( 2131)تا بدانی هر که را یزدان بخواند |
|
از همه کار جهان بیکار ماند |
( 2132)هر که را باشد ز یزدان کار و بار |
|
یافت بار آنجاو بیرون شد ز کار |
( 2133)وآنکه او را نبود از اسرار داد |
|
کی کند تصدیقاو نالهْ جماد |
( 2134)گوید آری نی ز دل، بهر وفاق |
|
تا نگویندش کههست اهل نفاق |
( 2135)گر نیندی واقفان امر کن |
|
در جهان ردّ گشته بودی این سُخن |
بیکار ماند: یعنی از کارهاى جهان بر کنار شده حتى خواص طبیعى خود را نیز رها مىکند.
یافت بار آنجا: یعنی بار خود را در عالم الهى فرود آورد.
داد: عطیه، موهبت.
نبود از اسرار داد: یعنی کسى که از رازهاى غیب نصیبى ندارد.
گر نیندی واقفان: یعنی مردان حق واولیای خدا، اگر کسانى که بامر کن واقفند در عالم نبودند...
امر کن: فرمان خدا که موقوف اسباب و آلات و مشروط به هیچ شرطى نیست، برگرفته است از «کن فیکون» که در قرآن کریم، بتکرار آمده است:« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ »:چون پروردگار اراده کند که چیزی پدید آید، به آن میگوید: باش، آن چیز بیدرنگ پدید میآید. [1]
در جهان ردّ گشته بودی: یعنی این سخن در جهان مردود شده بود.
( 2131) تا بدانى کسى را که خدا دعوت کرد از کارهاى جهان بر کنار شده حتى خواص طبیعى خود را نیز رها مىکند.( 2132) کسى که با خدا سر و کار داشت از هر کارى کناره گرفته بار خود را در عالم الهى فرود مىآورد.( 2133) کسى که از رازهاى غیب نصیبى ندارد چگونه ممکن است تصدیق کند که جماد از تأثر ناله کند.( 2134) ممکن است در ظاهر تصدیق کند براى اینکه نگویند اهل نفاق و بىعقیده است.( 2135) اگر کسانى که بامر کن واقفند در عالم نبودند این سخن در جهان مردود شده بود.
مولانا توجه دارد که همه مردم نالیدن ستون را باور نمیکنند و خیلی از آنها آن را خیالی میدانند، به همین دلیل موضوع را به قدرتِ حق و عنایت او ربط میدهد. در مورد رابطه انسان با خدا، عرفا معتقدند که باید نخست از جانب حق عنایتی باشد وگرنه کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟ کسی نالهْ این ستون را قبول دارد که از اَسرار غیب بهرهای به او داده باشند. کسی که چنین نصیبی از اسرار حق ندارد به ظاهر میپذیرد، اما در حقیقت معتقد نیست. «کن»، یعنی باش. اشاره به مواردی است که در قرآن سخن از آفرینش حق است. چون پروردگار اراده کند که چیزی پدید آید، به آن میگوید: باش، آن چیز بیدرنگ پدید میآید. مولانا میگوید: اگر آگاهانِ به قدرت حق نبودند، این اعتقاد در دنیا مردود شده بود و دیگر کسی قبول نمیکرد که به ارادهْ حق ممکن است سنگ و چوب هم به سخن آیند.
استاد فروزانفر در شرح وتوضیح این ابیات چنین می گوید: انتخاب انسب و احسن، فطرى انسان است و بواسطهى وجود همین غریزه از توحش و زندگانى ابتدایى تا درجات والاى مدنیت مرتبا پیش رفته است و همچنان خواهد رفت، آثار این حس در وجود هر فردى از بشر بخوبى مشهود مىشود از بازیهاى طفلانه تا کارهاى شگرف خردمندانه و از لذات فرومایه تا خوشیهاى نیرومند معنوى که بحسب ترقى فهم و ادراک، آدمى بدانها مىگراید، همگى نمودار تاثیرى است که این غریزه در وجود آدمى دارد بنا بر این کسى که خدا را چنان که باید، مىشناسد و بدو عشق مىورزد. امور دنیا بنظرش بازیچه مىنماید لاجرم از آنها مىگسلد و بخدا مىپیوندد مثل آن که وقتى انسان بحد بلوغ مىرسد بازیهاى کودکانه را خود بخود رها مىکند و همچنان که در عشق ظاهرى، از یاران و همنشینان و هر چه رنگ تعلق مىپذیرد دل بر مىکند و در مطلوب و معشوق خویش محو مىشود. حق تعالى غیور است و از غیرت معشوقى دل طالب را بتمامى فرو مىگیرد و سر مویى از تعلق بغیر، باز نمىهلد، مولانا این نکته را به اشارت باز مىگوید و سخن او مناسب است با مضمون حدیث:« إذا دخل النور القلب انشرح و انفسح قیل و ما علامة ذلک قال التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله. »(پیمبر صم فرمود که چون پرتو معرفت و عشق خدا بر دلى زند، آن دل گشاده و باز مىشود گفتند نشان آن گشایش چیست، گفت از سراى فریب دورى جستن و بسراى جاوید روى آوردن و مرگ را پیش از آن که بیاید آماده بودن.)[2] معتزله و فلاسفه، حیات و ادراک را شرط نطق و تکلم مىدانند و از این رو سخن گفتن جمادات و حیوانات را منکراند و آیاتى که در قرآن کریم و احادیثى که دربارهى سخن گفتن آنها آمده است، تاویل مىکنند و از جنس تخییل و تمثیل مىشمارند.[3] معتزله، کرامات اولیا را نیز منکراند ولى صوفیه همهى آنها را حق و واقع مىدانند و معتقد هستند که سنگ و درخت و هر چه در عالم است مناسب نشاهى وجودى خود سخن مىگویند و اینکه عامهى مردم نطق آنها را نمىشنوند بسبب نقص و محدودیتى است که در مدارک بشرى وجود دارد، گوش و چشم و دیگر حواس حتى مسموعات و چیزهاى دیدنى و فى المثل لمس کردنى را بنحو مطلق در نمىیابند و ادراک آنها مشروط است بشرائطى که هر حسى بدانها محدود است و بدون آنها چیزى را ادراک نمىکند علاوه بر آن که انسان بیش از پنج حس ندارد و اگر عدد حواس او بیشتر مىبود بىگمان بر عدد مدرکاتش افزوده مىگشت، ما حق نداریم که وجود آن چه را که بمدارک محدود خود در نمىیابیم انکار کنیم، ابن عربى در فتوحات بصراحت مىگوید که این مساله را بکشف دریافته است.[4] مولانا نیز بدین نکته اشاره مىفرماید، بگفتهى او منکران که بر اسرار الهى واقف نیستند، نطق جمادات را باور ندارند زیرا با مبانى دانش و بحث آنها سازگار نیست و اگر بظاهر و بزبان تصدیق کنند از بیم جان و ترس علماى دین است، ابن عربى هم گفته است هر که مىخواهد که ازین راز آگاه شود باید راه مردان پیش گیرد تا نطق جمادات را امرى واقعى ببیند.
[1] - سورهْ یس،آیه 82
[2] - احادیث مثنوى، ص 135،
[3] - تفسیر کشاف، طبع مصر، ج 2، ص 326
[4] - فتوحات مکیه، ج 1، ص 154
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |