( 2115)آن زمان حق بر عمر خوابى گماشت |
|
تا که خویش از خواب نتوانست داشت |
( 2116) در عجب افتاد کاین معهود نیست |
|
این ز غیب افتاد بىمقصود نیست |
( 2117) سر نهاد و خواب بردش خواب دید |
|
کامدش از حق ندا جانش شنید |
( 2118)آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست |
|
خود ندا آن است و این باقی صَداست |
( 2119)ترک و کرد و پاسیگوّ و عرب |
|
فهم کرده آن ندا بیگوش و لب |
( 2120)خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ |
|
فهم کرده این ندا را چوب و سنگ |
( 2121)هر دمیاز وی همی آید الست |
|
جوهر و اعراض میگردند هست |
( 2122)گر نمیآید بلی ز ایشان، ولی |
|
آمدنشان از عدمباشد بلی |
( 2123)زآنچه گفتم من ز فهم سنگ و چوب |
|
در بیانش قصّهای هشدار، خوب |
معهود نیست: یعنی عادی نیست، خلاف انتظار است.
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست: یعنی وجود همه چیز جلوهای از وجود حق است. پس اصل هر آوازی که میشنویم، ندایی از جانب حق است و جانِ پیوسته به حق میتواند این ندای حق را بشنود.
باقی صَداست: آوازهای دیگر، صَدا (انعکاس صوت و پژواک) است.
بیگوش و لب: یعنی این سروش آسمانی از طریق لب و دهان و گوش ظاهری به ما نمیرسد؛ گوش دل باید باز باشد.
جوهر: چیزی است که قائم به ذات است.
عرض: چیزی است که قائم به خود نیست؛ مثلاً شادی و غم یا سپیدی و سیاهی، بهخودیخود معنا ندارد مگر آنکه خود ما وجود داشته باشیم.
تاجیک: مسلمین عموما اعم از عرب و ایرانى (و حتى ترک حضرى نیز) مقابل: ترک یعنى ترک کافر یا ترک بدوى. بعضى اصل این کلمه را (تازیک) مىدانند یعنى قوم عرب و بعضى گفتهاند که این کلمه ترکى است مرکب از (تات) بمعنى رعیت و «چیک» که در ترکى علامت تصغیر است و مجموعا معنى تبعهى ترک را افاده مىکند.[1]
الست: منقول است از جملهى عربى (الست) یعنى آیا نیستم که پارسیان آن را بمعنى ازل و زمان بىآغاز نیز بکار مىبرند:
نماز شام قیامت بهوش باز آید کسى که خورده بود مى ز بامداد الست
غزلیات سعدى، ص 22
بر گرفته است از آیهى کریمه: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (و یاد کن آن گاه که پروردگار تو از پشت بنى آدم ذریه و فرزندان آنها را بیرون آورد و آنها را بر خود گواه گرفت و گفت آیا من پروردگار شما نیستم گفتند آرى هستى ما گواهى مىدهیم تا روز قیامت نگویید که ما ازین غافل و بىخبر بودیم.)[2]
بلی: به معنی اذعان آفریدگان به پروردگاری حق است.
آمدنشان از عدمباشد بلی: یعنی همه موجودات لفظ «بلی» و تأیید پروردگاری را مانند ما بر زبان نمیآورند. همینکه از عدم به وجود میآیند، این خود پاسخ به حق و اذعان به پروردگاری اوست.
( 2115) در این وقت خداى تعالى خواب را بر عمر مسلط نمود بطورى که نتوانست از خواب خود دارى کند.( 2116) عمر متعجب گردید که این حالت حال عادى نیست البته از عالم غیب است و مقصودى در کار است.( 2117) سر ببالین نهاده بخواب رفت و در خواب دید که از طرف حق ندایى رسید که بگوش جان شنید.( 2118) همان ندایى که اساس و مبدأ هر نوا و هر بانگى است و نداى اصلى همان است و بس و باقى انعکاس همان نداست.( 2119) نداییست که کرد و ترک و تاجیک و عرب بدون گوش و لب آن ندا را مىفهمند.( 2120) ترک و تاجیک و زنگى سهل است چوب و سنگ هم آن ندا را فهمیده است.( 2121) هر دمى از طرف خداوند ندا مىرسد که: « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » آیا من پروردگار شما نیستم؟ که از اثر آن ندا جوهر و عرض هر دو مست مىشوند.( 2122) اگر چه نداى «بلى» از ایشان نمىآید ولى همان از عدم بوجود آمد نشان بلى گفتن است.( 2123) چیزى که در هوش داشتن سنگ و چوب گفتم در بیان او قصه مىگویم با دقت بشنو.
مولانا معتقد است که همه چیز جلوهای از وجود حق است. پس اصل هر آوازی که میشنویم، ندایی از جانب حق است و جانِ پیوسته به حق میتواند این ندای حق را بشنود. آوازهای دیگر، صَدا (انعکاس صوت و پژواک) است. این سروش آسمانی از طریق لب و دهان و گوش ظاهری به ما نمیرسد؛ گوش دل باید باز باشد. حتی چوب و سنگ هم میتوانند جلوهگاه ندای حق باشند. بنابراین سخن بر سر رابطه کل آفرینش و همهْ آفریدگان با حق است که هر یک به نسبت شایستگی و درجهْ کمال خود و از طریقی مناسب با خلقت خود، میتواند امر پروردگار را بشنود. البته این رابطه، مستقیم و بیواسطه است. رابطهْ بین آفریدگان با پروردگار از روز «اَلَست» برقرار شده است. پروردگار در آغاز آفرینش از آفریدگان پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، هستی[3]. معنا سخن مولانا این است: همواره رابطه آفریدگان و آفریننده جریان دارد و پروردگار به آفرینش خود ادامه میدهد و جواهر و اعراض را میآفریند و سؤال «اَلَست بربّکم» از جانب او تکرار میشود، اما همه موجودات لفظ «بلی» و تأیید پروردگاری را مانند ما بر زبان نمیآورند. همینکه از عدم به وجود میآیند، این خود پاسخ به حق و اذعان به پروردگاری اوست.
مولانا براین باور است که:کلام حق تعالى معنى وسیع دارد، و بحسب مراتب وجود، متفاوت است و گاه در صورت الفاظ است و گاهى نیز از صوت و لفظ مجرد است، حق تعالى بگوش هر موجودى رازى مىگوید و آن را بسوى کمال خود مىکشاند، عالم وجود این راز را دریافته است و بدین سبب، ذرات عالم مست اشتیاقاند و از نقص بسوى کمال مىشتابند، اگر آن ارتباط بر خیزد ترکیب جهان از هم مىگسلد، حق تعالى بدین معنى قیوم است زیرا وجود اشیا قائم و پایدار به ارتباط اوست با اشیا، کوشش و جهشى که در جهان محسوس و معقول است اثر آن رازى است که از پیوند خود با آفریدگار خویش و مبدا و منبع کمال، حس مىکند پس نداى آن سخن گوى نطق آموز را هر یک از موجودات، مناسب توان خود در مىیابند و فهم آن، مخصوص بشر نیست بلکه چوب و سنگ نیز آن را بگوش هوش مىشنوند. توجیه دیگر را در ضمن ابیات واپسین خواهیم گفت.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |