دنیا، بر دشمنان یکدیگر تنگ است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
داستان پیرچنگی(29)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:1 صبح  

معرفت خدا موجب گسستن از ماسوى‏ است،   

  ( 2131)تا بدانی هر که را یزدان بخواند

 

از همه کار جهان بی‏کار ماند

  ( 2132)هر که را باشد ز یزدان کار و بار

 

یافت بار آن‌جا‌و بیرون شد ز کار

  ( 2133)وآن‌که او را نبود از اسرار داد

 

کی کند تصدیق‌او نالهْ جماد‌

  ( 2134)گوید آری نی ز دل، بهر وفاق

 

تا نگو‌یندش که‌هست اهل نفاق

  ( 2135)گر نیند‌ی واقفان امر کن

 

در جهان ردّ گشته بودی این سُخن

بی‏کار ماند: یعنی از کارهاى جهان بر کنار شده حتى خواص طبیعى خود را نیز رها مى‏کند.

یافت بار آن‌جا‌: یعنی بار خود را در عالم الهى فرود ‏آورد.

داد: عطیه، موهبت.

نبود از اسرار داد: یعنی کسى که از رازهاى غیب نصیبى ندارد.

گر نیند‌ی واقفان: یعنی مردان حق واولیای خدا، اگر کسانى که بامر کن واقفند در عالم نبودند...

امر کن: فرمان خدا که موقوف اسباب و آلات و مشروط به هیچ شرطى نیست، برگرفته است از «کن فیکون» که در قرآن کریم، بتکرار آمده است:« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ »:چون پروردگار اراده کند که چیزی پدید آید، به آن می‏گوید: باش، آن چیز بی‌‌درنگ پدید می‏آید. [1]

در جهان ردّ گشته بودی: یعنی این سخن در جهان مردود شده بود.

 ( 2131) تا بدانى کسى را که خدا دعوت کرد از کارهاى جهان بر کنار شده حتى خواص طبیعى خود را نیز رها مى‏کند.( 2132) کسى که با خدا سر و کار داشت از هر کارى کناره گرفته بار خود را در عالم الهى فرود مى‏آورد.( 2133) کسى که از رازهاى غیب نصیبى ندارد چگونه ممکن است تصدیق کند که جماد از تأثر ناله کند.( 2134) ممکن است در ظاهر تصدیق کند براى اینکه نگویند اهل نفاق و بى‏عقیده است.( 2135) اگر کسانى که بامر کن واقفند در عالم نبودند این سخن در جهان مردود شده بود.

مولانا توجه دارد که همه مردم نالیدن ستون را باور نمی‏‏کنند و خیلی‌ از آنها آن را خیالی می‌دانند، به همین دلیل موضوع را به قدرتِ حق و عنایت او ربط می‏دهد. در مورد رابطه انسان با خدا، عرفا معتقدند که باید نخست از جانب حق عنایتی باشد وگرنه کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟ کسی نالهْ این ستون را قبول دارد که از اَسرار غیب بهره‏ای به او داده باشند. کسی که چنین نصیبی از اسرار حق ندارد به ظاهر می‏پذیرد، اما در حقیقت معتقد نیست. «کن»، یعنی باش. اشاره به مواردی است که در قرآن سخن از آفرینش حق است. چون پروردگار اراده کند که چیزی پدید آید، به آن می‏گوید: باش، آن چیز بی‌‌درنگ پدید می‏آید. مولانا می‏گوید: اگر آگاهانِ به قدرت حق نبودند، این اعتقاد در دنیا مردود شده بود و دیگر کسی قبول نمی‏‏کرد که به ارادهْ حق ممکن است سنگ و چوب هم به سخن آیند.

استاد فروزانفر در شرح وتوضیح این ابیات چنین می گوید: انتخاب انسب و احسن، فطرى انسان است و بواسطه‏ى وجود همین غریزه از توحش و زندگانى ابتدایى تا درجات والاى مدنیت مرتبا پیش رفته است و همچنان خواهد رفت، آثار این حس در وجود هر فردى از بشر بخوبى مشهود مى‏شود از بازیهاى طفلانه تا کارهاى شگرف خردمندانه و از لذات فرومایه تا خوشیهاى نیرومند معنوى که بحسب ترقى فهم و ادراک، آدمى بدانها مى‏گراید، همگى نمودار تاثیرى است که این غریزه در وجود آدمى دارد بنا بر این کسى که خدا را چنان که باید، مى‏شناسد و بدو عشق مى‏ورزد. امور دنیا بنظرش بازیچه مى‏نماید لاجرم از آنها مى‏گسلد و بخدا مى‏پیوندد مثل آن که وقتى انسان بحد بلوغ مى‏رسد بازیهاى کودکانه را خود بخود رها مى‏کند و همچنان که در عشق ظاهرى، از یاران و همنشینان و هر چه رنگ تعلق مى‏پذیرد دل بر مى‏کند و در مطلوب و معشوق خویش محو مى‏شود. حق تعالى غیور است و از غیرت معشوقى دل طالب را بتمامى فرو مى‏گیرد و سر مویى از تعلق بغیر، باز نمى‏هلد، مولانا این نکته را به اشارت باز مى‏گوید و سخن او مناسب است با مضمون حدیث:« إذا دخل النور القلب انشرح و انفسح قیل و ما علامة ذلک قال التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله. »(پیمبر صم فرمود که چون پرتو معرفت و عشق خدا بر دلى زند، آن دل گشاده و باز مى‏شود گفتند نشان آن گشایش چیست، گفت از سراى فریب دورى جستن و بسراى جاوید روى آوردن و مرگ را پیش از آن که بیاید آماده بودن.)[2] معتزله و فلاسفه، حیات و ادراک را شرط نطق و تکلم مى‏دانند و از این رو سخن گفتن جمادات و حیوانات را منکراند و آیاتى که در قرآن کریم و احادیثى که درباره‏ى سخن گفتن آنها آمده است، تاویل مى‏کنند و از جنس تخییل و تمثیل مى‏شمارند.[3] معتزله، کرامات اولیا را نیز منکراند ولى صوفیه همه‏ى آنها را حق و واقع مى‏دانند و معتقد هستند که سنگ و درخت و هر چه در عالم است مناسب نشاه‏ى وجودى خود سخن مى‏گویند و اینکه عامه‏ى مردم نطق آنها را نمى‏شنوند بسبب نقص و محدودیتى است که در مدارک بشرى وجود دارد، گوش و چشم و دیگر حواس حتى مسموعات و چیزهاى دیدنى و فى المثل لمس کردنى را بنحو مطلق در نمى‏یابند و ادراک آنها مشروط است بشرائطى که هر حسى بدانها محدود است و بدون آنها چیزى را ادراک نمى‏کند علاوه بر آن که انسان بیش از پنج حس ندارد و اگر عدد حواس او بیشتر مى‏بود بى‏گمان بر عدد مدرکاتش افزوده مى‏گشت، ما حق نداریم که وجود آن چه را که بمدارک محدود خود در نمى‏یابیم انکار کنیم، ابن عربى در فتوحات بصراحت مى‏گوید که این مساله را بکشف دریافته است.[4] مولانا نیز بدین نکته اشاره مى‏فرماید، بگفته‏ى او منکران که بر اسرار الهى واقف نیستند، نطق جمادات را باور ندارند زیرا با مبانى دانش و بحث آنها سازگار نیست و اگر بظاهر و بزبان تصدیق کنند از بیم جان و ترس علماى دین است، ابن عربى هم گفته است هر که مى‏خواهد که ازین راز آگاه شود باید راه مردان پیش گیرد تا نطق جمادات را امرى واقعى ببیند.



[1]   - سورهْ یس،آیه 82

[2]   - احادیث مثنوى، ص 135،

[3]   - تفسیر کشاف، طبع مصر، ج 2، ص 326

[4]   - فتوحات مکیه، ج 1، ص 154


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 479 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402105 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]