( 2178) پس عمر ز آن هیبت آواز جست |
|
تا میان را بهر این خدمت ببست |
( 2179) سوى گورستان عمر بنهاد رو |
|
در بغل همیان دوان در جست و جو |
( 2180) گرد گورستان دوانه شد بسى |
|
غیر آن پیر او ندید آن جا کسى |
( 2181) گفت این نبود دگر باره دوید |
|
مانده گشت و غیر آن پیر او ندید |
( 2182) گفت حق فرمود ما را بندهاى است |
|
صافى و شایسته و فرخندهاى است |
( 2183) پیر چنگى کى بود خاص خدا |
|
حبذا اى سر پنهان حبذا |
( 2184) بار دیگر گرد گورستان بگشت |
|
همچو آن شیر شکارى گرد دشت |
( 2185) چون یقین گشتش که غیر پیر نیست |
|
گفت در ظلمت دل روشن بسى است |
( 2186) آمد او با صد ادب آن جا نشست |
|
بر عمر عطسه فتاد و پیر جست |
( 2187) مر عمر را دید و ماند اندر شگفت |
|
عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت |
( 2188) گفت در باطن خدایا از تو داد |
|
محتسب بر پیر کى چنگى فتاد |
همیان: کیسهى پول که بر میان بندند، غالباً از چرم.
دوانه،: صفت از دویدن
صافی: صاف، پاک. کسی که دل از خود دوستی ودنیا دوستی پاک کرده باشد.
حبذا: کلمهى عربى است که در مورد ستایش و اعجاب بکار مىرود، نظیر آن، در پارسى: چه نیکو، چه خوب، چه خوش، خوشا.
گفت در ظلمت دل روشن بسى است: یعنی اگر چه ظاهرش به اهل صلاح نمی ماند اما آن بند? محبوب خدا باید همین پیرچنگی باشد.
محتسب: کسى را گویند که از جانب خلیفه یا نایب او و ولات مسلمین منصوب شود براى آن که مراقب احوال مسلمانان باشد و مصالح آنها را رعایت کند، وظیفهى او، امر به معروف بود آن جا که معروفى متروک مانده باشد و نهى از منکر بود هر گاه منکرى اظهار شود و در حقیقت وظیفهى او شامل امورى مىشد که اکنون بر عهدهى شهربانى و شهردارى است مثل بستن میخانهها و اماکن فساد و رسیدگى بکلیهى امور خلافى و مراقبت در امر ارزاق و پیمانهها و ترازوها و احوال معابر و کار کسبه که کم نفروشند و جنس تباه و فاسد بمشتریان ندهند، این چنین کسى مىبایست که از احکام شرع مطلع و از موارد معروف و منکر آگاه باشد و آن مایه قدرت داشته باشد که متخلفان را ردع و منع و در صورت لزوم تعزیر کند و بدین جهت ادارهى احتساب، کارمندان و مجریان مقتدر داشت که اوامر محتسب را اجرا مىکردند، این محتسبان گاهى نیز از غرض پاک نبودند و بر مردم تهمت مىزدند تا از آنها رشوه بگیرند و چون میخانهها را مىبستند وحق تفتیش نیز داشتند و مىتوانستند بخانههایى که احتمال وجود شراب در آنها مىرفت بریزند و خمها را بشکند و یا اهل ذوق را از دیگر امور عشرت انگیز باز دارند، از این رو شعرا آنها را خوش نمىداشتند و در اشعار خود از آنها گله و شکایت مىکردند و بباد استهزاء مىگرفتند چنان که دیوان کمتر شاعرى در روزگارى که محتسبان مقتدر بودند و خشک مغزى مفرط بر عامه مستولى بود از ذکر محتسبان و اعمال ناسازگارشان تهى تواند بود. اطلاق محتسب بر عمر الخطاب براى آنست که او در امر معروف و نهى از منکر سخت مبالغه مىکرد و پیوسته دره و دوالى چرمین بجهت اجراى حد و تعزیر بر میان خود بسته داشت.[1]
[1] - الاحکام السلطانیة از ابو الحسن ماوردى، ص 249- 231، الاحکام السلطانیة از قاضى ابو یعلى، ص 292- 268، احیاء العلوم، ج 2، ص 232- 214.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |