( 1992)عاشق، از خود چون غذا یابد رحیق |
|
عقل، آنجا گم شود، گم ای رفیق |
( 1993)عقل جزئی، عشق را منکر بود |
|
گر چه بنماید که صاحب سرّ بود |
( 1994)زیرک و داناست، اما نیست نیست |
|
تا فرشته لا نشد اهریمنی است |
( 1995)او به قول و فعل، یار ما بود |
|
چون به حکم حال آیی، لا بود |
( 1996)لا بود، چون او نشد از هست نیست |
|
چون که طوعا لا نشد، کرها بسی است |
( 1997)جان کمال است و ندای او کمال |
|
مصطفی گویان، ارحنا یا بلال |
( 1998)ای بلال افراز بانگ سلسلهات |
|
زآن دمیکاندر دمیدم در دلت |
( 1999)زآن دمیکآدم از آن مدهوش گشت |
|
هوش اهل آسمان بیهوش گشت |
( 2000) مصطفى بىخویش شد ز آن خوب صوت |
|
شد نمازش از شب تعریس فوت |
( 2001) سر از آن خواب مبارک بر نداشت |
|
تا نماز صبحدم آمد به چاشت |
( 2002) در شب تعریس پیش آن عروس |
|
یافت جان پاک ایشان دستبوس |
( 2003) عشق و جان هر دو نهانند و ستیر |
|
گر عروسش خواندهام عیبى مگیر |
رحیق: باده ناب
نیست:یعنی فانی،کسی که از سرهستی خود وعلائق خود گذشته است.
طوعا: به میل خود
کُرها: به خلاف میل
ارحنا یا بلال: (اى بلال ما را ببانگ نماز آسایش بده) حدیث نبوى است.[1]
بلال به رباح: موذن و خزانه دار بیت المال حضرت رسول (ص) از اهل حبشه ولى در مکه متولد شده بود، او بندهى أمیة بن خلف بود و ابو بکر او را خرید و آزاد کرد، بت پرستان قریش از او خواستند که از اسلام بر گردد و بتان را بستاید، بلال بر ایمان خود ثابت ماند و پیوسته «احد احد»مىگفت، این ثبات، خشم قریش را بر انگیخت چنان که در گرمگاه روز او را بر روى سنگهاى افروخته مىانداختند و سنگ آسیایى بر روى سینهاش مىنهادند با این شکنجه سخت هم، بلال ثابت قدم بود، سرانجام ریسمانى در گردنش مىافکندند و بدست اطفالش مىسپردند تا او را در درهى مکه مانند دیوانگان مىگردانیدند و آزار مىدادند و مسخره مىکردند، وقتى ابو بکر او را خرید و آزاد کرد وى از دست آنها خلاص شد. بلال اولین کسى است که اذان گفت، او در روز عید و وقتى که پیمبر (ص) براى استسقا بیرون مىرفت پیشا پیش پیغمبر با عصایى بلند داراى نوک آهنین، حرکت مىکرد، این عصا را بعربى (عنزه) مىگفتند. بنا به اکثر روایات، وى پس از وفات پیمبر (صم) اذان نگفت و بشام هجرت گزید و در دمشق بسال (20) از هجرت وفات یافت و در این هنگام شصت و چند ساله بود.[2]
بانگ سلسلهات:یعنی آواز خوش آیندت
آن دم:یعنی دمی که آدم ابوالبشر ازآن دهشت زده شد واهل آسمان« فرشتگان» هم تاب شنیدن وادراک آن را نداشتند.
تا نماز صبحدم آمد به چاشت: یعنی به اوایل روز وپس از آفتاب زدن.
شب تعریس: مطابق روایات اسلامى، حضرت رسول اکرم (ص) در یکى از سفرها و بر حسب روایت ابو هریره در باز گشت از خیبر، یک شب تا نزدیک صبح راه مىپیمود تا همه کوفته شدند و بمنزلى فرود آمدند و تا بر آمدن آفتاب بیدار نشدند چنان که نماز صبح فوت گردید، بگفتهى ابو هریره پیمبر (ص) بلال را فرموده بود که بیدار بماند و وقت نماز را پاس دارد لیکن خواب بر او نیز غالب آمد، پیمبر از آن منزل حرکت کرد و آن گاه فرود آمد و نماز صبح را قضا فرمود.[3]
تعریس: آنست که بشب در منزلى فرود آیند و پس از اندک استراحت بار بر گیرند.
ستیر: پوشیده، عفیف و پارسا.
( 1992) عاشق براى غذاى جان از دست حق شراب مىگیرد بهمین جهت است که در آن جا عقل بکلى گم مىشود. ( 1993) عقل جزئى منکر عشق است اگر چه مىنمایاند که راز دار است.( 1994) بلى مىنماید که زیرک و دانا است ولى بطور قطع نیست فرشته اگر نیست نشده و لا نگردید یقیناً اهریمن است.( 1995) او در گفتار و رفتار با ما همراه است ولى بعالم حال که برویم نیست و معدوم صرف است.( 1996) بلى معدوم است و آن که به اختیار از هستى نیست نشد به اکراه معدوم خواهد شد.( 1997) جان چون کمال است نداى او هم کمال است چنانچه حضرت رسول در مراجعت از غزوه خیبر در اواخر شب فرمود ارحنا یا بلال اى بلال ما بخواب مىرویم و در وقت نماز با آواز اذان خود اسباب استراحت روح ما را فراهم کن.( 1998) اى بلال از آن دمى که من بر دلت دمیدهام دم زده و بانگ اذانت را که چون آب صاف گواراست بلند کن. ( 1999) از آن دمى که آدم از آن بىهوش گردید و هوش اهل آسمانها از هوش رفت.( 2000) حضرت رسول از آن صداى روح بخش بىهوش گردید و در آن شب که شب تعریس نام دارد نماز صبح از ایشان فوت گردید.( 2001) و سر از آن خواب مبارک بر نداشت تا آفتاب بالا آمد.( 2002) در شب تعریس عروس عشق در خواب دست بوس جان ایشان گردید. ( 2003) اگر عروس گفتم اعتراض نکن چه عشق و جان هر دو نهان و در حجابند.
مولانا معتقد است کمال عشق آنجاست که عاشق از همهْ نیازهای مادی و این جهانی آزاد میشود و از خود غذایی مییابد که باده ناب است. عقل این مرحله را درک نمیکند و در آن گیج میشود و لذا عقل، حالات عاشقان را نمیپذیرد و عاشقی را در شمار دیوانگی میآورد، هر چند که همین عقل میتواند بسیاری از اسرار را دریابد.
عقل، زیرکی دارد و صاحب سرّ است، اما فانی نیست و اگر فرشته هم باشد تا از هستی خود نگذرد، اهریمن است؛ چنانکه شیطان از سر هستی خود برنخاست و فرمان حق را گردن ننهاد. عقل در سخن و عمل به ما یاری میدهد، اما از نظر احوال روحانی و معنوی هیچ است، زیرا به میل خود فانی نشده است اما او را به خلاف میل فانی میشماریم.
مولانا در ادامه میگوید: سخن از جانی است که سیر به سوی پروردگار دارد و کمال او از کمال حق است و ندای او ندای کمال است و چنین جانی مانند بلال بن رباح حبشی مؤذن و یار وفادار پیامبر، ندایش به پیامبر آسایش میبخشید، به همین دلیل پیامبر فرمود: ای بلال! با بانگ نمازت به ما آسایش بده. مولانا حدیث نبوی را چنین تفسیر میکند: ای بلال! از آن دمیکه من در تو دمیدهام زنجیر پیوسته آوازت را به صدا در آور؛ از آن دمیکه آدم ابوالبشر از آن دهشت زده شد و اهل آسمان، (فرشتگان) هم تاب شنیدن و ادراک آن را نداشتند.
درپایان این قسمت مولانا قضیه شب تعریس را چنین توجیه می کند که: قضا شدن نماز پیامبر در شب تعریس به دلیل آن بود که مصطفی نیز با آن دمِ خدایی همراز بود واز استغراق در سیر باطنی،به عبادت ظاهری نپرداخت« تا نماز صبحدم آمد به چاشت».
[1] - احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 21.
[2] - طبقات ابن سعد، ج 1، ص 386- 385، الإستیعاب، ج 1، ص 60- 59،
[3] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، سخن مولانا اشارتى بدین روایت است،
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |