( 2025)این درختاناند همچون خاکیان |
|
دستها بر کردهاند از خاکدان |
( 2026)سوی خلقان صد اشارت میکنند |
|
و آن که گوشَستش، عبارت میکنند |
( 2027)با زبان سبز و با دست دراز |
|
از ضمیر خاک میگویند راز |
( 2028) همچو بطان سر فرو برده به آب |
|
گشته طاوسان و بوده چون غراب |
( 2029) در زمستانشان اگر محبوس کرد |
|
آن غرابان را خدا طاوس کرد |
( 2030)در زمستان شان اگر چه داد مر گ |
|
زنده شان کرد از بهار و داد برگ |
( 2031)منکران گویند خود هست این قدیم |
|
این چرا بندیم بر ربّ کریم |
( 2032)کوری ایشان، درون دوستان |
|
حق برویانید باغ و بوستان |
( 2033)هر گلی کاندر درون بویا بود |
|
آن گل از اسرار گل گویا بود |
( 2034)بوی ایشان رغم انف منکران |
|
گِرد عالم میرود پردهدران |
( 2035) منکران همچون جُعَل ز آن بوى گل |
|
یا چو نازک مغز در بانگ دهل |
( 2036)خویشتن مشغول میسازند و غرق |
|
چشم میدوزند از لمعان برق |
( 2037) چشم مىدزدند و آن جا چشم نى |
|
چشم آن باشد که بیند مأمنى |
خاکیان: نوع آدمى بلحاظ آن که آدم را مطابق روایات پیشین از خاک آفریدهاند.
خاکدان: زمین و کرهى ارض.
بط: بتشدید طا، در عربى، نوعى از مرغابى.
بستن: نسبت دادن چیزى بر خلاف واقع.
منکران: کسانی هستند که امور این جهانی را معلول تأثیر افلاک وکواکب وخاصه های طبیعی عناصر می دانند و می گویند هرچه هست حاصل نظام طبیعت است.
رغم انف: بخاک مالیدن بینى، مجازا بر خلاف میل. رغم، مشتق است از رغام بمعنى خاک. انف، نمودار کبر و خود بینى است بدین مناسبت، بینى کردن، بینى بالا کشیدن، بمعنى تکبر و اعراض، استعمال مىشود.
جعل: نوعى از سوسک درشت است که بر سرگین مىنشیند، بپارسى، سرگین گردانک و سرگین غلطانک مىگویند.
نازک مغز: مجازا، کم تحمل و عصبى که تحمل شنیدن آواز ندارد.
خویشتن مشغول میسازند و غرق: منکران از ادراک این شواهد تن مىزنند و وانمود می کنند که این حقایق و آثار آفرینش حق را نمی بینند.
چشم مىدزدند و آن جا چشم نى:یعنی چشم شاهد بین ندارند بلکه خود دید و بینایى را فاقداند بواسطهى آن که چشم آنها خاصیت خود را که ادراک واقع است از دست داده است.
مأمنى: دراینجا یعنی پناهگاه الهی.
مولانا خزان و بهار را مثالى مىگیرد براى مرگ و رستاخیز و بدین قرینه مىخواهد که بعث بعد الموت را بذهن خواننده نزدیک و در خور قبول سازد، این مضمون برگرفته است از روش استدلال قرآن کریم بر حشر و رستاخیز. نظیر آن از گفتهى مولانا:
بعذار جسم منگر که بپوسد و بریزد بعذار جان نگر که خوش و خوش عذار بادا
تن تیره همچو زاغى و جهان تن زمستان که بر غم این دو ناخوش ابدا بهار بادا
دیوان، ب 1893، 1894
مىتوان گفت که تجدد و حدوث احوال، دلیل است بر وجود صانعى حکیم.
مولانا در این ابیات از تجدید حیات طبیعت، درختان و گیاهان سخن میگوید و تشبیه دلاویزی دارد که شاخههای درختان مانند دستهای انسان است که هنگام دعا و نیاز به سوی آسمان بالا میرود و با اشاره سخن میگوید و اگر گوش دل تو باز باشد، عبارت و سخن آنها را هم میشنوی. اما منکران که امور این جهان را معلول تأثیر افلاک و کواکب و ویژگیهای طبیعی عناصر و طبایع میدانند و معتقدند که هر چه هست حاصل نظام طبیعت است، بدیهی است که مرگ را نیز پایان حیات مادی میشمارند و به آن سوی مرگ و بازگشت انسان و حشر و قیامت اعتقادی ندارند و میگویند نباید این امور را فعل پروردگار بدانیم: «این چرا بندیم بر ربّ کریم». در مقابل متکلمین و علماى مذاهب، تغیر و تبدل احوال جسم را از حرکت و سکون و اجتماع و افتراق بر حدوث آن، دلیل مىشمارند و بدین سبب عالم را حادث مىدانند، هر حادثى بعقیدهى آنها بناچار باید محدث و آفریدگارى داشته باشد و ازین مقدمات، نتیجه مىگیرند که عالم، آفریده و مصنوع آفریدگار و صانعى حکیم است، در مقابل آنها دهریان و علماى طبیعى یا بگفتهى قدما طبایعیان معتقد هستند که عالم قدیم است و تغیر و تبدل احوال جسم و حدوث موالید، زادهى حرکات افلاک است، از حرکات افلاک، اختلاف امزجه بحصول مىپیوندد که بعضى مقتضى حیات و برخى مرگ آور است و بنا بر این، دهریان بعثت و رستاخیز را نیز باور نداشتهاند، مولانا نیز به استدلال متکلمین تمسک جسته و علاوه بر تبدل احوال ظاهر، تعاقب احوال باطن را از قبض و بسط و خوف و رجا و وجود و سکر که امور غیر اختیارى است بر وجود خداى تعالى و تصرف او در ظاهر و باطن دلیل آورده است، آن گاه مىگوید منکران از ادراک این شواهد تن مىزنند زیرا چشم شاهد بین ندارند بلکه خود دید و بینایى را فاقداند بواسطهى آن که چشم آنها خاصیت خود را که ادراک واقع است از دست داده است.
مولانا میگوید: به کوری چشم آنها، دوستان حق در درون خود میبینند که چگونه حق معرفت اسرار غیب را به آنها میدهد و درون آنها را مانند باغ و بوستان خرّم میسازد. آنها مانند گلی هستند که از درون گویا بوده و حکایت از اسرار غیب میکند و بوی خوش باغهای درون دوستان حق، به همه جای دنیا میرسد و پردهْ پندار و انکار را میدرد و منکران را رسوا میکند.نظیر آن از گفتههاى مولانا:
چیست نشانى آنک هست جهانى دگر نو شدن حالها رفتن این کهنهاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو هر نفس اندیشه نو، نو خوشى و نو غناست
نو، ز کجا مىرسد کهنه کجا مىرود گر نه وراى نظر عالم بىمنتهاست
دیوان، ب 4905
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |