نبوی میگوید: این نغمهْ الهی است که شما را فرا میخواند و میگوید: عبادت و انجام مستحبات، بنده را چنان به من نزدیک میسازد که دوستش میدارم و من گوش و چشم او میشوم و با من میشنود و میبیند؛ «بییسمع و بییبصر». مولانا به چنین انسانهایی که بندهْ خاص حقّند از زبان حق میگوید: تو راز خدایی نه صاحب راز. «من کان لله کان الله له؛ یعنی هر که خدا را باشد خدا هم برای او است.»
بطور کلی این ابیات پیرامون بیان وحدت و یگانگى اولیا با خداست بدین گونه که چون ولى از صفات خود بکلى پاک و تهى مىگردد آن گاه اوصاف الهى جانشین اوصاف بشرى مىشود و کار او کار خداست و سخن او سخن خداست و چون حاصل اتحاد آنست که تمایز و تفاوت از میان بر خیزد در نتیجه، گاه بندهى کامل بزبان خدا سخن مىگوید و فعل او منتسب بخداست و گاهى نیز قول و فعل حق بدو نسبت مىگیرد و یا صفات بنده بخدا و بالعکس منتسب مىشود، مثال آن که فعل حق به بندهى منتسب گردد این آیه است: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى (و تو تیرنیفکندى آن گاه که افکندى و لیکن خدا بود که افکند)[3]. و مثال انتساب فعل بنده بحق این حدیث است: ان اللَّه عز و جل یقول یوم القیامة یا ابن آدم مرضت فلم تعدنى قال یا رب کیف اعودک و أنت رب العالمین قال اما علمت ان عبدى فلانا مرض فلم تعده اما علمت انک لو عدته لوجدتنى عنده. (خداى عز و جل روز قیامت مىگوید اى فرزند آدم بیمار شدم حال مرا نپرسیدى، بنده مىگوید پروردگارا چگونه ترا عیادت کنم و تو پروردگار عالمیانى و بیمارى از تو دور است خدا مىگوید مگر ندانستى که فلان بندهى من بیمار شد و حالش نپرسیدى مگر ندانستى که اگر بعیادتش مىرفتى مرا آن جا مىیافتى که اوست.)[4] پس بحکم اتحاد، صفات هر یک از دو طرف آن، بدیگرى نسبت پذیر است، زوال صفات بشرى و ظهور صفات حق نزد عُرفا موسوم است به« قرب النوافل» و ظهور حق بصفات بنده در تعبیرات آنها «قرب الفرائض» نام دارد که بعضى آن را بدین گونه تعریف مىکنند: فناء بنده به همگى و تمامى از شعور بخود و همهى موجودات دیگر چنان که جز حق تعالى چیزى در نظر وى نیاید. «بىیسمع و بىیبصر» اشاره به قرب النوافل است، «گاهى منم» در سخن مولانا اشاره به قرب الفرائض تواند بود.[5] نظیر این مضمون:
خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم گفت آن تست و گفتن خلقان صداى تو
دیوان، ب 23707
اندر دل آوازى پر شورش و غمازى آن ناله چنین دانم کز ناى تو مىآید
دیوان، ب 6468
[1] - احادیث مثنوى، ص 19.
[2] - احادیث مثنوى، ص 19.
[3] - الانفال، آیهى 17
[4] - احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 57.
[5] - کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: قرب. حواشى دکترعفیفى بر فصوص الحکم، ص 191، 122، 192.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |